آقا ما رفته مسابقه يه جايي...
گفتن اجباري هستش تو اينجا بخوابين شبو...
2 تا اتاق بود.
يكيش مال برادران و يكيش مال خواهران:دي
بچه ها گفتن برو اگه جرئت داري يه عكس بگير از اتاق كناري(خواهران)
ما هم گفتيم باشه ترس نداره كه...
رفتيم كسي نبود از مسئولين.
حواس خواهران پرت بود.
ما گوشي رو در آورديم.
يادم نبود فلشش روشنه!!
تا عكس گرفتم فلش زد.
حالا همه 4 چشمي به من نيگا ميكنن.
چون سروصدا را انداختن خواهران پسرا هم از اتاق كناري ريختن بيرون و نصيحتم كنن كه آقا زشته.
خجالت بكش.
ديگه مسئولين اومدنو بيچاره شديم ولي از مسابقه حذف نشدم...(شانس)
هيش وقت يادم نميره...
اون لحظه اصلا حالي كه من داشتمو كسي تو عمرش نداشته....



جواب بصورت نقل قول
دیدی شد گل پسر ...
.gif)
یعنی هیچ کاری هم که نه فقط یکم سرمو آوردم اینور ، دیدم بابا فتوشاپه

.gif)
و دنبال يه كلمه تو يه صفحه كتاب خواستم بگردم

من گفتم برگه ندارم دیدم همه هم پشت سر من گفتن اقا ما هم ندارم خلاصه منوچ(همون منوچهری نژاد خودمون) رو فرستاد از دفتر برگه بگیره برگه گرفت و اومد بالاخره شروع شد ما اون اخر کلاس کتاب باز کرده بودیم یکی دیگه رو درو دیوار نوشته بود اقا یه دفعه سوالا تموم شد و جوابا شروع شد چی بگم اقا ما هم هی برگه میزدیم هی برگه میزدیم دو تا از سوالارو جواب دادیم (منو بقل دستیم) بعد چند نفر جلومون داشتن از رو هم تقلب میکردین معلم یه دفعه فریاد زد سرتون تو کتابتون
بعد یهو خواهرم جلو همه بهش گفت: ااا. محمد ! اینو به این سنگینی با کجات اوردی؟
(6 ماهشه!)) رو زدن تو کل خونشون. هر جا میرن میبیننش. بعد یهو خودش گفت: ااااا. خب ما هم خودمون عکساشو بزنیم همه جای خونمون! توضیح: خب بچه که خودش تو خونشونه!!!
