آدم است دیگر
"آه" و "دم"
و نمی دانم چرا
"آه" های این آدم
تمامی ندارد
این آدم باز هم حرف دارد…
آدم است دیگر
"آه" و "دم"
و نمی دانم چرا
"آه" های این آدم
تمامی ندارد
این آدم باز هم حرف دارد…
در ميگشايد
و باز ميگردد
تا با لبخندي بگويد
ـ ببخشيد
كلماتم اشتباهاً اينجا جا مانده
و ميرود
تا بفهمم
آن لبخند و آن «دوستت دارم»
براي من نبود
نفسم را بالا آوردم .....
تو در آن بودی.
دوباره میکِشمت در مشامم.
دوباره هوایت را دارم .....
دوباره بالا آوردم.
چه حال خرابی دارد هوای من
نمی دانم چگونه بگويم که بفهمی
ببين !
تلخ ترين حالت ممکن را هم که فرض کنی
باز هم هق هق من تلخ تر است
اصلا
هق هق من تلخ ترين اتفاق دنياست
عشق... لحظه ی دو نیم کردن سیب است
که نگران نباشی
چگونه تکه ی بزرگتر را
برای خودت برداری
روزگاريست كه من در پي عشق
به سر كوچه ي مرموز وفا مي نگرم
وبه هر حال در اين كوچه كه با رد تو مانوس شده
من به خاموشي اين خاطره ها مي نگرم
من به خاموشي يك مشت صدا
كه تو را به سوي خود مي خواند
من به خاموشي صد وعده ي پوچ
به سر كوچه ي مرموز وفا مي نگرم
گفتم: تو شيرين منی...
گفتا: تو فرهادی مگر؟...
گفتم: خرابت می شوم...
گفتا: تو آبادی مگر؟...
گفتم: ندادی دل به من...
گفتا:تو جان دادی مگر؟...
گفتم: ز کويت می روم...
گفتا: تو آزادی مگر؟...
گفتم: فراموشم نکن...
گفتا: تو در يادی مگر؟...
همین کافیست!
با همین یک صندلی ِ خالی
جای خودم و تو را
مُدام عوض میکنم...
كاغذها،
يكیيكی خيس میشوند
ترسی ندارم
حتی
پليس هم بو نخواهد برد
اين باران
از آسمان ديگریست
دنبال مقصر نیستم...
از یک سیاه لشکر چه انتظاری هست؟
همین که در صحنه باشد کافیست!!!
اگر نقش اول را به من میدادند؛
اگر نگاهم میکردند؛
اگر دورم حلقه میزدن؛
شاید من هم یک سوپراستار بودم.
دنبال مقصر نیستم...
یک سیاه لشکرم
همین که در صحنه باشم کافیست.
هم اکنون 1 کاربر در حال مشاهده این تاپیک میباشد. (0 کاربر عضو شده و 1 مهمان)