تشخیصِ این که نیازمندِ تغییری هستی ،
غالباً به سلمانی ختم میشود...
در حالی که
مسئله دگرگونیِ دل است!
شفقتی که در چشم بدرخشد!
آنگاه همه چیز دگرگون میشود!
تشخیصِ این که نیازمندِ تغییری هستی ،
غالباً به سلمانی ختم میشود...
در حالی که
مسئله دگرگونیِ دل است!
شفقتی که در چشم بدرخشد!
آنگاه همه چیز دگرگون میشود!
ساده است مورد پسند بودن ،
وقتی انسانها
تمامِ انتظارهای تو را
در ظاهر جوابْگو باشند!
به سرعت قضاوت میشود ،
هنگامی که انسانها
در ظاهر
بر خلافِ تمامِ انتظارها عمل میکنند!
این گامِ بزرگی به سوی آزادیست
آنهنگام که همه
به انتظارهای درونِ خویش وفادار بمانند!
گاهی کوچیدن لازم است ،
تا در مسیرِ سفر
به سرزمینِ نویدهای نو
شانه از بارِ سنگین رها کنی!
پاییدنِ گُذشته را،
عادتهای معمولُ
اموالِ خیالی را...
تا در سفر دریابی که :
کمتر،
بیشتر است.
اگر بپرسی:
به چه عشق میورزی؟
میشنوی: زندهگی!
اگر بپرسی:
از چه میترسی؟
میشنوی: زندهگی!
اگر بپرسی:
به چه میخندی؟
میشنوی: زندهگی!
زندهگی، دیوانهوارترین تجربهییست
که امکانش به ما داده شده!
فرصتی برای انسان شُدن
وَ انسان ماندن!
دوباره سالروز تولّد...
یک سال پیرتر شدن،
یا یک سال جوانتر شُدن در دل!
سالها اهمیتی ندارند!
آنچه ارزش دارد وسعتِ روح است
صراحت
آزادی...
رازناکیِ زندهگی
در پیشآمدهای نهانی
دگرگونیهای همیشهاَش
نهفته است!
اُمید که در انتهای عمر
شاکر باشم
کجراهیها وُ نابلدیهای حیاتم را!
کورمال رفتنها و
دگرگون شُدنها...
امید که در انتهای عمر
شاکر باشم
کسانی را که یاورم بودند در زندهگی!
همراهان دشمنانم ،
در انتها
میباید خوشنود باشند!
این سفرِ هیجانانگیز،
میباید در آشتی پایان گیرد!
یخ ذوب می شود
در جان من
در افکار من
بودن تو
ماندن تو
بهار...
شبنم یخ زده
برگ های یخ زده
و آرزو های من
ابرهای برفی در آسمان به دنبال یکدیگرند
باید می آید
طوفان می شود
و زخم های من التیام می یابند
این همه پیچ ...
این همه پیچ
این همه گذر
این همه چراغ
این همه علامت!
و همچنان استواری در وفادار ماندن
به راهم
خودم
هدفم
و به تو
وفایی که مرا
و تو را
به سوی هدف
راه می نماید.
--------
مارگوت بیکل
برگردان: احمد شاملو
هم اکنون 1 کاربر در حال مشاهده این تاپیک میباشد. (0 کاربر عضو شده و 1 مهمان)