اعراب:
در اواخر دولت اموي و اواسط عباسي مغنيان معروف زنان و مرداني بودند كه در مجالس عروسي و شادي يا عزا شركت مي كردند و با لحني مناسب حال وهواي مجلس به تغني مي پرداختند و به خصوص دوره امويان كه علاقه و تشويق آنان باعث پيشرفت موسيقي شد و موسيقيدانان نامي بنامهاي جميله سلامة القيس، حبابه پديد آمدند كه بيشتر مروج موسيقي بودند . (1)
يكي از كارهاي مسلم بن محرز تشكيل دسته هاي دختران خواننده بود كه 50 دختر خواننده بودند كه در راس آنها جميله ، زن موسيقيدان آن عصر، آهنگ اصلي را مي خواند.( تشكيل اين دسته ها نيز در زمان ساسانيان در ايران متداول بوده است .) (2)
بغداد:
در دربار خلفاي عباسي علاوه بر موسيقيدانان متشخص و دانشمند و طراز اول ، زنان خواننده و نوازنده بسياري مي زيستند و داشتن كنيز و جاريه هاي رامشگر از تجملات معمول در دربار خلفا و دستگاه بزرگان و اعيان دولت و ديگر متمكنين آن عصر بود. بهمين ترتيب خواننده و نوازنده نيز رواج بسيار داشت . بيشتر زنان خواننده و نوازنده از كنيزان بودند . كنيزان نخستين منزلتي نداشتند اما پس از آنكه چند مرد بزرگ در ميان عرب پيدا شدند كه مادرشان كنيزاني از دختران يزدگرد ساساني بودند ، كنيزكان قرب و منزلت يافتند و خلفا و بزرگان دين و دولت كنيزان را به زني مي گرفتند تا آنجا كه بيشتر فرزندان خلفا از كنيزان پديد آمدند و بيشتر زنان با نفوذ نيز از كنيزان بودند . هر كنيزي كه فرزند مي آورد آزاد مي شد و يا به عقد آقاي ( مولا) خود درمي آمد . بهاي منيزاني كه جمال و كمال داشتند (جاره هايي كه نوازنده و خواننده بودند) از ديگران بيشتر بود چنانكه هارون الرشيد كنيزي را به صدهزاردينار و ديگري را به 36هزاردينار خريد . (3)
موسيقيدانان ايراني پس از اسلام تا حمله مغول :
راتبه : زني شاعر و موسيقيدان و آهنگساز بود كه در نيمه سده سه هجري مي زيست ، شعر مي گفت و بربط مي نواخت . طبقات ناصري آنجا كه درباره بخشش و گشاده دستي محمدبن طاهربن عبدلله از امراي سلسله طاهريان داستاني ذكر شده مي نويسد : « در نيشابور شخصي بود ازافاضل عصر كه او را محمود وراق گفتندي كنيزكي داشت بربطي( تارزن ) در غايت لطف و كمال . به سمع طاهر رسيده بود كه خود غزل مي گويد و مي سازد و بربط ميزند. دل محمد بدو ميل كرد و آن كنيزك را از محمود خواست به بها تمام و به هيچ وجه ميسر نمي شد و اين كنيزك را راتبه نام بود . چون ثروت محمود در راه كنيزك صرف شد و هيچ باقي نماند به محمدبن طاهر پيغام داد كه كنيزك را به تو مي فروشيم . محمد با چهارده بدره سيم به خانه محمود رفت وچون شنيد كه آن زن به محمود مي گويد كه حاضر است با همين وضع با او بسازد و پيش اميرطاهر نرود و محمد بن طاهر دانست كه خواجه و كنيزك به يكديگر دلبستگي دارند از آن كار بازگشته و زرها به خواجه بخشيد و بيرون رفت. » محمود وراق شاعر بود و در سال 231 هجري درگذشت اين اشعار از اوست :
نگارينا به نقد جانت ندهم
گراني در بها ارزانت ندهم
گرفتستم به جان دامان وصلت
نهان جان از كف و دامانت ندهم(4)
