چو ماه از كام ظلمتها دميدي
جهاني عشق در من آفريدي
دريغا با غروب نابهنگام
مرا در كام ظلمتها كشيدي
چو ماه از كام ظلمتها دميدي
جهاني عشق در من آفريدي
دريغا با غروب نابهنگام
مرا در كام ظلمتها كشيدي
دل سزاواره غمه به جرم دوست داشتن تو
يه روز مي آد كه دير شده براي برگشتن تو
شايد كه تقصير تو نيست شايد كه تقصير منه
شايد كه اين عاقبت اينجوري عاشق شدنه
شعر و بوسه را که داشته باشی ،
مرگ چه دارد
که از تو بستاند ؟
من
پری کوچک غمگینی را می شناسم
که در اقیانوسی مسکن دارد
و دلش را
در یک نی لبک چوبی می نوازد
آرام آرام
پری کوچک غمگینی. که شب از یک بوسه میمیرد ..
و سحرگاه از یک بوسه به دنیا خواهد امد...
خواهیم رفت
اما خاطرت باشد
همیشه این تویی که می روی
همیشه این منم که می مانم...
وقتي زجه ميزنم تو دل شب بگو كجايي
از جدايي جون من ميياد به لب بگو كجايي
فُرات بودي يا كارون
با نام مُستعار خرم شهر زاده شدم
با عطر خمپاره و اَمن يُجيب عاشق شدم
آن قدر كه نفهميدم
فرات بودي يا كارون
هر چند فرقي نداشت
هميشه عشق
با لبان عباس عطش ميگيرد
حالا چند سالي ميگذرد
از فتح شلوارهاي كوتاه
تو
آن سوي آب
روبندهات را بر ميداري
و من
به سلامتي ِ آسمان خراشهاي شهر
قهوهام را با انگشتري عقيق سرميكشم
بيخيال تانكهايي كه
هفت پشت پدرم را لرزانده بود
در پيادهروهاي همين شعر
پس دوباره بيا!
به افتخار همين نام مستعار
يك دقيقه
تنها يك دقيقه
عاشق باشيم
با عطر خمپاره و امن يجيب...
پارك ملت
جاي خوبي است
براي تمرين دموكراسي
وقتي ايستادهام
به انتظار كسي
كه هيچ گاه نميآيد
حتي در خوابهاي شبانهام
كه انتخابات بزرگي است
ميان آن همه...
اما هنوز هم ايستادهام
با دستاني كه فكر ميكنند
كاش آغوشت
عدالت بيشتري داشت!!
نمیدانستم
که موهایم از جنس آفتاب است
و رگه های خواب شراب در آن بیدار
و تو با نگاهی به آن مست می شوی
اين روزا وقتي كه بارون ميباره دلم ميگيره
قلب تنهام بدجوري بهونهي تو رو ميگيره
هم اکنون 1 کاربر در حال مشاهده این تاپیک میباشد. (0 کاربر عضو شده و 1 مهمان)