دلــم كــَمى خــُدا مــى خــوآهـَد
كـــَمى سكــوتــــ
دلــَم دل بـــُريدن مــى خــوآهـَد
كــَمى اَشكـــ
كــَمى بــُهتــــ
كــَمى آغــوش ِ آسمــآنى
كــمى دور شــُدن اَز ايــن جــنس ِ آدم ..
دلــم كــَمى خــُدا مــى خــوآهـَد
كـــَمى سكــوتــــ
دلــَم دل بـــُريدن مــى خــوآهـَد
كــَمى اَشكـــ
كــَمى بــُهتــــ
كــَمى آغــوش ِ آسمــآنى
كــمى دور شــُدن اَز ايــن جــنس ِ آدم ..
داروی دل نمیکنم کان که مریض عشق شد
هیچ دوا نیاورد باز به استقامتش
هر که فدا نمیکند دنیی و دین و مال و سر
گو غم نیکوان مخور تا نخوری ندامتش
کاش که در قیامتش بار دگر بدیدمی
کان چه گناه او بود من بکشم غرامتش
سعدی
یــــــــــــــک صــــــــــــندلی خالــــی کــــــــــــنار رویاهایـــــــــــم ازآن توســـــــــت…
بنشـــــــــــــینی یا بـــــــــروی; کسی جــــــــــــایت را نخـــــــــــواهد گـــــــرفت…
آی اسمون گریه نکن ، دل منم گریه داره
چشای تو اشک می باره منم چشام گریه داره
خوشـــا به حال دل تو چون مـیـتـونـه آبـــی بشه
بـدون هیـچ مزاحمـی داد بزنه خالــی بـشه
آی آسمون میشه یـه بار بـه جای من گریه کنی
به جای من داد بـزنی به جای من نالـه کنی
به اون خـدای آسـمـون سنـگ صـبوری نـدارم
دل منـم غصـه داره آره غــروری نــدارم
کـآش مـیــفـهـمـیـد ے قــَهـر مـیـ کنــم . . . تــآ دَستـآنـم رآ مـُحـکـم تـر
بـگیـر ے وَ بـلــنـد تـر بـِـگو یـے . . .
دوســــــتـــت دارم
نـه اینـکه شانـه هـآیـت رآ بـآلا بـــینداز ے وَ بــگویـے. .
هـر جور رآحـتـــے!!!
من به انتظار تو
به تمام غروب رنگ دلواپسی
بخشیدم
من در انتظار تو
حسرت رو با طعم تلخ
چشیدم
من در انتظار تو
از فر تنهایی ترسیدم
من به انتظار تو
تو هجوم سرد زرد
لرزیدم
من در انتظار تو
یک عمر را خاکستری
دیدم
من به انتظار تو
برای زندگی دوباره در
تردیدم
در انتظار کسی هستم...کسی که مرا از این همه مصیبت های زندگی نجات دهد...و بتوانم با او درد دل کنم... هرچه قدر فکر میکنم می بینم کسی نیست...دنیا دیگر مثل قبل ها پاک نیست...![]()
از تند باد حادثه ، گفتی که جان در برده ایم / اما چه جان در بردنی؟ دیریست در خود مرده ایم
باز هم مثل هميشه که تنها ميشوم...
ديوار اتاق پناهم ميدهد...
بيپناه که باشي قدر ديوار را ميداني...
خدایا
سرنوشتــ من چه خواهـــد شد
بگو که در این دنیای بی رحم مرا تنها نخواهی گذاشتـــ
سرنوشتـــم را به دستـــ باد مسپار هرگز
یاد مرا در آسمانها تداعی کن
خدایا
بر روزگارمــ چیستـــ که می بارد ؟ باران
نیستـــ
سنگـــ نیستـــ
آتش که تنها می سوزاند ،
نه این هم نبود...
خدایا
بر سرنوشتـــم روزگار سایه انداختــه
دیگر آفتابـــی پیدا نیستــــ
تاریکی مرا فرا گرفته استــــ
خدایا
گفتی بخوانید مرا تا اجابت کنم شما را
خواندم ... در گریه ی شبانه ام...
در عبادتـــ هر لحظه ام ...
هر اشکم تو را می خواند...
بگذار این دو روزه دنیا را
آرام بمانم ...
هم اکنون 1 کاربر در حال مشاهده این تاپیک میباشد. (0 کاربر عضو شده و 1 مهمان)