تبلیغات :
ماهان سرور
آکوستیک ، فوم شانه تخم مرغی ، پنل صداگیر ، یونولیت
فروش آنلاین لباس کودک
خرید فالوور ایرانی
خرید فالوور اینستاگرام
خرید ممبر تلگرام

[ + افزودن آگهی متنی جدید ]




صفحه 4 از 15 اولاول 1234567814 ... آخرآخر
نمايش نتايج 31 به 40 از 145

نام تاپيک: حسين پناهي

  1. #31
    کـاربـر بـاسـابـقـه saviss's Avatar
    تاريخ عضويت
    Jan 2006
    محل سكونت
    Far far away
    پست ها
    2,247

    پيش فرض

    به گزارش خبرنگار ادبي فارس من و نازي،ستاره،چيزي شبيه زندگي،دو مرغابي درمه،گلدان و آفتاب،پيامبر بي كتاب و دل شير از جمله كتاب هاي او هستند. علاوه بر اينها دو نوار با شعر و صداي حسين پناهي نيز منتشر شده است كه «سلام خداحافظ» و « ستاره» نام دارد. شاعران در مورد اشعار و وجهه ادبي او سليقه ها و نظرات متفاوتي را عنوان مي كنند.

    خلط مبحث
    ----------
    حميدرضا شكارسري شاعر، در گفت و گو با خبرنگار ادبي فارس، گفت: ما بايد عادت كنيم از در هم رفتن حوزه هاي مختلف به خصوص در تصميم گيري و نتيجه گيري خودداري كنيم. متأسفانه معمولاً اين اتفاق مي افتد. به عنوان مثال كسي كه فيزيكدان بزرگي است، چون خيال مي كنيم كه هر حرفي در حوزه هاي ديگر مثل سياست و دين و فلسفه زده، حجت محسوب مي شود. يكي از اين خلط ها در مورد حسين پناهي به وجود آمده است. اينكه او بازيگر بزرگي است، لزومي ندارد كه آثار به جا مانده از او اشعار خوبي باشند.
    وي افزود: اگر خلط مباحث را كنار بگذاريم، و حسين پناهي را بازيگر خوبي بدانيم، طبيعتاً در مورد اشعار او بايد تجديد نظر كنيم. من با اينكه اشعار او را شعر بناميم، مشكل جدي دارم.حتي طنزهاي ايشان نيز طنزهاي كمرنگي است كه در نگاه عوامانه تحت عنوان شعر از آن ياد مي شود و نثرش نيز گاهي اوقات كاريكلماتور است.

    غلبه حس ---------------
    سعيد آرمات، شاعر نيز در گفت و گو با خبرنگار ادبي فارس، درباره اشعار حسين پناهي گفت: اشعار پناهي هيچ وقت براي من به عنوان اشعاري جدي در ادبيات مطرح نبوده است. بيشتر احساساتي بودند كه پناهي دوست داشت آنها را منتقل كند و براي من جالب است كه يك بازيگر اين چنين حسش را منتقل مي كند؛ ولي اشعارش غربال شده نيست.
    اين شاعر درباره ضعف هاي شعري پناهي تصريح كرد: يك شاعر بايد بتواند زبان نسلش را منتقل كند و فرم و ساختار شعرش درست باشد. پناهي در اشعار خود در برابر احساساتش شكست مي خورد. يعني حس در آثار او بر عقل غلبه مي كند. مخاطب امروز توقع ندارد احساسات صرف حاكم باشد و گاهي مايل است كه در اثر عقل حاكم باشد. حسين پناهي اين فاصله ها را رعايت نمي كرد.
    متاسفانه من با این دوتا مطلب اولی مشکل دارم
    قرارنیست که شعرنو درچهارچوب خاصی به گنجه (مثل اشعارقدیم بروزن مفاعیلون مفاعیلون مفاعیل...مثلا....)اصولاخاصیت شعرنو وفلسفه بوجوداومدنش همین بود.....هنجارشکنی...کافیه برای اطمینان یک مقایسه داشته باشیم بین فروغ وپروین اعتصامی....هرکدوم به جای خودشون....(حکایت جریان ملاصدراهست)چقدربا نیما یوشیج برخورد کردن اولش؟(البته این میشه یک تاپیک مقایسه ای بین شعرقدیم ونو که جاش اینجانیست)

