تبلیغات :
آکوستیک ، فوم شانه تخم مرغی، صداگیر ماینر ، یونولیت
دستگاه جوجه کشی حرفه ای
فروش آنلاین لباس کودک
خرید فالوور ایرانی
خرید فالوور اینستاگرام
خرید ممبر تلگرام

[ + افزودن آگهی متنی جدید ]




صفحه 4 از 7 اولاول 1234567 آخرآخر
نمايش نتايج 31 به 40 از 66

نام تاپيک: آرزو نوری

  1. #31
    اگه نباشه جاش خالی می مونه Sanomas's Avatar
    تاريخ عضويت
    Jan 2014
    محل سكونت
    نامعلوم
    پست ها
    320

    پيش فرض نوشته: آبی آسمانی

    چقدر رنگ آبی آسمانی روي ديوار سيمانی قشنگ ديده می‌شود. چمنهای پارك كوتاه است. پسرهای جوان روی چمنها علف می‌كشند. ذهن‌ام آشفته است. همزمان به هزار و يك چيز فكر مي‌كنم. تيرآهن خانه بغلی‌ سعی كرده از وسط ديوار سيمانی بيرون بيايد. نقاش روی آن را هم آبی رنگ زده.... آبی آسمانی




    مهر 1392

    -آرزو نوری-
    Last edited by Sanomas; 18-03-2014 at 12:43.

  2. #32
    اگه نباشه جاش خالی می مونه Sanomas's Avatar
    تاريخ عضويت
    Jan 2014
    محل سكونت
    نامعلوم
    پست ها
    320

    پيش فرض نوشته: نقطه- مربع

    مثل یک نقطه که وسط یک مربع بزرگ و سفید افتاده، به جایی متصل نیست حتی به هیچ کدام از گوشه های مربع نزدیک نیست .

    آن وسط تک و تنها افتاده، نمی داند چرا و چگونه؟

    انگار تمام گذشته دست به دست هم داده ­اند تا بچرخد و بچرخد و یکهو بیافتد وسط مربع سفید و خالی ...

    تک و تنها، سیاه، کوچک... آنقدر کوچک که به چشم هم نمی آید...

    دکتر می گوید: راه برو

    راه می رود.

    دکتر می گوید: حالا پشت سرت را نگاه کن و راه برو

    دو سه قدم برمی دارد اما دارد بیراهه می رود.

    دکتر می گوید ببین اگر به گذشته نگاه کنی و راه بروی به بیراهه می روی باید به جلو نگاه کنی...

    می گوید: روبرو هم چیزی نیست، چشم اندازی ندارم!

    دکتر مایوسانه نگاهش می کند. شاید چون چشمهای خودش خیس از اشک شده فکر می کند

    چشمهای دکتر هم خیس است. یا چون نیاز به همدردی دارد اینگونه می اندیشد.

    باز می گردد. وسط همان مربع... خالی و تک و تنها...



    آبان 1391

    -آرزو نوری-
    Last edited by Sanomas; 18-03-2014 at 12:43.

  3. #33
    اگه نباشه جاش خالی می مونه Sanomas's Avatar
    تاريخ عضويت
    Jan 2014
    محل سكونت
    نامعلوم
    پست ها
    320

    پيش فرض نوشته: داستان

    یکی بود یکی نبود ...

    اکثر داستانها با همین جمله شروع می­شوند و وقتی ماجرا به بهترین نحو ممکن تمام می­شود با این جمله که آنها سالهای سال با خوبی و خوشی زندگی کردند پایان می ­یابد.

    انگار داستانها هیچ وقت جلوتر از پایان ماجرا نمی­روند. و آدمها را درست در نقطه اوج سرنوشت آنها، وقتی همه چیز خوب و خوش است به حال خود می ­گذارند. اما بعد از نقطه پایان داستان چه خبر است؟ آنجا که دو نفر به هم می­ رسند، آنجا که یک نفر به آرزویی می­ رسد، آنجا که بدترین پایانها هم با نتیجه­ ی فلسفی و حکیمانه به خورد ما داده می­ شود؟

    فاجعه درست پایان همان نقطه به انتطار نشسته. فاجعه ­ای که مانند ضربه شمشیر یکباره نیست و با ظرافت و ذره ذره آب می ­کند. روزمرگی می­ آید. روزمردگی می­ آید و فرصتی برای مزمزه کردن شیرینی پیروزی نمی ­ماند، حتی فرصتی برای مرثیه سرایی... اکثر زندگیها با «یکی بود یکی نبود» معروف شروع می­ شوند... و با «یکی هست و ای کاش نبود» ادامه می یابند.



    بهمن 1392

    -آرزو نوری-
    Last edited by Sanomas; 18-03-2014 at 12:43.

