سحر با باد مي گفتم حديث ارزومندي
خبر امد كه واثق شو به الطاف خداوندي
سحر با باد مي گفتم حديث ارزومندي
خبر امد كه واثق شو به الطاف خداوندي
يا رب آن زاهد خودبين كه به جز عيب نديد
دود آهيش در آيينهي ادراك انداز
زشهوت هاي دنيايي ندارد لحظه اي آرام//شراب غفلت از آن باده ي منفور مي نوشد
در پيله تا كي خويشتن,تني؟
پرسيدم كرم را مرغ از فروتني
یوسف گمگشته باز آید به کنعان غم مخور
کلبه ی احزان شود روزی گلستان غم مخور
روز و شب فكر من اين است و همه شب سخنم
كه چرا فارغ از اخوال دل خويشتنم
ميروم تا بدست آورم عشق را كه ندانستم كه عشق نزديك است...
توحيد گوي او نبي آدم اند و بس
هر بلبلي كه زمزمه بر شاخسار كرد
![]()
دستم نميرسد كه كنم دعاي خويش اي رب من كن خويش دعاي من
نيست در عالم ز عشق خوشتر
يادگاري كه در اين گنبد دوار بماند .
مومن خدا فردا ساعت 10:30 دقيقه بيا تو ياهو با هم حرف بزنيم .
هم اکنون 2 کاربر در حال مشاهده این تاپیک میباشد. (0 کاربر عضو شده و 2 مهمان)