    درواقع حسین پناهی حرف هاشو درقالب خاصی بیان نمیکرد(اظهارنظرسومی)وهمین باعث بردل نشستن سخنش بود چون از دل برمیامد(خب این هم میشه یک سبک جدید درشعر(یا بیان احساسات)ویا ارتباط با مخاطب)معنابشه
    حالا اون می خواد دریک چهارچوب به گنجه ویانه گنجه ..
    من بیشتر عقیده دارم که حسین پناهی یک آدم(به معنای واقعی کلمه )بود
    زندگیش رو بخونید متوجه میشید
    البته میدونم که مطالبی که من ازشون ایرادگرفتم فقط نقل قول هستند ونه نظراتAsalbanoo

  2. #32
    آخر فروم باز sise's Avatar
    تاريخ عضويت
    Jun 2006
    محل سكونت
    Anywhere but here
    پست ها
    5,772

    پيش فرض

    اولین باری که کاست شعر حسین پناهی را دیدم تعجب کردم که ایشون دیگه چرا؟
    مد شده بود و شده که تا کسی کمی به شهرت در یک زمینه ای رسید به خودش حق بده که در زمینه های دیگه هم عرض اندام کنه. نمونه بارزش شعرگویی بعضی از بازیگران سینمایی است!!
    بی اعتنا و با دلخوری گذشتم و گذشت...
    تا اینکه یکی از دوستان اهل دلم یک روز با شور و ذوق از نواری تعریف کرد که آنروز عصر توی ویترین نوار فروشی دیده بودم.
    با اینکه به سلیقه اش شک نداشتم اما باز هم مطمئن نبودم.
    ولی بالاخره آنرا خریدم. "ستاره ها" .ناراضی از کاری که کرده ام!
    اما وقتی کم کم آنرا گوش کردم ...

    حسین شاعر بود!! با شعرهایش حتی خود او را بیشتر کشف کردم و تاسف خوردم.

    تاسف خوردم که چرا برای یکبار هم شده نرفتم تا تئاتر هایش را تماشا کنم و تاسف دیگه اینکه چرا دیر بیشتر شناختمش!

    چه زیبا تمایلات فلسفی اش را نجیبانه در شعرهایش بکار میبرد و چه زیبا حس غریبانه زیستن را به تصویر میکشد.

    در گرفتن کاست دومش یعنی" سلام، خداحافظ" درنگ نکردم و باز دنیایی دیگر را تجربه کردم.
    و این هم شناسنامه اش!!

    شناسنامه

    من حسینم
    پناهی ام
    من حسینم , پناهی ام
    خودمو می بینم
    خودمو می شنفم
    تا هستم جهان ارثیه بابامه.
    سلاماش و همه عشقاش و همه درداش , تنهائیاش
    وقتی هم نبودم مال شما.
    اگه دوست داری با من ببین , یا بذار باهات ببینم
    با من بگو یا بذار باهات بگم
    سلامامونو , عشقامونو , دردامونو , تنهائیامونو
    ها؟!


