تو را نفس رعنا چو سرکش ستور
دوان ميبرد تا سر شيب گور
اجل ناگهت بگسلاند رکيب
عنان باز نتوان گرفت از نشيب
سعدی
تو را نفس رعنا چو سرکش ستور
دوان ميبرد تا سر شيب گور
اجل ناگهت بگسلاند رکيب
عنان باز نتوان گرفت از نشيب
سعدی
به جان خواجه و حق قديم و عهد درست
که مونس دم صبحم دعاي دولت توست
سرشک من که ز طوفان نوح دست برد
ز لوح سينه نيارست نقش مهر تو شست
حافظ
تو غافل در انديشهي سود مال
که سرمايهي عمر شد پايمال
غبار هوي چشم عقلت بدوخت
سموم هوس کشت عمرت بسوخت
سعدی
با بالهای سرخ
با یال شعلهگون
با گام باد و برق،
بر راه کهکشانی اندیشه، رهسپر.
آمد شبانه مردی
گهواره بسته بر قلل مه نشان دور
تابیده با ارس
خو کرده با امید
با رنج برده سر
آمد شبانه مردی با مشعلش به کف
شب را شیاری افکند
سیاوش کسرایی به یاد دکتر ارانی
در جواب مريم كريمي
تا سر زلف تو در دست نسيم افتادست
دل سودازده از غصه دو نيم افتادست
چشم جادوي تو خود عين سواد سحر است
يکن اين هست که اين نسخه سقيم افتادست
حافظ
تو پيش از عقوبت در عفو کوب
که سودي ندارد فغان زير چوب
برآر از گريبان غفلت سرت
که فردا نماند خجل در برت
سعدی
شیعه ی مرتضی علی عمر هدر نمی کند
از لحظات فــرصتش صــرف نــظر نـمی کند
راه امــیرمـومنان راه خــداسـت بی گــمان
شـــیعه ز راه دیـــگران هیچ گـذر نمی کند
تا نرسیده مرگ تو، توبه کن از خطای خویش
چونکه اجل فرا رسـد تــوبـه اثـر نــــمی کند
وقــت سـفر بـرای مــا توشه راه لازم است
بار سفر چه بسته ای؟ مرگ خبر نمی کند
تا بـــه دلـــت کـند اثــر بـار دگـر بگو حسان
شیعه مرتضی علی عـمر هدر نـــمی کند
استاد چایچیان (حسان)
Last edited by seied-taher; 24-04-2010 at 09:46.
دارم اميد عاطفتي از جانب دوست
كردم جنايتي و اميدم به عفو اوست
دانم که بگذرد ز سر جرم من که او
گر چه پريوش است وليکن فرشته خوست
حافظ
تو گوهر بين و از خر مهره بگذر
ز طرزي کن نگردد شهره بگذر
چو من ماهي کلک آرم به تحرير
تو از نون والقلم ميپرس تفسير
روزگاريست که سوداي بتان دين من است
غم اين کار نشاط دل غمگين من است
ديدن روي تو را ديده جان بين بايد
وين کجا مرتبه چشم جهان بين من است
حافظ
هم اکنون 1 کاربر در حال مشاهده این تاپیک میباشد. (0 کاربر عضو شده و 1 مهمان)