سال ها پرسیدم از خود کیستم؟
آتشم؟ شورم؟ شرارم؟ چیستم؟
دیدمش امروز و دانستم کنون
او به جز من ، من به جز او نیستم
سال ها پرسیدم از خود کیستم؟
آتشم؟ شورم؟ شرارم؟ چیستم؟
دیدمش امروز و دانستم کنون
او به جز من ، من به جز او نیستم
تو می روی آرام
من از پی ات غمگین
قدم به راه جنون گذاشته ام سنگین
تو می روی آرام
چه ساده و چه صبور
مرا نمی بینی که گشته ام رنجور
تو می روی آرام
چه با وقار و متین
تنی به سرخی تو به خط جاده نگین
تو می روی آرام
فرشته ای انگار
دل رمیده ی ما شده اسیر انگار
تو می روی آرام
در این شب یلدا
دراین شب باران شبی به رنگ خدا
گهی نظر به منُ
گهی به عشق کنی
نه عاشقم شویُ نه ترک عشق کنی
گهی به ره نگری
گهی به سوی خدا
تو عازم حرمی چه حاجتی به گناه
در این کشاکش راه
ز دوریت بیمار
به عشق دیدن تو نگاه تیره و تار
نشسته ام در سوگ
نگاه مات و کبود
سکوت سرد زمین گواه این غم بود..
امین شجاع
روزی ما دوباره کبوترهایمان را پیدا خواهیم کرد
و مهربانی دست زیبائی را خواهد گرفت
روزی که کمترین سرود
بوسه است
و هر انسانی
برای هر انسان
برادری ست
و قلب
برای زندگی بس است
روزی که معنای هر سخن دوست داشتن است
تا تو به خاطر آخرین حرف دنبال سخن نگردی
روزی که آهنگ هر حرف
زندگی ست
تا من به خاطر آخرین شعر، رنج جست و جوی قافیه نبرم
روزی که هر لب ترانه ئی ست
تا کمترین سرود
بوسه باشد
روزی که تو بیائی برای همیشه بیائی
و مهربانی با زیبائی یکسان شود
روزی که ما دوباره برای کبوترهای مان دانه بریزیم...
و من آن روز را انتظار می کشم
حتی روزی
که دیگر نباشم
(احمد شاملو)
تو به من خنديدي و نمي دانستي
من به چه دلهره از باغچه همسايه سيب را دزديدم
باغبان از پي من تند دويد
سيب را دست تو ديد
غضب آلود به من كرد نگاه
سيب دندان زده از دست تو افتاد به خاك
و تو رفتي و هنوز،
سالهاست كه در گوش من آرام آرام
خش خش گام تو تكرار كنان مي دهد آزارم
و من انديشه كنان غرق در اين پندارم
كه چرا باغچه كوچك ما سيب نداشت
" جواب زيباي فروغ فرخ زاد به حميد مصدق"
من به تو خنديدم
چون كه مي دانستم
تو به چه دلهره از باغچه همسايه سيب را دزديدي
پدرم از پي تو تند دويد
و نمي دانستي باغبان باغچه همسايه
پدر پير من است
من به تو خنديدم
تا كه با خنده تو پاسخ عشق تو را خالصانه بدهم
بغض چشمان تو ليك لرزه انداخت به دستان من و
سيب دندان زده از دست من افتاد به خاك
دل من گفت: برو
چون نمي خواست به خاطر بسپارد گريه تلخ تو را ...
و من رفتم و هنوز سالهاست كه در ذهن من آرام آرام
حيرت و بغض تو تكرار كنان
مي دهد آزارم
و من انديشه كنان غرق در اين پندارم
كه چه مي شد اگر باغچه خانه ما سيب نداشت
مطمئن نیستم این جواب از فروغ باشه..ولی از هرکسی هست قشنگه
نزديك بيا
فاصله ات را
كم كن،
وانگاه
به سمت من
سرت را
خم كن،
مي بيني كه
چقدر من
يخ زده ام
با آتش بوسه ات
كمي گرمم كن
تو بُرده بودی
قلبی را که من باخته بودم...
مغلوبِ کوچکی نبودهام من،
تو هم فاتح بزرگی
مي بازم كيف وُ روبان وُ اين
دستمال ِ مچاله را رويش
جز بوسه اي طويل
بر پوست ِ صاف ِ كاغذ
با ماتيكي گُل بهي
ديگر هيچ !!!
روزنامه ها تیتر آمدنت را چاپ خواهند کرد
و شهر
مثل عید
مثل روزهایی که برف می آمد
تعطیل خواهد شد
دیوانه نیستم
در شهری که تنها یک شهروند دارد
همه ی این ها که شدنی ست هیچ
از این ها هم بیشتر دیوانه ات می شوم
غرور خویش را
در حماسه ی چشمانت
بازیافتم
و
سبزه ی خرد را
بر شاخ خشک
ناگاه دریافتم...
تو زیبا بودی
و تهران ِ پیرامونات را
فقط بهخاطر ِ تو میخواستم
چهقدر برای این شهر ِ غریب، نوشتم
و تو را پس نداد ...
هم اکنون 1 کاربر در حال مشاهده این تاپیک میباشد. (0 کاربر عضو شده و 1 مهمان)