    سرگذشت کسی که هیچ کس نبود

    حرمت نگه دار دلم
    گلم
    که این اشک خون بهای عمر رفته من است
    میراث من!
    نه به قید قرعه
    نه به حکم عرف
    یک جا سند زده ام همه را به حرمت چشمانت
    به نام تو
    مهر و موم شده با آتش سیگار متبرک ملعون!
    کتیبه خوان قبایل دور
    این,این سرگذشت کودکی است
    که به سرانگشت پا
    هرگز دستش به شاخه هیچ آرزوئی نرسیده است
    هرشب گرسنه می خوابید
    چند و چرا نمیشناخت دلش
    گرسنگی شرط بقا بود به آئین قبیله مهربانش
    پس گریه کن مرا به طراوت
    به دلی که میگریست بر اسب باژگون کتاب دروغ تاریخش
    و آوار میخواند ریاضیات را
    در سمفونی باشکوه جدول ضرب با همکلاسیها
    دودوتا جارتا چارچارتا...
    در یازده سالگی پا به دنیای شگفت کفش نهاد
    با سرتراشیده و کت بلندی که از زانوانش میگذشت
    با بوی کنده بدسوز و نفت و عرقهای کهنه
    آری دلم
    گلم
    این اشکها خون بهای عمر رفته من است
    دلم گلم
    این اشکها خون بهای عمر رفته من است
    میراث من
    حکایت آدمی که جادوی کتاب مسخ و مسحورش کرده است
    تا بدانم و بدانم و بدانم
    به وار
    وانهادم مهر مادریم را
    گهواره ام را به تمامی
    و سیاه شد در فراموشی , سگ سفید امنیتم
    و کبوترانم را از یاد بردم
    و می رفتم و می رفتم و میرفتم
    تا بدانم و بدانم و بدانم
    از صفحه ای به صفحه ای
    از چهره ای به چهره ای
    از روزی به روزی
    از شهری به شهری
    زیر آسمان وطنی که در آن فقط
    مرگ را به مساوات تقسیم میکردند
    سند زده ام یک جا
    همه را به حرمت چشمان تو
    مهر و موم شده با آتش سیگار متبرک ملعون
    که میترکاند یکی یکی حفره های ریه هایم را
    تا شمارش معکوس آغاز شده باشد
    بر این مقصود بی مقصد
    از کلامی به کلامی
    و یکی یکی مردم
    بر این مقصود بی مقصد
    کفایت میکرد مرا حرمت آویشن
    مرا مهتاب
    مرا لبخند
    و آویشن حرمت چشمان تو بود , نبود؟
    پس دل گره زدم به ضریح هر اندیشه ای
    که آویشن را میسرود
    مسیح به جاجتا بر صلیب نمی شد!
    و تیر باران نمی شد لورکا
    در گرانادا
    در شب های سبز کاجها و مهتاب
    آری یکی یکی مردم به بیداری
    از صفحه ای به صفحه ای
    تا دل گره بزنم به ضریح هر اندیشه ای که آویشن را میسرود
    پس رسوب کردم با جیب های پر از سنگ
    به ته رودخانه <اووز> همراه با ویرجینیا وولف
    تا بار دیگر مرده باشم بر این مقصود بی مقصد
    حرمت نگه دار دلم گلم
    دلم
    اشکهایی را که خونبهای عمر رفته ام بود.
    داد خود را به بیدادگاه خود آورده ام!همین
    نه , نه
    به کفر من نترس
    نترس کافر نمی شوم هرگز
    زیرا به نمی دانم های خود ایمان دارم
    انسان و بی تضاد؟!
    خمره های منقوش در حجره های میراث
    عرفان لایت با طعم نعنا
    شک دارم به ترانه ای که
    زندانی و زندانبان همزمان زمزمه میکنند!!
    پس ادامه میدهم
    سرگذشت مردی را که هیچ کس نبود
    با این همه
    تو گوئی اگر نمی بود
    جهان قادر به حفظ تعادل نبود
    چون آن درخت که زیر باران ایستاده است..
    نگاهش کن
    چون آن کلاغ
    چون آن خانه
    چون آن سایه
    ما گلچین تقدیر و تصادفیم
    استوای بو و نبود
    به روزگار طوفان موج و نور و رنگ
    در اشکال گرفتار آمدم
    مستطیل های جادو
    مربع های جادو
    من در همین پنجره معصومیت آدم را گریه کرده ام
    دیوانگیهای دیگران را دیوانه شده ام
    عرفات در استادیوم فوتبال
    در کابینه شارون از جنون گاوی گفتم
    در همین پنجره گله به چرا بردم
    پادشاهی کردم با سر تراشیده و قدرت اداره دو زن
    سر شانه نکردم که عیالوار بودم و فقیر
    زلف به چپ و راست خواباندم
    تا دل ببرم از دختر عمویم
    از دیوار راست بالا رفتم
    به معجزه کودکی
    با قورباغه ای در جیبم

    حراج کردم همه رازهایم را یک جا
    دلقک شدم با دماغ پینوکیو
    و بوته گونی به جای موهایم
    آری گلم
    دلم
    حرمت نگه دار
    که این اشکها خون بهای عمر رفته من است
    سرگذشت کسی که هیچ کس نبود
    و همیشه گری می کرد
    بی مجال اندیشه به بغض های خود
    تا کی مرا گریه کند؟ و تا کی ؟!
    و به کدام مرام بمیرد
    آری گلم
    دلم
    ورق بزن مرا
    و به آفتاب فردا بیندیش که برای تو طلوع میکند
    با سلام
    و عطر آویشن..
    Last edited by sise; 06-08-2007 at 21:25.

