برای مردم غمگین زندگی در شهر آسانتراست.
در شهر شخص می تواند صدسال زندگی کند بدون اینکه متوجه شود مرده و
خیلی وقت پیش تبدیل به خاک شده است .
موسیقی مرگ / لئو تولستوی
برای مردم غمگین زندگی در شهر آسانتراست.
در شهر شخص می تواند صدسال زندگی کند بدون اینکه متوجه شود مرده و
خیلی وقت پیش تبدیل به خاک شده است .
موسیقی مرگ / لئو تولستوی
مهم نیست تا کجا فرار کنی . فاصله هیچ چیز را حل نمی کند .
کافکا در ساحل
کارهایی که یک نقص اساسی دارند به همین دلیل جذاب هستند _ یا دست کم ادم های خاصی را به سوی خود جلب می کنند .
کافکا در ساحل
مردم از چیزی که ملال آور نیست زود خسته می شوند اما نه از چیزی که ملال آور است
کافکا در ساحل
وقتی کسی خیلی سخت سعی می کند چیزی را به دست آورد ، نمی تواند . و وقتی دارد با تمام توانش از چیزی فرار می کند ، معمولاً گرفتار همان می شود .
کافکا در ساحل
خاطرات از درون شما را گرم می کنند اما در عین حال شما را پاره پاره می کنند
کافکا در ساحل
در افسانه ای آمده است که پرنده ای تنها یکبار در عمر خود می خواند و چنان شیرین می خواند که هیچ آفرید ای بر زمین به او نمی رسد. از همان دم که از لانه خود بیرون میآید در پی آن می شود که شاخه های پر خاری بیابد و تا آن
را نیابد آرام نمی گیرد .آنگاه همچنانکه در میان شاخه های وحشی آواز سر می دهد بر درازترین و تیزترین خار می نشیند . و در حال مرگ با آوازی که از نوای بلبلان و چکاوکان فراتر می رود رنج جان کندن را زیر پا می گذارد . آوازی
آسمانی که به بهای جان او تمام می شود . همه عالم برای شنیدن آوازش بر جای خود میخکوب می شوند و خداوند در ملکوت آسمان لبخند می زند . آخر ، تا رنجی گران نباشد گنجی گرانبها یافت نمی شود...باری ، آن افسانه چنین می گوید.
پرنده خارزار
Last edited by zooey; 26-07-2008 at 10:45.
ما آنچنان که هستیم هستیم، فقط همین. همچون آن افسانه سلستی پرنده ای که خار در سینه داشت و ترانه خوان به آ غوش مرگ رفت . چرا که سرنوشت چنین رقم خورده بود ما می توانیم بدانیم که کدام کارمان اشتباه است ، حتی پیش از آن که بدان کار بپردازیم اما این آگاهی نه می توند فرجام را تغییر دهد و نه روی آن تاثیر بگذارد مگر نه؟ هرکسی ترانه ی کوچک خود را می خواند و باور دارد که زیبا ترین ترانه ای است که دنیا تاکنون به گوشش شنیده .متوجهی ؟ ما خودمان خار سازیم و هیچگاه تامل نمی کنیم که در یابیم چه بهایی پرداخته می شود . تنها کاری که از دستمان بر می آید این است که درد بکشیم و به خود بقبولانیم که ارزشش را دارد.
پرنده خارزار
پرنده خار در سینه قانونی ازلی را پی می گیرد. آنچه نمی شناسد و بر آن می داردش که خاری در سینه بنشاند و ترانه خوان به سوی مرگ بشتابد . آن دم که خار در سینه اش می خلد پرنده نمی داند که خواهدش کشت ، همچنان ترانه می خواند ، ترانه می خواند تا توان سر دادن تک نغمه ای نمی ماند . اما ما هنگامی که سینه به ورطه ی خارزار می سپاریم، می دانیم ، در می یابیم ، و چنین می کنیم ، چنین می کنیم.
پرنده خارزار
واقعيت اين است كه زندگي بسيار يكنواخت است . مردم همه مثل هم هستند ، يكسان هستند ، هر كس به فكر خويش است ، به خصوص در مورد امور مادي . در نتيجه كاري باقي نمي ماند جز اينكه در خود فرو روي و غرق در روياي خود به زندگي ادامه دهي .
رقص گردن بند
هم اکنون 1 کاربر در حال مشاهده این تاپیک میباشد. (0 کاربر عضو شده و 1 مهمان)