  4. #34
    اگه نباشه جاش خالی می مونه Sanomas's Avatar
    تاريخ عضويت
    Jan 2014
    محل سكونت
    نامعلوم
    پست ها
    320

    پيش فرض نوشته: نقطه پرگار

    عاقل مباش تا غم دیوانگان خوری‌ دیوانه باش تا غم تو دیگران خورند

    همکارم حرف قشنگی می زند. می گوید وقتی یکی از دندان های آدم خراب می شود طبیعتا غصه می خورد. غبطه می خورد که چرا به موقع رسیدگی نکرده است. حالا فرض کنید دندان یک دندانپزشک خراب شود یا نه! دندانپزشک دندان پوسیده شما را معاینه کند. آنوقت شدت این تحسر و اندوه صد چندان می شود. چرا؟ چون دندانپزشک ابعاد واقعی پوسیدگی را می داند و راه هایی که می توانست جلوی چنین اتفاقی را بگیرد فوت آب است.

    نمی دانم گزینه بهتر کدام است. دیوانه و بی درد بودن...یا عاقل و غمگین بودن؟ در هر حال اگر عاقلانی نباشند و غصه نخورند همین اندک سامانی که داریم بی سامان می شود. عاقلان نقطه پرگار وجودند ولی.....



    دی 1386

    -آرزو نوری-
    Last edited by Sanomas; 18-03-2014 at 12:43.

  5. #35
    اگه نباشه جاش خالی می مونه Sanomas's Avatar
    تاريخ عضويت
    Jan 2014
    محل سكونت
    نامعلوم
    پست ها
    320

    پيش فرض نوشته: خود خود خودم

    دور و ورت که شلوغ می شود آرزو می کنی تنها باشی. همه بروند و تو را با خودت تنها بگذارند. توی آن لحظات به چیزهای زیادی فکر می کنی، کتابهای نخوانده، کارهای نکرده، کلمات نانوشته....بعد یکروز ناغافل ناغافل آرزویت برآورده می شود. همه می روند و تنها می شوی. اما درست قبل از اینکه شروع کنی، درست قبل از این که فرصت شروع کردن پیدا کنی حس جدیدی پاگیرت می شود. چند روزی رویارویی خودت با خودت را عقب می اندازی. زنگ می زنی به دوستان ات که بیایند. دوباره دور و ورت شلوغ می شود و دوباره توی خلوت خودت- که محدود می شود به یک وجب گوشه آشپزخانه- متعجب می مانی که چه چیز چندش آور و دردناکی در آن رویارویی وجود دارد که تن و بدنت را می لرزاند و نمی گذارد با خود خود خودت تنها بمانی؟


    تير 1392

    -آرزو نوری-
    Last edited by Sanomas; 18-03-2014 at 12:43.

  6. #36
    اگه نباشه جاش خالی می مونه Sanomas's Avatar
    تاريخ عضويت
    Jan 2014
    محل سكونت
    نامعلوم
    پست ها
    320

    پيش فرض نوشته: نامه

    گفت آدرس‌ات را بده تا تابستان برایت نامه بنویسم. خنده‌ام گرفت. دوست داشتم بپرسم خودت می‌نویسی؟ ولی ترجیح دادم تند تند آدرس را بدهم و بپرم توی اتوبوس.

    بعضی از شب‌ها که روی پله‌ها با خودم خلوت می‌کردم سروکله اش پیدا می‌شد. ورق و خودکارش را نشان‌ام می‌داد. می‌پرسید کمک‌ام می‌کنی یک نامه بنویسم؟ و من مشخصات گیرنده نامه را می‌گرفتم و نامه‌ای پر از لطف و صفا برایش می‌نوشتم. و او که بغل دست‌ام روی پله نشسته بود نامه را می‌خواند و با وسواس هرچه تمام‌تر اسمش را می‌نوشت و امضا می‌زد. البته! بعضی وقت‌ها، قبل از امضا کردن، در حاشیه نامه خاطرنشان می‌کرد: « دوست‌ام هم سلام می‌رساند»


    مهر 1392

    -آرزو نوری-
    Last edited by Sanomas; 18-03-2014 at 12:43.

  7. #37
    اگه نباشه جاش خالی می مونه Sanomas's Avatar
    تاريخ عضويت
    Jan 2014
    محل سكونت
    نامعلوم
    پست ها
    320

    پيش فرض نوشته:‌ پدرم!

    پدرم گفت: گرسنه باشی و بدانی چرا، بهتر از این است که سیر باشی و ندانی چرا. نمی دونم این جمله خودش بود یا نقل قول. ولی همین چند کلمه راه رو به من نشون داد. از داشتن هیچ چیزی توی این دنیا به اندازه داشتن پدرم خوشحال نیستم.


    اسفند 1392

    -آرزو نوری-
    Last edited by Sanomas; 18-03-2014 at 12:42.