  3. این کاربر از sise بخاطر این مطلب مفید تشکر کرده است


  4. #33
    آخر فروم باز sise's Avatar
    تاريخ عضويت
    Jun 2006
    محل سكونت
    Anywhere but here
    پست ها
    5,772

    پيش فرض دل خوش

    جا مانده است
    چيزي جايي
    كه هيچ گاه ديگر
    هيچ چيز
    جايش را پر نخواهد كرد
    نه موهاي سياه و
    نه دندانهاي سفيد

  5. این کاربر از sise بخاطر این مطلب مفید تشکر کرده است


  6. #34
    آخر فروم باز sise's Avatar
    تاريخ عضويت
    Jun 2006
    محل سكونت
    Anywhere but here
    پست ها
    5,772

    پيش فرض كاكل

    با تو
    بي تو
    همسفر سايه خويشم وبه سوي بي سوي تو مي آيم
    معلومي چون ريگ
    مجهولي چون راز
    معلوم دلي و مجهول چشم
    من رنگ پيراهن دخترم را به گلهاي ياد تو سپرده ام
    و كفشهاي زنم را در راه تو از ياد برده ام
    اي همه من
    كاكل زرتشت
    سايه بان مسيح
    به سردترين ها
    مرا به سردترين ها برسان

  7. این کاربر از sise بخاطر این مطلب مفید تشکر کرده است


  8. #35
    آخر فروم باز sise's Avatar
    تاريخ عضويت
    Jun 2006
    محل سكونت
    Anywhere but here
    پست ها
    5,772

    پيش فرض آوار رنگ

    هيچ وقت
    هيچ وقت نقاش خوبي نخواهم شد
    امشب دلي كشيدم
    شبيه نيمه سيبي
    كه به خاطر لرزش دستانم
    در زير آواري از رنگ ها
    ناپديد ماند

  9. #36
    کـاربـر بـاسـابـقـه saviss's Avatar
    تاريخ عضويت
    Jan 2006
    محل سكونت
    Far far away
    پست ها
    2,247

    پيش فرض

    مرسی
    این تکه :
    این اشکها خون بهای عمر رفته من است
    دلم گلم
    این اشکها خون بهای عمر رفته من است
    میراث من
    حکایت آدمی که جادوی کتاب مسخ و مسحورش کرده است
    تا بدانم و بدانم و بدانم
    به وار
    وانهادم مهر مادریم را
    گهواره ام را به تمامی
    و سیاه شد در فراموشی , سگ سفید امنیتم
    شبیه کارهای شاملو بود
    واین یکی:
    بی مجال اندیشه به بغض های خود
    تا کی مرا گریه کند؟ و تا کی ؟!
    و به کدام مرام بمیرد
    آری گلم
    دلم
    ورق بزن مرا
    و به آفتاب فردا بیندیش که برای تو طلوع میکند
    با سلام
    و عطر آویشن..
    فروغ
    واین:
    مي شنوي
    براي بيان عشق
    به نظر شما
    كدام را بايد خواند ؟
    تاريخ يا جغرافي ؟
    مي داني ؟
    من دلم براي تاريخ مي سوزد
    براي نسل ببرهايش كه منقرض گشته اند
    براي خمره هاي عسلش كه در رف ها شكسته اند
    گوش كن
    به جاي عشق و جستجوي جوهر نيلي مي شود چيزهاي ديگير نوشت
    حق با تو بود
    مي بايست مي خوابيدم
    اما مادربزرگ ها گفته اند
    چشم ها نگهبان دل هايند
    سهراب
    شاید اگه بیشترکنکاش کنیم گوشه هائی از یدا..رویائی...
    عمران صلاحی(بارگ وریشه کنایه آمیزش)ووووودیگران .....حتی باباچاهی...رو. توی کارهای حسین پناهی پیداکنیم ....
    برای همین هم هست که
    حسین پناهی
    همه بود
    و
    هیچ کس نبود


