تبلیغات :
ماهان سرور
آکوستیک ، فوم شانه تخم مرغی ، پنل صداگیر ، یونولیت
دستگاه جوجه کشی حرفه ای
فروش آنلاین لباس کودک
خرید فالوور ایرانی
خرید فالوور اینستاگرام
خرید ممبر تلگرام

[ + افزودن آگهی متنی جدید ]




صفحه 4 از 11 اولاول 12345678 ... آخرآخر
نمايش نتايج 31 به 40 از 103

نام تاپيک: جبران خلیل جبران

  1. #31
    آخر فروم باز AaVaA's Avatar
    تاريخ عضويت
    Jun 2007
    محل سكونت
    این روزا دنیا واسه من از خونمون کوچیکتره ...
    پست ها
    1,213

    پيش فرض ميان خواب و بيداري

    در شهري كه به دنيا آمدم زن و دختري بودند كه عادت داشتند در خواب راه بروند!در يكي از شبهاي تابستان آرام و زيبا، مادر و دختر طبق عادت هميشگي شان در خواب راه رفتند و در باغ مه گرفته شان به هم رسيدند.مادر به دخترش گفت: هلاك شود آن دشمن بدخوي من! تو جواني مرا تباه كردي تا زندگي خود را بر ويرانه هاي زندگاني ام آباد كني. اي كاش مي توانستم تو را به قتل برسانم!دختر پاسخش داد و گفت: اي زن نفرين شده و پست و خودخواه! اي كسي كه سدِّ راه آزادي من شده اي! اي كسي كه دوست مي دارد زندگي ام را انعكاس زندگي فرسوده ي خود كند! آيا شايسته ي هلاك نيستي؟در همين اثنا بود كه خروس بانگ زد و هر دو در حالي كه در باغ راه مي رفتند از خواب بيدار شدند.لذا مادر با مهرباني گفت: اين تو هستي اي كبوتر من!دخترش با صداي شيرين پاسخ داد و گفت: آري! من هستم اي مادر مهربانم!

  2. #32
    آخر فروم باز pedram_ashena's Avatar
    تاريخ عضويت
    Nov 2006
    محل سكونت
    من هم همانجام ;)
    پست ها
    3,303

    پيش فرض






  3. #33
    آخر فروم باز pedram_ashena's Avatar
    تاريخ عضويت
    Nov 2006
    محل سكونت
    من هم همانجام ;)
    پست ها
    3,303

    پيش فرض




  4. #34
    آخر فروم باز AaVaA's Avatar
    تاريخ عضويت
    Jun 2007
    محل سكونت
    این روزا دنیا واسه من از خونمون کوچیکتره ...
    پست ها
    1,213

    پيش فرض سگ دانا

    روزي سگ دانائي از كنار گربه ها گذشت. اما چون به آنها نزديك شد دريافت كه به او هيچ توجهي نمي كنند لذا از كارشان شگفت زده شد وايستاد.در اين اثنا گربه اي تنومند كه آثار هيبت و بزرگي بر چهره اش بود به دوستانش نگاه كرد وگفت: برادران با ايمان! همواره دعا كنيد زيرا اگر دعاي خود را با شدت بسيار تكرار نمائيد به درخواستتان استجابت مي شود از آسمان موش مي بارد!سگ دانا با شنيدن اين پند در دل خود خنديد و در حالي كه از آنان روي گردان مي شد با خود چنين گفت: در درك آنچه در كتابها هست، كودن تر از اين گربه ها نيست. مگر دركتابها نخوانده اند كه آنچه با راز و نياز و دعا از آسمان فرود مي آيد، استخوان است و نه موش؟!

