دلم آنقدر پر است
که با هیچ هق هقی خالی نمیشود
لبخندی میزنم
و به انتظار مینشینم...
دلم آنقدر پر است
که با هیچ هق هقی خالی نمیشود
لبخندی میزنم
و به انتظار مینشینم...
پیش هم بودیم نذاشتن، یادته؟ اونا ما رو دوست نداشتن ،یادته؟
نامه بدون امضاء یادته؟ اسم مستعار رویا ، یادته؟
طرح اون انگشتر من یادته؟ پاسخ مختصر من یادته؟
فال حافظ شب یلدا ، یادته؟ اسمم و گذاشتی شیدا یادته؟
یادته دعا، یادته دعای زیر طاقیا ؟ کنار بوته های عقاقیا ؟
زیر اون درخت گیلاس، یادته؟ با دوتا شاخه گل یاس؛ یادته؟
یادته گفتن راز ،به قاصدک ؟ یادته، چه قدر به هم گفتیم، کمک ؟
فکر بودن توی قایق یادته؟ تو به من گفتی شقایق، یادته؟
گفتی ما باید جداشیم یادته؟ گفتی باید بی وفاشیم ، یادته؟
یه دفه ازم بریدی ؛ یادته؟ خط رو اسم من کشیدی ؛یادته؟
گفتی عشق تو هوس بود یادته؟ گفتی خوب بود ولی، بس بود یادته
خانه دوست کجاست ؟
در فلق بود که پرسيد سوار آسمان مکثي کرد
رهگذر شاخه نوري که به لب داشت به تاريکي شن ها بخشيد
و به انگشت نشان داد سپيداري و گفت
نرسيده به درخت
کوچه باغي است که از خواب خدا سبزتر است
و در آن عشق به اندازه ي پرهاي صداقت آبي است
مي روي تا ته آن کوچه که از پشت بلوغ سر بدر مي آرد
پس به سمت گل تنهايي مي پيچي
دو قدم مانده به گل
پاي فواره جاويد اساطير زمين مي ماني
و ترا ترسي شفاف فرا مي گيرد
در صميميت سيال فضا خش خشي مي شنوي
کودکي مي بيني
رفته از کاج بلندي بالا جوجه بردارد از لانه نور
و از او مي پرسي
خانه دوست کجاست؟
کسي نيست در اين گوشه فراموشتر از من
وز گوشه نشينان توخاموشتر از من
هر کس به خياليست هم آغوش و کسي نيست
اي گل به خيال تو هم آغوشتر از من
مي*نوشد از آن لعل شفقگون همه آفاق
اما که در اين ميکده غم نوشتر از من
افتاده جهاني همه مدهوش تو ليکن
افتاده*تر از من نه و مدهوشتر از من
بي ماه رخ تو شب من هست سيه*پوش
اما شب من هم نه سيه*پوشتر از من
گفتي تو نه گوشي که سخن گويمت از عشق
اي نادره گفتار کجا گوشتر از من
بيژن*تر از آنم که بچاهم کني اي ترک
خونم بفشان کيست سياوشتر از من
با لعل تو گفتم که علاجم لب نوشي است
بشکفت که يارب چه لبي نوشتر از من
آخر چه گلابي است به از اشک من اي گل؟
ديگي نه در اين باديه پرجوشتر از من
استاد شهریار
بر من ببخش دست محبت
اینگونه سرد مهری دستم را
که این اشتیاق وازده آنقدر
در انزوا نشسته که فرسوده است
ای عطوفت دستت
تنها نیاز زیستنم
عمریست در دستهای هیچ عزیزی
این دستهای خسته نیاسوده است
وای باران باران
شیشه پنجره را باران شست
از دل من اما
چه کسی نقش تو را خواهد شست؟
آسمان سربی رنگ
من درون قفس سرد اتاقم دلتنگ
می پرد مرغ نگاهم تادور
وای باران باران
پر مرغان نگاهم را شست
در میان من و تو فاصله هاست
گاه می اندیشم می توانی تو به لبخندی این فاصله را برداری
تو توانایی بخشش داری
دستهای تو توانایی آن را دارد
.......
و تو چون مصرع شعری زیبا
سطر برجسته ای از زندگی من هستی
حمید مصدق
چون که جانان جهان تنها یکیست
نیست دعوا مقصد دلها یکیست
راه ما باشد اگر راه خدا کی،کجا گردیم بر غم مبتلا
هرچه موجودست در دنیای ما جاودان باشد نمی گردد فنا
ذره های عشق در خاک وهواست،عشق رمز این جهان پر بهاست
هست زیبا این جهان بیکران هرکس قدرش داشت گردد شادمان
از دل و جان آرزو دارم خدا،با تو باشم هر زمان در هر کجا
عشق یعنی پرتو نور خدا عاشقان را کرده بر دل مبتلا
ای خدای چاره ساز مهربان بندگانت را ز غفلت وارهان
اجازه هست عشق تو تو کوچه ها داد بزنم ؟
رو پشت بوم خونه ها اسمتو فریاد بزنم؟
اجازه هست مردم شهر قصه ما رو بدونن؟
اسم منو عشق تورو تو کتابا بخونن؟
اجازه هست قلبمو برات چراغونی کنم؟
پسش نگاه عاشقت چشمامو قربونی کنم؟
اجازه می دی تا ابد سر بذارم رو شونه هات؟
روزی هزار و صد دفه بگم که می میرم برات؟
اجازه دارم به همه بگم که تو مال منی؟
ستارتم اینو می گه که تو مال منی اقبال منی؟
اجازه هست تا ته مرگ منتظر تو بشینم؟
تو رویاهای صورتیم خودم رو با تو ببینم؟
اجاه هست جار بزنم بگم چقدر دوست دارم؟
بگم می خوام بخاطرت سر به بیابون بذارم؟
اجازه هست برا تو از ته دل دیوونه شم؟
اجازه می دی که بگم همین روزا میای پیشم؟
هم اکنون 1 کاربر در حال مشاهده این تاپیک میباشد. (0 کاربر عضو شده و 1 مهمان)