    سلام
    ببخشید نمی دونم جاش اینجاست یا نه
    اما می شه دوستان لطف کنن و این شعر زنده یاد را "در دست گلی دارم..آنگاه که میایم..آن را به تو بسپارم"
    را بذارند..
    توی کاست ماه و پلنگ(یا پلنگ نقرهای..اسمشو درست یادم نیست) کوروش یغمایی این شعر را خوانده بود


    ممنون
    اینو میگید؟



    در دست گلی دارم



    در دست گلی دارم ، اینبار که می آیم


    کانرا به تو بسپارم ، اینبار که می آیم


    در بسته نخواهد ماند ، بگذار کلیدش را


    در دست تو بسپارم ، اینبار که می آیم


    هم هر کس و هر چیز ، جز عشق تو پالوده است


    از صفحه پندارم ، اینبار که می آیم


    خواهی اگر سنجی ، می سنج که جز مهرت


    از هر چه سبکبارم ، اینبار که می آیم


    سقفم ندهی باری ، جایی بسپار، آری


    در سایه دیوارم ، اینبار که می آیم


    باور کن از آن تصویر آن خستگی ، آن تخدیر


    بیزارم و بیزارم ، اینبار که می آیم


    دیروز بهل جانا! با تو همه از فردا


    یک سینه سخن دارم ، اینبار که می آیم



  10. #37
    آخر فروم باز sise's Avatar
    تاريخ عضويت
    Jun 2006
    محل سكونت
    Anywhere but here
    پست ها
    5,772

    پيش فرض به وقت گرینویچ

    ممنون از توضیحات خوب Saviss

    اولین نقطه ای که از مرکز کائنات گریخت

    و بر خلاف محورش به چرخش در آمد ، سر من بود!

    من اولین قابله ای هستم که ناف شیری را بریده است !

    اولین آواز را من خواندم ،

    برای زنی که در هراس سکوتُ سنگُ سکسکه ،

    تنها نارگیل شامم را قاپیدُ برد !

    من اولین کسی هستم که از چشم زنی ترسیده است !

    من ماگدالینم ! غول تماشا !

    کاشف دلُ فندقُ سنگ آتش زنه !

    سپهر را من نیلگون شناختم !

    چرا که همرنگ هوس های نا محدودِ من بوذه !

    خدا ، کران بیکرانۀ شکوهِ پرستش من بود

    و شیطان ، اسطورۀ تنهائی اندیشه های هولناک من !

    اولین دستی که خوشه اولین انگور را چید دستِ من بود !

    کفش ، ابتکار پرسه های من بود

    و چتر ، ابداع بی سامانی هایم !

    هندسه ! شطرنج سکوت من بود

    و رنگ ، تعبیر دل تنگی هایم !

    من اولین کسی هستم که ،

    در دایره صدای پرنده یی بر سرگردانی خود خندیده است !

    من اولین سیاه مستِ زمینم !

    هر چرخی که می بینید ،

    بر محور ِ شراره های شور عشق من می چرخد !

    آه را من به دریا آموختم !

    من ماگدالینم !

    پوشیده در پوستِ خرس

    و معطر به چربی ِ وال !

    سرم به بوتۀ خشکِ گونی مانند است ،

    با این همه هزار خورشیدُ ماهُ زمین را

    یک جا در آن می چرخانم !

    اولین اشک را من ریختم ،

    بر جنازۀ زنی که غوطه ور در شیرُ خون

    کنار نارگیلی مُرده بود !

    بی هراس سکوتُ سنگُ سکسکه ... !

  11. #38
    کـاربـر بـاسـابـقـه saviss's Avatar
    تاريخ عضويت
    Jan 2006
    محل سكونت
    Far far away
    پست ها
    2,247

    پيش فرض تفاوت ها وشباهت ها

    ماوزبان حسین پناهی...
    این قطعه رو خوندم...
    [QUOTE من اولین سیاه مستِ زمینم !

    هر چرخی که می بینید ،

    بر محور ِ شراره های شور عشق من می چرخد !

    آه را من به دریا آموختم !

    من ماگدالینم !

    پوشیده در پوستِ خرس

    و معطر به چربی ِ وال !

