دلم برای کسی تنگ است
که چشم های قشنگش را
به عمق آبی دریا می دوخت
و شعرهای قشنگی
چون پرواز پرنده ها می خواند
دلم برای کسی تنگ است
که چشم های قشنگش را
به عمق آبی دریا می دوخت
و شعرهای قشنگی
چون پرواز پرنده ها می خواند
لــــــــحظه های ســــکوتم
پـــــر هیاهــــــــــو ترین دقــــایق زندگیم هستند
مــــــمـلو از آنــــــچـــه
مــــی خواهم بـــــــــــــــگویم
و
نــــــــــــمی گـــــویم
دل من یه روز به دزیا زد و رفت
پشت پا به رسم دنیا زد و رفت
پاشنه ی کفش فرار و ور کشید
آستین همت و بالا زد و رفت
یه دفه بچه شد و تنگ غروب
سنگ توی شیشه ی فردا زد و رفت
... حیوونی تازگی آدم شده بود
به سرش هوای حوا زد و رفت
زنده ها خیلی براش کهنه بودن
خودش و تو مرده ها جا زد و رفت
هوای تازه دلش می خواست ولی
آخرش توی غبارا زد و رفت
دنبال کلید خوشبختی می گشت
خودشم قفلی رو قفلا زد و رفت
محمد علی بهمنی
اگه قراره از این دو تا پست یکیش پاک بشه لطفا همین پست رو پاک کنین...
Last edited by شاهزاده خانوم; 14-04-2013 at 02:11.
دلم گرفته است ...نه اینکه کسی کاری کرده باشد نه ...
من آنقدر آدم گریز شده ام که کسی کارش به اطراف من هم نمی رسد
دلم گرفته است که آنچه هستم را دوست دارم و آنچه هستند را میپذیرم
و آنچه هستم را نمی فهمند و دنیا هم به رویش نمی آورد این تناقض
هومن شریفی
دلمــــــــ برای دیوار های بلندِ زندانِ چشمانتـــــــ تنــــــگ شده
آنقدر تنگـــــ، که حتی یکــــ
سلامِ بی جواب نیز در آن جای نــدارد...
انقدر مرا از رفتنت نترسان
قرار نیست تا ابد با هم بمانیم
روزی همه رفتنی اند
ماندن به پای کسی معرفت میخواهد نه بهانه
بلند میگویم : رفتی به درررررک ؛ لیاقت ماندن نداشتی !
آن که پامال جفا کرد چو خاک راهم///// خاک میبوسم و عذر قدمش میخواهم
من نه آنم که ز جور تو بنالم حاشا ///// بنده معتقد و چاکر دولتخواهم
بسته ام در خم گیسوی تو امید دراز ///// آن مبادا که کند دست طلب کوتاهم
از نخل برهنه سایه داری مطلب
از مردم این زمانه یاری مطلب
عزت به قناعت است و خاری به طمع
با عزت خود بساز و خاری مطلب
می ترسم از خودم ...
از خودی که رامش کرده ام ... آرام شده است ... کمی کم غذا
دیگر به هیچ کس نمی پرد ... هیچ کافه ای را با حقیقت روبه رو نمی کند ...
دیگر سوال هایش را به جان ِ نقاب های کسی نمی اندازد ...
آسه میرود ... آسه می آید
می ترسم از روز انفجار ... روزی که از تمام اعتبارها بگذرم
خودم را جدی بگیرم و جاده را .. آنقدر خیالم از رفتنی بودنم راحت باشد
که به آبروی جا مانده از خودم رحم نکنم ...
میترسم از شب های آرامم ... از لبخندی که تحویل نگرانی های مادر میدهم ..
می ترسم ... از این همه که نیستم ....
می ترسم از آن روی خودم ... که سگ نیست / اما بالا که بیاید
به هیچ سکوتی قناعت نمی کند
میترسم از چشم های پدر
میترسم از تلفن همراهم / که زنگ میخورَد ... که هی خنده پیش فروش کنم ....
که هی به دست بیایم ... که هی مشترک شوم / با اینکه از سلول هایم
انفرادی ترم
که هی در دسترس بمانم / بی آنکه داد بزنم :
من دستم به خود ِ خودم هم نمی رسد ، ....
میترسم از سرم / که بزند ... که بزند بر سرم ....
که " دوستت دارم " هایم را غلاف کنم ....
لال شوم ...
سوار خنده دار ترین ماشینی شوم که آرام می آید ...
تا وقتی نشستم
آنقدر در آهنگ های رمانتیکش غرق باشد که تا میتوانم در خود فرو بروم
میترسم از تمام این روز ها / که شب ها رنگشان میکنم
و جای فردا به / امروزم غالب می کنم
میترسم از همین حرف ها / که از دستم در می روند ...
و جای با خود گفتن / فریادشان بزنم
میترسم از چمدان ها / که دستم برایشان بیشتر از دلم تنگ شده ...
مـــــــــــی ترسم از اینهمه که هستم و به رویم نمی آورم ...
از کرنومتری که تو به رویت نمی آوری / اما در من هی کم می شود
می ترسم از ......................
صدایی که مهیب نیست / اما خوابم را میپراند ...
کسی در من / قلاده وا می کند
دستم را میگیرد / کشان کشان میبرد
و به هیچ آشنایی / جواب پس نمی دهد
من کمی تـــــــــــــــــــرسیده ام ...
هومن شریفی
دلم هوای چون تویی را کرده
که هوایم را نداشتی
پیش خود چه اندیشیدی؟
خیال کردی تو را بیهوده " نفس " نامیدم ؟
پس از رفتن تو
عاقبت ِ هیچ دمی بازدم نیست
و هیچ زانوی غمی خلاء آغوشت را جایگزین نمی شود
هم اکنون 1 کاربر در حال مشاهده این تاپیک میباشد. (0 کاربر عضو شده و 1 مهمان)