ببخشید !
میخواستم بدونم شما تو شهرتون دفتر تائیدیه دارین ! ! !![]()
--
--
ببخشید !
میخواستم بدونم شما تو شهرتون دفتر تائیدیه دارین ! ! !![]()
خدا ببخشه!ببخشید !
میخواستم بدونم شما تو شهرتون دفتر تائیدیه دارین ! ! !![]()
به احتمال 99.99 % آره!![]()
همه رو تایید میکنم مگر اینکه خلافش ثابت بشه! : شعار روزانه!(البته اگه بری تو بحرش خیلی نکته داره!!)
عادت خوبیه! نه؟![]()
میخوام گل سوتی هامو بنویسم این سوتی خیلی باحاله:
پسر داییم برای اینکه با GF صحبت کنه (تلفنی) میومد نزدیک خونه ما به بهانه اینکه منو بیبینه! همینجور که داشت حرف میزد با طرفش ، بهش گفتم بیا بریم پهلو این ساختمان که نیمه ساخته است!! رفتیم توی ساختمان خلاصه من داشتم با میل گردها ور میرفتم و خمشون میکردم (برای زور آزمایی) اون هم داشت صحبت میکرد ، من یه میل گرد را با تمام قدرت خم کردم و ولش کردم ولی ناگهان مثل فنر برگشت و خورد به دست پسر داییم
و یه عربده کشید
![]()
. دختره بهش گفت چی شد گفت هیچی عزیزم این پسر عمم با میل گرد زد تو دستم
دختره به پسر داییم گفت اگه خواستی بیای منو ببینی پسر عمت را هم بیار تا بهش بگم!!! پسر دایی گرامی هم همون وقت به من گفت! منم گفتم: بهش بگو ذر نزن اگه من اومدم اونجا نسلت را درمیارم!!!! خوب دیگه معلومه دختره شنید و دیگه ... (پس شد آنچه نباید میشد)
Last edited by Havbb; 11-08-2008 at 00:38.
البته !![]()
میخوام گل سوتی هامو بنویسم این سوتی خیلی باحاله:
من عاشق غلط املایی گرفتنم! :x
پس ادامه میدیم!!!!!البته !![]()
تایید میشه!!!![]()
از خودت نقل قول گرفتي و ميخندي![]()
میشه یه کم بیشتر توضیح بدین؟؟(نکنه نکتش تو اون اسمایله هستش؟؟؟!!!)
اره ، اسمایل رو موشکافانه نگاه بنداز![]()
نه من که اصلا این فکرو نکردم
حوصله ندارم جواب بدم
بازم حوصله ندارم
اصلا حوصله ندارم
غلط املایی نبووود که گفت گل سوتی هامو
نکته 1: الان چند باره سوتی ها رو مینویسم میام اینجا پاک میکنه یعنی اررسال نمیشه اعصابم قاطیه
نکته2: جواب اونایی که نوشتم حوصله ندارم رو یبار نوشته بودم الان دیگه اصلا نمیتونم
3: اگه جای فرنوش و علی بوددم خودمو میکشتم
4: havbb منو یاد بچگیهام انداختی میپرریدم خونه دوستم با تل حرف بزنم اونم میومد خونه ما گاهی هم دو تایی میررفتیم بیرووون
5: دوستان سوتیه سورنا که واضحه فکر کرد اسمایل فقط دست تکون میده اما آخرش میگه بیا اونم به یه خانوم محترم
امروز یکی از اووون بچه ها که خیلی لوس و پر رو هستن و من با اینکه عاشق بچه هام از اینجورش بدم میادبا مادرش اومد خونمون این مادر منم گیر داد برو پیش مونا این از بچه ها خوشش میاد
حالا منم عصبانی یعنی اصلا دیووونه ها کارد میزدی خونم در نمیومد دیدم یه بچه اومده اتاقم
پشت کامپیوتر بودم این بچه اومد پیشم نشست عروسکامو برداشت حالا من عصبانی تر شدم اومد محکم با پاش زد به کیسم کامپیوترم خاموش شدحالا وسط نوشتن دیگه قاطی کردم دیگه بهش گفتم آشغال گم شو بیرون از اتاقم یه لگد هم زدمش انداختمش بیرون ( البته آروم ) رفت بیرووون مامانم گفت مونا بهت چی گفت؟؟؟ عروسکاشو بهت داد؟؟ رو کرد به مادر بچه گفت مونا عاشق بچه اس در همین لحظه اون دهنشو باز کرد گفت آره مامان الان به من گفت گم شو بیرووون منم انقد خندم گرفت بلند خندیدم
خواهرم بهم گفت سرم درد میکنه میخواستم بهش بگم برو بخواب گفتم برو بمیر
زنگ زدم خونه دوستمیه برادر داره اسمش علیه گوشی رو برداشت داشتم میخندیدم ( یه لحظه یه فکر شوم به سرم زده بووود واسه همین تند زنگ زدم به دوستم
فکر نمیکردم برادرش برداره) هل کردم جای علو گفتم علی بعدم گوشی رو قط کردم البته نه از خنده از خجالت
داشتم چت میکردم اصلا تو یه دنیای دیگه بووودم
خواهرم گفت بیا (کارم داشت) فکر کردم میگه بیام؟ گفتم بیا
توضیح:بیا بیا
یکی دیگه هم هس مال یه ماه پیشه نمیدونم گفته بودم یا نه و.اسه همین نمیگم بیخیال سوتی زیاده
هم اکنون 1 کاربر در حال مشاهده این تاپیک میباشد. (0 کاربر عضو شده و 1 مهمان)