ستي زرين كمر: از زنان خنياگر عصر غزنوي است كه نزد مسعود غزنوي تقرب يافت تا آنجاكه حاجيه و رابط سلطان با اندرون سراي او شد . بيهقي از آنجا كه از جهيزيه دختر با كاليجار فرمانرواي گرگان و طبرستان صحبت مي دارد مي نويسد: « من كه بوفضلم از ستي زرين كمر مطربه شنودم ، و اين زن سخت نزديك بود به سلطان مسعود چنانكه چون حاجبه شد فرود سراي و پيغامها دادي سلطان او را به سراييان در هر بابي . » منوچهري شاعر معاصر وي گويد :
يكي چون معبد مطرب دوم چون زلزل تازي
سيم چون ستي زرين چهارم چون علي بيگي(5)
شاه عباس اول :
شاه عباس اول به شنيدن ساز و آواز و تماشاي رقص علاقه فراوان داشت در پذيراييها همينكه شاه به مجلس مي آمد در جايگاه خود مي نشست رامشگران به اشاره او دست به ساز مي بردند و رقاصان به پايكوبي بر مي خاستند . آلات موسيقي قره ني و تنبك ( ضرب ) و دايره بود . رقاصان بيشتر زن و گاه پسربچگان زيبا بودند كه به هنگام رقص آواز يا تصنيف مي خواندند و گاه تصنيفهاي ايشان در وصف شاه عباس بود . (6)
پيتردولاواله پيش از رسيدن به اصفهان درباره ورود خود به همدان شرحي مي نويسد : «در همدان داروغه به ديدن من آمد و به گمان اينكه مرا بيشتر سرگرم كند و خرسند سازد ، دسته اي از زنان خواننده را نيز همراه آورده بود و يكي از بزرگان شهر برايم هدايايي فرستاد و روزي مرا با همراهانم به خانه خويش دعوت كرد و در اطاقي كه از ما پذيرايي شد سه تن از زنان مطرب نيز با سازهاي گوناگون مي زدند و مي خواندند كه يكي از سازها چند رشته داشت اما مثل عود و گيتار ما نبود . آلات ديگري نيز مانند طبلهايي كه دختران جوان ايتاليايي هنگام تابستان مي زنند ، داشتند اما بزرگتر و خوش آهنگتر و زيباتر كه من قطعا نمونه اي چند از آنها خواهم خريد و بر ساير طرفه ها و يادگاريهاي سفرم خواهم افزود . در ايران زنان خواننده و مطرب بسيار خوشروي و خوش طبع و شورانگيزند و براي سرگرم كردن وبه نشاط آوردن ميهمانها دعوت مي شوند اما يكي از اين سه نوازنده پيرزالي بود زشتروي به نام « فلفل » كه چون گاه گاه با مطربان ديگر به مجالس بزم شاه عباس راه مي يافت نوازش واحترام بسيارش مي كردند . شراب نوشي و ميوه خواري دراين مجلس كه تا شب دوام داشت مرا سخت خسته كرد خاصه كه در تمام اين مدت ناگزير به دو زانو نشسته بودم و چيزي كه مرا خيلي رنج مي داد سكوت مجلس بود . زيرا هيچكس چيزي نمي گفت و اگر مي گفت گاه گاه و بسيار آهسته و با مرد نزديك خويش بود . فقط زنان نوازنده با ساز و آواز و رقصهاي ايراني مرا اندكي از خستگي به در آوردند . رقصهاي ايراني بيشتر به رقص هاي اسپانيولي شباهت دارد. من از آواز نوازندگان چيزي نمي فهميدم زيرا زبان فارسي نمي دانم فقط نام شاه عباس را مكرر مي شنيدم و معلوم بود كه آوازها همه در مدح و ستايش اوست . »
اين جهانگرد ايتاليايي از همدان راه اصفهان پيش گرفت و چنانكه خود به تفضيل نوشته است در تمام شهرها و قصبات بين راه نيز مردم ميهمان نواز ايران از او و همراهانش با مهرباني بسيار پذيرايي كرده و ايشان را با ساز و آواز و رقص و سرگرميهاي ديگر مشغول داشته اند و در شهرها و قصبات بيشتر در خانه حكمرانان يا يكي از بزرگان آنجا پذيرايي مي شدند . (7)