  5. #35
    آخر فروم باز talot's Avatar
    تاريخ عضويت
    Feb 2007
    محل سكونت
    فراتر از اندیشه
    پست ها
    1,633

    پيش فرض

    • «شاید کسی را که با او خندیده‌ای فراموش کنی، اما هرگز کسی را که با او گریسته‌ای از یاد نخواهی برد.»
    • «من چهره‌ها را می‌شناسم، زیرا از ورای پرده‌ای که چشمانم می‌بافند، نگاه می‌کنم، و واقعیت پشت آن‌را می‌بینم.»
    • «هفت بار روح خویش را تحقیر کردم:
    نخستین بار هنگامی بود که برای رسیدن به بلندمرتبگی، خود را فروتن نشان می‌داد.
    دومین بار آن هنگام که در مقابل فلج‌ها می‌لنگید.
    سومین بار آن زمان که در انتخاب خویش بین آسان و سخت، آسان را برگزید.
    چهارمین بار وقتی‌که مرتکب گناهی شد و به خویشتن تسلی داد که دیگران هم گناه می‌کنند.
    پنجمین بار آنگاه‌که به علت ضعف و ناتوانی از کاری سر باززد و صبر را حمل بر قدرت و توانایی‌اش دانست.
    ششمین بار زمانی‌که چهره‌ای زشت را تحقیر کرد در حالی که نمی‌دانست آن چهره، یکی از نقاب‌های خود اوست.
    و هفتمین‌بار وقتی که زبان به مدح و ستایش گشود و انگاشت که فضیلت است.»

  6. #36
    آخر فروم باز talot's Avatar
    تاريخ عضويت
    Feb 2007
    محل سكونت
    فراتر از اندیشه
    پست ها
    1,633

    پيش فرض

    جبران خلیل جبران : چشم یک روز گفت" من در آن سوی دره ها کوهی را می بینم که از مه پوشیده شده است. این زیبا نیست؟" گوش لحظه ای خوب گوش داد. سپس گفت" پس کوه کجاست؟ من که کوهی نمی شنوم." آنگاه دست در آمد و گفت"من بیهوده می کوشم آن کوه را لمس کنم. من کوهی نمی یابم." بینی گفت"کوهی در کار نیست. من او را نمی بویم." آنگاه چشم به سوی دیگر چرخید و همه درباره وهم شگفت چشم گرم گفتگو شدند و گفتند " این چشم یک جای کارش خراب است."

    یک روز سگ دانایی از کنار یک دسته گربه می گذشت. وقتی که نزدیک شد و دید که گربه ها سخت با خود سرگرم اند و اعتنایی به او ندارند. وا ایستاد. آنگاه از میان آن دسته یک گربه درشت و عبوس پیش آمد"ای برادران دعا کنید؛ هرگاه دعا کردید و باز هم دعا کردید و کردید آنگاه یقین بدانید که باران موش خواهد آمد."سگ چون این را بشنید در دل خود خندید و از آن ها رو برگرداند و گفت" ای گربه های کور ابله, مگر ننوشته اند و مگر من و پدرانم ندانسته ایم که آنچه به ازای دعا و ایمان و عبادت می بارد موش نیست بلکه استخوان است."

    در باغ پدرم 2 قفس هست. در یکی شیری ست که بردگان پدرم از صحرای نینوا آورده اند؛ در دیگری گنجشکی ست بی آواز. هر روز سحرگاهان گنجشک به شیر می گوید" بامدادت خوش، ای برادر زندانی

  7. #37
    آخر فروم باز talot's Avatar
    تاريخ عضويت
    Feb 2007
    محل سكونت
    فراتر از اندیشه
    پست ها
    1,633

    پيش فرض


    جـبـرا ن خـلـیـل جـبـرا ن : انسانیت روح خداوند است در زمین.
    در اعماق روح، شوقی است که انسان را از دیده به نادیده ، و به سوی فلسفه و ملکوت سوق می دهد.
    آنکه وجود حقیقی خویش را می بیند ، به راستی واقعیت زندگی را برای خود ، بشریت و همه چیز دیده است




    جـبـرا ن خـلـیـل جـبـرا ن : در رنجی که ما می بریم ، درد نه تنها در زخم هایمان ، که در اعماق قلب طبیعت نیز حضور دارد.
    در تغییر هر فصل ، کوهها ، درختان و رودها ظاهری دگرگونه می یابند ، همانگونه که انسان در گذر عمر ، با تجربیات و احساساتش تحول می یابد.
    در دل هر زمستان ، تپشی از بهار و در پوشش سیاه شب، لبخندی از طلوع نمایان است