    سرم به بوتۀ خشکِ گونی مانند است ،

    با این همه هزار خورشیدُ ماهُ زمین را

    یک جا در آن می چرخانم !

    اولین اشک را من ریختم ،

    بر جنازۀ زنی که غوطه ور در شیرُ خون

    کنار نارگیلی مُرده بود !

    بی هراس سکوتُ سنگُ سکسکه ... !
    ][/quote]
    دقیقا اینجاست که :
    حسین پناهی شکل همه را داشت ولی عین هیچ کسی نبود.......
    ممنونم

  12. #39
    آخر فروم باز sise's Avatar
    تاريخ عضويت
    Jun 2006
    محل سكونت
    Anywhere but here
    پست ها
    5,772

    پيش فرض

    دقیقا!
    با وجودی که حسین پناهی از شاعران دیگر هم تاثیر پذیرفته (همانطور که saviss عزیز اشاره کردن) اما واقعا عین کسی نیست.
    شعرهای او برای من مخصوص خودش هست و کسی دیگر را در ذهنم تداعی نمیکند.

  13. #40
    کـاربـر بـاسـابـقـه saviss's Avatar
    تاريخ عضويت
    Jan 2006
    محل سكونت
    Far far away
    پست ها
    2,247

    پيش فرض

    دقیقا!
    با وجودی که حسین پناهی از شاعران دیگر هم تاثیر پذیرفته (همانطور که saviss عزیز اشاره کردن) اما واقعا عین کسی نیست.
    شعرهای او برای من مخصوص خودش هست و کسی دیگر را در ذهنم تداعی نمیکند.
    حسن پناهی .....همونطورکه عرض کردم ...آدمی بود ...که می خواست مثل یک انسان باشه....(حالا انسان چه تعریفی داره...وآدم چه تعریفی؟جای خاص خودشوداره...)
    زندگی نامه ش تلخ بود....از دید موافقان ......لابد.....جریان شعر نو!!!
    شنا کردن درمسیر آب......اما...واما....
    اما برای خودش شیرین بود....
    یک جور حس خاکی داشت...
    خیلی ها می گفتند :
    حسین ...مخالف جریان آب شنا می کرد....
    ولی ....
    مگه آب سربالا میره؟(که قورباغه ابو عطا بخونه؟)؟
    حسین پناهی زبان عوام رو بلد بود.....(ریا کارهم نبود....)
    مشکل از حسین نبود...بلکه.... عوام زبان حسین پناهی رو درک نمیکردند....یعنی .. راستش ما عوام نمی خواستیم درک کنیم...یکجور گول زدن خودمون...(آخی ...راحت شدم.... بقول اسکارلت اوهارا:
    فردا صبح ....فکر فردا رو می کنم(برباد رفته))
    لابد باید قلمبه سلمبه بگی تا عوام!!!(چون زبان تورا نمی فهمند)لب به تحسین ات بگشایند...
    خب ...چاره ای ست نا گزیر........
    یا مثل حسین پناهی به خلوت خودت پناه ببر....
    یا غول تنهائی باش مثل احمد شاملو...
    دراین میان تکلیف امثال م.ثالث....
    هم که معلوم هست.......
    تنها بودن ...وتنها شنا کردن ...
    این عواقب رو هم داره ...
    حداقل .....دل ما مرده گان بی چرا ...به همین ابدیت واهی ونا مفهوم ....خوش هست


    ما نوشتیم و گریستیم.
    ما خنده کنان به رقص برخاستیم.
    ما نعره زنان از سر جان گذشتیم...
    کس را پروای ما نبود.
    ..
    در دور دست
    مردی را به دار آویختند.
    کسی به تماشا سر بر نداشت.
    ..
    ما نشستیم و گریستیم.
    ما با فریادی
    از قالب خود برآمدیم.

Thread Information

Users Browsing this Thread

هم اکنون 1 کاربر در حال مشاهده این تاپیک میباشد. (0 کاربر عضو شده و 1 مهمان)

User Tag List

قوانين ايجاد تاپيک در انجمن

  • شما نمی توانید تاپیک ایحاد کنید
  • شما نمی توانید پاسخی ارسال کنید
  • شما نمی توانید فایل پیوست کنید
  • شما نمی توانید پاسخ خود را ویرایش کنید
  •