یا رب سببي ساز که يارم به سلامت
بازآيد و برهاندم از بند ملامت
خاک ره آن يار سفرکرده بياريد
تا چشم جهان بين کنمش جاي اقامت
حافظ
یا رب سببي ساز که يارم به سلامت
بازآيد و برهاندم از بند ملامت
خاک ره آن يار سفرکرده بياريد
تا چشم جهان بين کنمش جاي اقامت
حافظ
تا به مستي نرسد بر لب ساقي لب ما
بر نيايد ز خرابات مغان مطلب ما
عشق پيري است که ساغر زدهايم از کف او
عقل طفلي است که دانا شده در مکتب ما
فروغي بسطامي
آبی تراز آنیم که بیرنگ بمیریم
از شیشه نبودیم که با سنگ بمیریم
ما آمده بودیم تا مرز رسیدن
همراه تو فرسنگ به فرسنگ بمیریم
ما را بکُش و مُثله کن و خوب بسوزان
لایق که نبودیم در این جنگ بمیریم
مستور و مست هر دو چو از یک قبیله اند
ما دل بعشوه ی که دهیم اختیار چیست
راز درون پرده چه داند فلک خموش
ای مدعی نزاع تو با پرده دار چیست
!!!
تو شمع انجمني يك زبان و يك دل شو
خيال وكوشش پروانه بين وخندان باش
كمال دلبري وحسن در نظر بازيست
به شيوه نظر از نادران دوران باش
خموش حافظ و از جور يار ناله مكن
تو را كه گفت كه در روي خوب حيران باش
شرممان باد ز پشمینه ی آلوده ی خویش
گر بدین فضل و هنر نام کرامات بریم
قدر وقت ار نشناسد دل و کاری نکند
بس خجالت که ازین حاصل اوقات بریم
فتنه میباردازین سقف مقرنس برخیز
تا به میخانه پناه از همه آفات بریم
...
مى خواستم به شور تو شيدا شوم نشد
در تا رو پود عشق تو معنا شوم نشد
دور از هواي نفس، که ممکن نميشود
در تنگناي صحبت دشمن، مجال دوست
گر دوست جان و سر طلبد ايستادهايم
ياران بدين قدر بکنند احتمال دوست
![]()
تا کی کِشَم جفای تو؟ این نیز بگذرد!
بســـــیار شد بلای تو، این نیز بگذرد!
عمرم گذشت و یک نفسم بیشتر نماند
خوش باش! کز جفای تو، این نیز بگذرد!
آیی و بگــــذری به من و باز ننگری!؟
ای جان من فدای تو، این نیز بگذرد!
بگذشت آنکه دوست همی داشتی مرا
دیگر شده ست رای تو، این نیــز بگذرد!
عراقی
دو نصيحت كنمت بشنو و صد گنج ببر
از در عيش درآ و به در عيب مپوي
شكر آن را كه دگر بار رسيدي به بهار
بيخ نيكي بنشان و ره تحقيق بجوي
هم اکنون 1 کاربر در حال مشاهده این تاپیک میباشد. (0 کاربر عضو شده و 1 مهمان)