    من هم فکر می کنم کمتر وبلاگی این قدر پر باره زحماتت در بند بند جملات زیبای تارنگارت دیده میشه
    من هم برات هدیه دارم امیدوارم بپسندی :



    جبران خلیل جبران : توبه
    مردی در تاریکی شب وارد باغ همسایه شد و بزرگترین هندوانه ای را که می توانست
    دزدید و به خانه
    آورد .

    وقتی آن را پاره کرد دید که با وجود بزرگی هنوز نرسیده است از این جریان روحش
    تکان خورد و افسوس
    خورد که هندوانه را دزدیده






    جبران خلیل جبران : باد نما
    باد نما به باد گفت :"خدا لعنت کند تو را چقدر سنگینی و چه ملال انگیزی !
    نمی توانی به طرفی غیر از من بوزی ؟
    نمی دانی که با این کارت زلالی دائمی را که خداوند به من عنایت کرده تیره و
    کدر می کنی ؟ "
    باد کلمه ای در جواب نگفت ولی در هوا خندید .





    جبران خلیل جبران : هنگامی که با این فجایع روبرو می گردم با رنج فراوان فریاد بر می آورم:
    پس زمین ای دختر خدایان آیا انسان واقعی این است؟
    و زمین با صدایی رنجیده پاسخ میدهد:این طریق روح است که تیغ ها و سنگ ها سر
    راه آن قرار گرفته اند.این سایه ای از انسان است.این شب است؛اما صبح خواهد
    آمد .
    در سپیده دم زمین دستانش را برچشمان من خواهد گذاشت و هنگامی که دستان او از
    چشمان من به کناری روند؛خویشتن را خواهم یافت و جوانی من آرام رو به نزول می
    رود و آرزوها بر من پیشی می گیرند و به مرگ نزدیک می شوم.





    جبران خلیل جبران : شادی و اندوه
    و آنگاه زنی گفت با ما از شادی و اندوه سخن بگو.
    و او (مصطفی)پاسخ داد:
    شادی شما همان ادوه بی نقاب شماست.چاهی که خنده های شما از آن بر می آید؛چه
    بسیار که با اشکهای شما پر میشود.
    و آیا جز این چه میتواند بود؟
    هرچه اندوه دورن شما را بیشتر بکاود؛جای شادی در شما بیشتر میشود.
    مگر کاسه ای که شراب شما را در بر دارد همان نیست که در کوره ی کوزه گر سوخته
    است؟
    مگر آن نی که روخ شما را تسکین میدهد همان چوبی نیست که درونش را با کارد
    خراشید اند؟
    هرگاه شادی میکنید به زرفای درون دل خود بنگرید تا ببینید سرچشمه شادی به جز
    سرچشکه اندوه نیست.
    ونیز هرگاه اندوهناکیدباز در دل خود بنگرید که به راستی گریه شما از برای آن
    چیزیست که مایه شادی شما بوده است.
    پاره ای از شما میگویید شادی برتر از اندوه است وپاره ای دگر میگویید اندوه
    برتر است
    اما من به شما میگویم این دو از همدیگر جدا نیستند.
    این دو باهم می آیند؛و هرگاه شما با یکی از آن ها بر سر سفره مینشینید؛به یاد
    داشته باشید که آن دیگری در بستر شما خفته است..




    جبران خلیل جبران : مرگ
    آیا مردن انسان چیزی بیش از برهنه بودن در باد و آب شدن در حرارت خورشید است ؟
    آیا قطع شدن نفس غیر از آزاد شدن روح از سرگشتگی مدام است که از زندانش بگریزد
    و در هوا بالا رفته و بدون هیچ مانعی به سوی خالقش بشتابد ؟


  8. #38
    آخر فروم باز talot's Avatar
    تاريخ عضويت
    Feb 2007
    محل سكونت
    فراتر از اندیشه
    پست ها
    1,633

    پيش فرض


    جـبـرا ن خـلـیـل جـبـرا ن : از یک خود کامه، یک بدکار، یک گستاخ، یا کسی که سرفرازی درونی اش را رها کرده، چشم نیک رای نداشته باش .