در سفرنامه برادران شرلي ، در وصف پذيرايي شاه عباس از ميهمانانش در مجلسي در بازار كه سكويي وسيع داشته چنين آمده است : « ... بعد با طبل و نقاره ، خوانچه هاي ضيافت به ميان آمد كه بيست وچهار نفر از نجبا آوردند و وقتي طبالها و نقارچيها رفتند اهل مطرب به ميان آمدند بيست نفر زن بالباسهاي فاخر مي خواندند و به صداي موزيك مي رقصيدند و وقتي جشن به انتها رسيد پادشاه برخاست و دست سرآنتوان بگرفت و دست به دست همينطور در كوچه هاي شهر مي گشتند و آن بيست نفر زن از جلو مي رفتند و آواز مي خواندند و مي رقصيدند . بعد از آنها اهل دربار مي رفتند و هركدام ار آنها دست يكي از ماها را گرفته بود و در سر كوچه موزيك جديد مشاهده مي كرديم . » (8)
رامشگران مجلس شاه گاه مرد و گاه زن وگاه از هر دو دسته بودند. نوازندگان زن گشاده روي بودند و در گوشه اي از مجلس دايره وار مي نشستند و به كار خود مشغول مي شدند . (9)
شاه عباس با آنكه در سياست سختگيرو مستبد بود در زندگاني عادي بي تكلف بودن و سادگي را بر تشريفات و تجملات سلطنت ترجيح مي داد . لباس او بقدري ساده بود كه با مردم عادي تفاوتي نداشته و گاه سفيران بيگانه او را با سرداران بزرگ كه لباسشان فاخرتر بود اشتباه مي گرفتند . در كوچه و بازار بي تكلف گردش مي كرد و با مردم سخن مي گفت وغذا مي خورد و سري به جلفا زده و به منزل بزرگان ارامنه مي زد و مدتها به خوردن شراب و شنيدن ساز و آواز و تماشاي رقص دختران ارمني صرف وقت مي كرد . (10)
در دوره شاه عباس زنان در مجالس روضه خواني و سينه زني وجود داشته و در دسته شتراني كه بر پشت آنها پارچه اي آبي رنگ مي افكندند با كودكان سوار بودند. سروروي زنان و كودكان زخمي و تيرخورده بود و گريان و نالان به نظر مي رسيدند . (11)
زنديه:
در دوره كريمخان زند يا در كل دوره قاجار انحطاط علم و ادب و هنر را داريم، خوانندگان و نوازندگان بازاري از زن و مرد فراوان بودند و دسته هاي مطرب و بازيگر بسياري به وجود آمد . از سردستگان معروف عصر زنديه كه مولف كتاب رستم التواريخ نام برده زني است به نام بي بي مرصع . او كه تعدادي از خوانندگان و نوازندگان زن در شيراز در عصر زنديه را در كتاب خود نام برده مي نويسد: «كريمخان در شيراز از روي مصلحت ملكي ، به جهت ميگساران و باده كشان و دردنوشان، ميخانه و خراباتي با لطف و صفا و پرنشو ونما فرمود بنا نمودند و آن محله را جايگاه فواحش و شاهدان دلكش طناز پرعشوه وناز قرار دادند وآنرا خبل ميخواندند. به قدر پنج شش هزار نفر زنان ماهروي گلرخسار مشكين موي و دلرباي خوش اطوار همه خوش آواز و بازيگر و رقاص و جمله رامشگر و خاص، همه باادب و كمال و معرفت و نكته پرداز، همه اشاره فهم و مونس جان و دل اهل راز و نياز، را در آن خيل خوش و دارالذت دلكش جا دادند ... » و نام جمعي از خواص آنان را ذيل عنوان خواص لوليان شيرينكار شهرآشوب طناز... شيراز ذكر كرده و يك تن از آنان را چنين وصف مي كند :
شيرينكار از آنجمله ملافاطمه زني بود ميانه بالا و سياه چرده .... با ملاحت و آنيت و شيرين گفتگو بوده و در نغمه پردازي و خوش آوازي رشك بلبلان گلستاني و در جلوه گري و بازيگري و رقاصي غيرت طاوسان لبناني ... به قدر بيست هزار بيت از منتخبات اشعار شعراي قديم و جديد از برداشت كه در هر مجلس آنها را به مناسبت و موافقت آواز دف و نقاره و ناله ني و نغمه چنگ و بربط و صداي عود و رود و سرود و رباب مي خواند و هزاردستان از شنيدن آواز خوش جان بخشش از