مشکل من با نقد این است
که هرگاه شعری به رنگ سیاه نوشتم
گفتند که آن را
از چشمانت رونویسی کرده ام!
مشکل من با نقد این است
که هرگاه شعری به رنگ سیاه نوشتم
گفتند که آن را
از چشمانت رونویسی کرده ام!
بگذار بی تو راه بروم
بی تو بر صندلی ها بنشینم
در قهوه خانه هایی که تو را به یاد ندارند
بگذار..
به یاد بیاورم نام زنانی را که
به خاطر تو، رها کردم و کشتم
بگذار زندگی کنم...
عشق یعنی اینکه مردم مرا با تو اشتباه بگیرند!
وقتی به تو تلفن می زنند... من پاسخ دهم...
و آنگاه که دوستان مرا به شام دعوت کنند... تو بروی...
و آنگاه که شعر عاشقانه ی جدیدی از من بخوانند...
ترا سپاس گویند.
"نزار قبانی"
دشنه ات را از سینه ام بیرون بکش
بگذار زندگی کنم
عطر تنت را از پوستم بگیر و
بگذار زندگی کنم
بگذار با زنی تازه آشنا شوم که
نامت را از خاطرم پاک کند و
کلاف حلقه شده گیسوانت را از دور گلویم بگشاید
مست شو ، بانو !
مست از من !
آن چنان مست که دریا به رنگ گل سرخ درآید،
به رنگ شراب تیره ،
به رنگ خاکستری ،
به رنگ زرد ؛
و چه زیباست
زنی که در حضور شعر
تلو تلو می خورد و
مست می شود.
---------------
نزار قبانی
از آنجا که عشق تو
فراتر از تمامی کلام ها بود
تصمیم گرفتم
سکوت کنم ...
والسلام!
پیش از آنکه معشوقهام شوی
هندیان و پارسیان و چینیان و مصریان
هر کدام
تقویمهایی داشتند
برای حسابِ روزها و شبان
و آنگاه که معشوقهام شدی
مردمان
زمان را چنین میخوانند:
هزارهی پیش از چشمهای تو
یا
هزارهی بعد از آن
وقتی باران به پنجره می کوبد
جای خالیت ملموس تر می شود
وقتی مه بر شیشه های ماشین می نشیند و
بوران محاصره ام می کند
وقتی گنجشک ها جمع می شوند تا
ماشینم را از عمق برف بیرون بکشند...
گرمای دستان کوچک تو را به یاد می آورم و
سیگارهایی که با هم کشیدیم
مثل سربازها در سنگر
نصف تو...
نصف من...
معلم نیستم ،
تا عشق را به تو بیاموزم !
ماهیان برای شنا کردن
نیازی به آموزش ندارند !
پرندگان نیز ،
برای پرواز...
به تنهایی شنا کن !
به تنهایی بالْ بُگشا !
عشق، کتابی ندارد !
عاشقانِ بزرگِ جهان
خواندن نمیدانستند !
من رازی را پنهان نکرده ام!
قلبم کتابی است ...
که خواندنش برای تو آسان است.
من
همواره
تاریخ قلبم را می نگارم؛
از روزی که
در آن
به تو عاشق شدم !
نزار قبانی
هم اکنون 1 کاربر در حال مشاهده این تاپیک میباشد. (0 کاربر عضو شده و 1 مهمان)