    جـبـرا ن خـلـیـل جـبـرا ن : نفرین بر او که با بدکار به اندرز خواهی آمده همدستی کند. زیرا همرایی با بدکار مایه رسوایی، و گوش دادن به دروغ خیانت است.


    جـبـرا ن خـلـیـل جـبـرا ن : برادرم تو را دوست دارم ، هر که می خواهی باش ، خواه در کلیسایت نیایش کنی ، خواه در معبد، و یا در مسجد . من و تو فرزندان یک آیین هستیم ، زیرا راههای گوناگون دین انگشتان دست دوست داشتنی "یگانه برتر " هستند، همان دستی که سوی همگان دراز شده و همه آرزومندان دست یافتن به همه چیز را رسایی و بالندگی جان می بخشد .


    جـبـرا ن خـلـیـل جـبـرا ن : چه بسیارند گل هایی که از زمان زاده شدن بویی برنیاورده اند! و چه بسیارند ابرهای سترونی که در آسمان گرد هم آمده، اما هیچ دری نمی افشانند .


    جـبـرا ن خـلـیـل جـبـرا ن : چه ناچیز است زندگی کسی که با دست هایش چهره خویش را از جهان جدا ساخته و چیزی نمی بیند، جز خطوط باریک انگشتانش را .


    جـبـرا ن خـلـیـل جـبـرا ن : کنار یکدیگر بایستید ، اما نه چندان نزدیک هم چنان که ستون های معبد از هم جدا می ایستند و درختان سرو و بلوط در سایه یکدیگر نمی بالند .


    جـبـرا ن خـلـیـل جـبـرا ن : بخشش زودگذر توانگران بر تهیدستان تلخ است و همدردی نمودن نیرومندان با ناتوانان، بی ارزش. چرا که یادآور برتری آنان است .


    جـبـرا ن خـلـیـل جـبـرا ن : بسیاری از دین ها به شیشه پنجره می مانند. راستی را از پس آنها می بینیم، اما خود، ما را از راستی جدا می کنند .


    جـبـرا ن خـلـیـل جـبـرا ن : درختان شعرهایی هستند که زمین بر آسمان می نویسد و ما آنها را بریده و از آنها کاغذ می سازیم تا نادانی و تهی مزی خویش را در انها به نگارش درآوریم .


    جـبـرا ن خـلـیـل جـبـرا ن : زندگی روزانه شما پرستشگاه شما و دین شماست . آنگاه که به درون آن پای می نهید، همه هستی خویش را همراه داشته باشید .


    جـبـرا ن خـلـیـل جـبـرا ن : هر گاه مهر به شما اشاره کند دنبالش بروید .

  9. #39
    آخر فروم باز talot's Avatar
    تاريخ عضويت
    Feb 2007
    محل سكونت
    فراتر از اندیشه
    پست ها
    1,633

    پيش فرض

    حتی اگر گذرگاهش سخت و ناهموار است .
    و وقتی بال هایش شما را در بر می گیرد اطاعت کنید .
    حتی اگر شمشیری که در میان پرهایش پنهان است شما را زخمی کند .
    و اگر با شما سخن گفت او را باور کنید .
    گر چه صدایش رویاهای شما را بر آشوبد چون باد شمال که باغ را ویران می کند .
    ***
    زیرا محبت در همان لحظه که با شما صحبت می کند شما را به صلیب می کشد .
    و هنگامی که شما را می پرورد شاخ و برگ فاسد شده را هرس می کند .
    و هنگامی که بر فراز بالاترین درخت زندگی تان می رود سر شاخه های نازکی را که
    جلوی آفتاب می لرزند نوازش می کند . همان وقت به ریشه هایتان که در خاک فرو
    رفته می رسد و ان را در ارامش شب تکان می دهد .
    ***
    چون دسته های درو شده گندم شما را در آغوش می گیرد .
    و شمارا می کوبد تا عریان شوید .
    و می بیزد تا از پوسته های خود رها شوید .
    و می ساید تا مثل برف سفید شوید .
    و می ورزد تا نرم شوید .
    آنگاه شما را به آتش مقدس می سپارد
    تا نان مقدس شوید بر خوان مقدس خداوند .

