می خواستم که پیشانی منپیشانی تو باشدمی خواستم که همه ی روحمبه پیکرت فریبناک جای گیردو من اندیشه ی تو باشمو سپیدی پیراهنت.تا تو بی تابانه بپرستی مرا.که در جستجوی من از پای در آییبی که هرگز بازم یابی.برای اینکه راه پیماییو مرا به جانب غروب فریاد کنی....تا آندم که دربرگیرد ما را عاقبتشعله ی خاکستر مرگ..."