شاخه گلبن بيهوش مي افتاد و طاووس مست در جلوه گري از تماشاي رقص آن سرو قامت متحير و مات مي ايستاد.» از مناسب خواني اوحكاياتي نقل مي كند از جمله مينويسد : « شيخ عبدالنبي امام جمعه و جماعت شيراز روزي از كوچه اي مي گذشت ديد كه ملافاطمه خوش الحان با چند نفراز رنود حلقه وار نشسته اند و پيمانه مي به دور انداخته اند و راه بر مترددين مسدود و بسته شده معطل و حيران مانده و از روي تعجب به ايشان نگاه مي نمود كه ناگاه ملافاطمه مذكور به آواز خوش و سرود دلكش به مناسبت اين شعر را برخواند از كلام شيرازي :
زاهد از حلقه رندان به سلامت بگذر
تا خرابت نكند صحبت بد نامي چند
بعد از آن عالم حق پرست از روي وعظ و نصيحت به آن نگار سرمست فرمود : اي ملعونه گمراه بيا از خدا بترس و ترك اين فعال قبيحه كن و از عذاب الهي و آتش جهنم در حذر باش . آن صنم با آه و ناله گريه اين شعر را برخواند از كلام حافظ :
در كوي نيكنامي ما را گذر ندادند
گر تو نمي پسندي تغيير ده قضا را
و پس از ذكر يكي ديگر از مناسب خوانيهاي او مي نويسد :« و آن پريوش ماه لقا از اين قبيل مناسب خوانيها و مطايبه و لطيفه گوييها بسيار داشت » ونيز مي نويسد:« در عروسي فرزند ارشد كريمخان زند ، ابوالفتح خان ، كه همه شهر را زينت و آيين و چراغان نموده بودند و ارباب طرب و رامشگران در همه مجالس و محافل به سازندگي و نوازندگي و رامشگري در هفت شب و روز مشغول بودند و بازيگران و رقاصان به رنگها و نيرنگها با هزار اصول مشغول بودند اين مخلص ( محمدهاشم آصف ) در سن هفت سالگي بودم و به مناسبت آشنايي پدرم با برادر كريمخان كه در وسط چهار سوق بازار كريمخان دكان بزازي داشت ميهمان بودم و برجايگاهي كه آراسته بودند نشسته بودم و مطربان و رامشگران برتختي نشسته و به سازندگي و نوازندگي مشغول بودند . اتفاقا شبي ملافاطمه بر بالاي تخت مذكور به رامشگري بود كه كريمخان وكيل الدوله با طمطراق و دبدبه شاهي از دور پيدا شد همچون چشم ملافاطمه به كريمخان افتاد بي اختيار شروع نمود به الحان خوش وسرود دلكش به خواندن غزلياتي از حافظ ، از جمله :
اي در رخ تو پيدا انوار پادشاهي
در فكرت تو پنهان صد حكمت الهي
كريمخان درهمين مكان بركرسي نشست و به ملافاطمه گفت « شعر هاي نصيحت آميز و مناسب بخوان و مترس كه ما از سخن راست نمي رنجيم ، اگرچه تلخ است اما در مذاق ما شيرين است. » ملافاطمه به خواندن اشعار حكمت آميز پرداخت كه درج كرده است و براي يك نمونه يك بيت آن اين است :
عنقريب است كه از ما اثري باقي نيست
شيشه بشكسته و مي ريخته و ساقي نيست
و مي نويسد « آن خديو نيو جمجاه همت بلند دهان آن نگار شكرخند را بوسيد و فرمود مرواريد آوردند و به دست مبارك خود دهانش را پراز مرواريد نمود و فرمود يك طبق زرو سيم آوردند و نثار آن بت سيم اندام طناز نمودند و برخاسته و به دولتخانه معاودت نمود و از شنيدن اين اشعار نصيحت آميز متنبه گرديده و حسن سلوكش با خلايق بيشتر گرديد. » (12)
منابع :
1-مشحون، حسن، تاريخ موسيقي ايران، ص 82 و 83
2-پيشين، ص 84
3-پيشين، ص 116 و 117
4-پيشين، ص 160 و 161
5-پيشين، ص 163
6-پيشين، ص 286
7-پيشين، ص 287
8-پيشين، ص 288
9-پيشين، ص 291
10-پيشين، ص 294
11-پيشين، ص 302
12-پيشين، ص 357 و 358 و 359