  10. #40
    آخر فروم باز talot's Avatar
    تاريخ عضويت
    Feb 2007
    محل سكونت
    فراتر از اندیشه
    پست ها
    1,633

    پيش فرض

    جـبـرا ن خـلـیـل جـبـرا ن : انسان فـرزانه با مشعـل دانش و حکمت، پیش رفته و راه بشریت را روشن می سازد




    جـبـرا ن خـلـیـل جـبـرا ن : هیچکس نمی تواند چیزی را بر شما آشکار سازد ، مگر آنچه که از قبل درطلیعه ی ناخود آگاه معرفتتان قرار داشته است


    جـبـرا ن خـلـیـل جـبـرا ن : آموختن تنها سرمایه ای است که ستمکاران نمی توانند به یغما ببرند




    جـبـرا ن خـلـیـل جـبـرا ن : افکار جایگاهی والاتر از دنیای ظاهری دارند .
    چه حقیر است و کوچک ، زندگی آنکه دستانش را میان دیده و دنیا قرار داده و هیچ نمی بیند جز خطوط باریک دستانش.
    در خانه نادانی ، آینه ای نیست که روح خود را در آن به تماشا بنشیند




    جـبـرا ن خـلـیـل جـبـرا ن : براستی آیا این خداوند است که انسان را آفریده است یا عکس آن؟
    خداوند، درهای فراوانی ساخته که به حقیقت گشوده می شوند و آنها را برای تمام کسانی که با دست ایمان به آن می کوبند ، باز می کند.
    نیکی در انسان باید آزادانه جریان و تسرِی یابد




    جـبـرا ن خـلـیـل جـبـرا ن : همه آنچه در خلقت است ، در درون شماست و هر آنچه درون شماست ، در خلقت است.
    طبیعت با آغوشی باز و دستانی گرم ، از ما استقبال کرده و می خواهد که از زیبایی اش لذت بریم.
    چرا انسان باید آنچه در طبیعت ساخته شده است از بین برد




    جـبـرا ن خـلـیـل جـبـرا ن : شاید بتوانید دست و پای مرابه غل و زنجیر کشید و یا مرا به زندانی تاریک بیافکنید
    ولی افکار مرا که آزاد است به اسارت در آورید.
    با سالخوردگان و افراد با تجربه مشورت کنید که چشمهایشان ، چهره ی سالها را دیده و گوشهایشان ، نوای زندگی را شنیده است




    جـبـرا ن خـلـیـل جـبـرا ن : شادمانی اسطوره ایست که در جستجویش هستیم.
    ظاهر هر چیز بنا بر احساس ما تغییر می کند و به این خاطر، سحر و زیبایی را در آن می بینیم ، حال آنکه سحر و زیبایی، به واقع درون خود ماست.
    آنکه فرشتگان و شیاطین را در زیبایی و زشتی زندگی نمی بیند ، به یقین از دانش و آگاهی دور است و روحش نیز تهی از عشق و محبت

Thread Information

Users Browsing this Thread

هم اکنون 1 کاربر در حال مشاهده این تاپیک میباشد. (0 کاربر عضو شده و 1 مهمان)

User Tag List

قوانين ايجاد تاپيک در انجمن

  • شما نمی توانید تاپیک ایحاد کنید
  • شما نمی توانید پاسخی ارسال کنید
  • شما نمی توانید فایل پیوست کنید
  • شما نمی توانید پاسخ خود را ویرایش کنید
  •