  8. #38
    اگه نباشه جاش خالی می مونه Sanomas's Avatar
    تاريخ عضويت
    Jan 2014
    محل سكونت
    نامعلوم
    پست ها
    320

    پيش فرض نوشته: چمن و چشمه

    روز تولدم از دوستی خوش ذوق دوتا مرغ عشق کادو گرفتم. "آبی" و "سبز". می گفت این مرغ ها خوش یمن‌اند ولی هنوز ۲۴ ساعت از حضورشان نگذشته بود که از خانه اخراج شدند. من که توی همین مدت به آنها وابسته شده بودم با دلی شکسته برشان داشتم و بردم مترو تا یکجوری برسانم‌شان یکجای امن. غافل از اینکه این دو تا طفلک بیچاره جزء دام و طیوراند و عبور و مرور در مترو برای آنها ممنوع است.

    آمدم لب خیابان که با تاکسی ببرمشان. هر راننده ای که قفس را دید گفت فقط دربست می برد. زیاد تعجب نکردم. دیگر ما ایرانی ها یاد گرفته ایم از گرفتاری دیگران نان بخوریم حتی به قیمت این که دوتا مرغ عشق نیم وجبی را آدم حساب کنیم. چنان که همه راننده ها "چمن" و "چشمه" را دو نفر حساب میکردند.

    به محض این که رسیدم به ذهن ام آمد بد نیست آزادشان کنم که بروند. حالا کی حوصله پرنده داشت. توی آب و دانه خودمان مانده بودیم. بعد فهمیدم به عبث می اندیشم. این بیچاره ها جد اندر جد در قفس به دنیا آمده‌اند و بیرون از قفس را نمی‌شناسند و امید زنده ماندنشان بیرون از حصار کم است. از تشابه زندگی آنها با زندگی خودم جا خوردم. در چهار چوب های روزانه زندگی، من هم محصور بودم اما به چنین اسارتی نیاز داشتم. بیرون از این قفس لابد سخت‌تر بود. بیرون از این روزمرگی‌ها و دست و پا زدن‌ها، مهر باطله روی پیشانی‌ام می خورد...دلم گرفت.......بدجور دلم گرفت.




    آبان 1387

    -آرزو نوری-
    Last edited by Sanomas; 18-03-2014 at 23:19.

  9. #39
    اگه نباشه جاش خالی می مونه Sanomas's Avatar
    تاريخ عضويت
    Jan 2014
    محل سكونت
    نامعلوم
    پست ها
    320

    پيش فرض

    هر وقت حالش را می پرسم می گوید حوصله ندارد. من هم ندارم. می گوید سر درد دارد. من هم دارم. می گوید از بس سر پا مانده. پا درد گرفته. من هم همینطورم. او می گوید و من نمی گویم. نالیدن نشانه خوبی است. یعنی درد هنوز آنقدر عمیق نشده. یعنی هنوز امیدی برای رهایی هست. و البته... یعنی هنوز کسی جویای حالت هست.

    من اما...

    حالا می فهمم سر در چاه بردن خبر از چه فاجعه ای دارد.





    خرداد 1390

    -آرزو نوری-
    Last edited by Sanomas; 19-03-2014 at 23:15.

  10. این کاربر از Sanomas بخاطر این مطلب مفید تشکر کرده است


  11. #40
    اگه نباشه جاش خالی می مونه Sanomas's Avatar
    تاريخ عضويت
    Jan 2014
    محل سكونت
    نامعلوم
    پست ها
    320

    پيش فرض

    از پیاده رو رد می‌شدم. دو زن کنار هم راه می‌رفتند. یکی پیر یکی جوان. زنی که مسن‌تر بود دست-اش را حائل صورتش کرده بود. صورتش چین برداشته بود. اندیشیدم می‌گرید و دلم لرزید. برای چه می‌گریست؟


    سوالم معلق مانده بود که ناگهان دست-اش را برداشت. می‌خندید. از شدت خنده اشک در چشمانش جمع شده بود.


    خوشحال شدم. باور نمی‌کردم برای لحظه‌ای نسبت به غم و شادی زنی غریبه اینقدر حساس شده باشم. تمام روز شاد بودم. تمام روز. نه از شادی زن. از این که هنوز می‌توانستم همدرد باشم.




    آذر 1389

    -آرزو نوری-
    Last edited by Sanomas; 19-03-2014 at 23:15.

Thread Information

Users Browsing this Thread

هم اکنون 1 کاربر در حال مشاهده این تاپیک میباشد. (0 کاربر عضو شده و 1 مهمان)

User Tag List

قوانين ايجاد تاپيک در انجمن

  • شما نمی توانید تاپیک ایحاد کنید
  • شما نمی توانید پاسخی ارسال کنید
  • شما نمی توانید فایل پیوست کنید
  • شما نمی توانید پاسخ خود را ویرایش کنید
  •