در دين چو اعتصام به حبل متين کنند
آن به که مطلع سخن از رکن دين کنند
دينپروري که داغ ستورش مقربان
از بهر کسب مرتبه نقش نگين کنند
انوري
در دين چو اعتصام به حبل متين کنند
آن به که مطلع سخن از رکن دين کنند
دينپروري که داغ ستورش مقربان
از بهر کسب مرتبه نقش نگين کنند
انوري
دوست دارم كه يك شب جمعه
صبح گردد به رسم خوش عهدي
ناگهان بشنوم ز سمت حجاز
نغمه ي دلخوش انا المهدي
يکي درياست هستي نطق ساحل
صدف حرف و جواهر دانش دل
به هر موجي هزاران در شهوار
رون ريزد ز نص و نقل و اخبار
شبستري
روزها رفت که دست من مسکين نگرفت
زلف شمشادقدي ساعد سيم اندامي
روزه هر چند که مهمان عزيز است اي دل
صحبتش موهبتي دان و شدن انعامي
حافظ
(دوستان می گم چرا تو اون یکی تاپیک نیومدید !!! ، بیایید خوب میشه ها !!!)
يار من خسرو خوبان و لبش شيرين است
خبرش نيست که فرهاد وي اين مسکين است
نکنم رو ترش ار تيز شود کز لب او
سخن تلخ چو جان در دل من شيرين است
سيف فرغاني
تا چند اسیر رنگ وبو خواهی شد
چند از پی هر زشت ونیکو خواهی شد
گر چشمه زمزمی وگر اب حیات
اخر بدل خاک فرو خواهی شد
خیام
ديد خورشيد رخش وز سر انصاف به ماه
گفت من سايهي او بودم و خورشيد اين است
با رخ او که در او صورت خود نتوان ديد
هر که در آينهاي مينگرد خودبين است
سيف فرغاني
تن در غم روزگار بیداد مده
ما را زغم گذشتگان یاد مده
دل جز بسر زلف پری زاد مده
بی باده مباش و عمر بر باد مده
هر که او در عشق بیآرام نیست
کــی تواند یافت آرام ای غـلـام
گاه مـــرد مسجدی گه رنـد دیر
هر دو نبود کام و ناکام ای غلام
یا مــرو در مــسجـد و زنار بـنــد
یا مــده در دیــر ابــرام ای غــلام
عطار
Last edited by mahpesar; 21-04-2010 at 15:57.
مي بهشت ننوشم ز جام ساقي رضوان
مرا به باده چه حاجت كه مست بوي تو باشم
هم اکنون 1 کاربر در حال مشاهده این تاپیک میباشد. (0 کاربر عضو شده و 1 مهمان)