اساتید خوابهای به شدت واقعی و پر جزئیات و عذاب آور به بیماری خاصی اشاره میکنه ؟
قبلا افسردگی شدید داشتم الان نصبتا" بهترم ولی حدود یکساله اینجور خوابها برام مشکل ساز شده
از اونجایی که هرشب این خابها تکرار میشه دیگه حتی میتونم توی خواب به خودم یاد آوری کنم که آیا الان خواب میبینم ؟! ولی وقتی به ماجراها و جزئیات اطراف نگاه میکنم به شدت واقعی هستن و نمیتونم مرز بین خواب و بیداری رو بفهمم . البته الان که میدونم بیدارم
.gif)
ولی مشکل اینه وقتی هم خواب میبینم کاملا مطمئنم که بیدارم
.gif)
نمیدونم منظورمو میفهمید یا نه شوخی نبود
اینقدر همه چیز رنگ واقعیت داره که اون موقع فکر کردن به اینکه خواب میبینم یا واقعیته یه سوال احمقانه به نظر میرسه دقیقا مثل الان که بیدارم اگه از خودم بپرسم "آیا دارم خواب میبینم ؟" به خودم میخندم و با نگاهی دقیق به جزئیات کاملا به واقعی بودنش ایمان میارم ! در حدی که بعد از بیداری هم تا چند لحظه باورم نمیشه خواب بوده میگم شاید این یکی خوابه
.gif)
چند بار هم پیش اومده مثلا به مادرم بگم دیشب فلان چیزو بهت دادم کجاست ؟ بعد متوجه میشم فقط یه خواب بوده . خوابی به شدت واقعی که مرز بین واقعیت و خواب توش گم شده . مخدری هم مصرف نمیکنم
اتفاقایی هم که میافته تو خواب همه ریتم زندگی عادیه ولی با شدت داغونی بسیار بالا مثلا یکی فوت میکنه من بدجور داغونم یا یه جایی گیر افتادم و از ظعف و بیماری به زور میتونم حرکت کنم (و کاملا این بیماری رو حس میکنم و آگاهانه عذاب میکشم )یا مثلا زلزله اومده دارم دنبال خونوادم میگردم و ... پر استرس و خشنترین اطفاقاتی که ممکنه پیش بیاد . همش خوابای عوضی با اینکه تغریبا هیچ وقت به اینجور مسائل فکر نمیکنم

حوصله روانپزشکم ندارم نود ساله دارم دارو مصرف میکنم هیچ تاثیری ندیدم
پی نوشت(شاید لازمه) :
خوانواده هم که شده معزل
میبینن من شب تا صبح دارم تو خواب جون میکنم خوابم نمیبره و شاید دیر میخوابم و شبی نود تا قرص خواب آور میخورم زندگیم زجره توقع هم دارن 6-7 ساعت معمولی بیشتر نخابی وگرنه معتادی
این قرصای اعصاب هم همه خواب آورن
هرچند به کارمم هیچ لطمه ای وارد نمیشه مستقلم هستم تغریبا . یعنی پدرم فقط هزینه کرایه رفت و برگشت دانشگاه رو که خودم زور زدم دولتی قبول شدم پرداخت میکنه . اونم هفته ای سه روز کلاس
+اینکه تو خونه پدرم زندگی میکنم خداییش باهاشون کاری هم ندارم تو اطاق خودمم 24 سالمه
البته اصلا هم زیر پرچمشون نیستم نه من اصلا اجازه دخالت تو زندگیمو به کسی نمیدم حق هم دارم واسه این رفتار تدافعی چون به زور میخان منو به چیزی که خودشون میخان تبدیل کنن که حتی مدل موهام یا موزیکی که گوش میدم باید باب طبع بابایی باشه ! دیگه خودتون تا اخر خطو برید که وقتی بچه بودم و هیچ اراده ای از خودم نداشتم وضعیت چجوری بوده . بهشونم گفتم من حرف زور از کسی نمیشنوم تا هر وقت هم خودتون دلتون بخاد من اینجام با هم مثلا خانواده ایم هر وقت هم یکم حس کردید زیادیم میتونید بگید هیچ مشکلی نیست حده اکثر دو روزه میرم ولی حق ندارید تو زندگیم دخالت کنید . به خدا با همشونم با روی خوش و شنگول برخورد میکنم ولی اونا هم یه مشت افسرده داغونن دیگه بهتر از این نمیشه بیخیال مهم نیست
.gif)
فقط از اونجایی که افسردگی دارم خودم یکم تحمل تنها زندگی کردنو ندارم و بنابر این ترجیح میدم با خانواده زدگی کنم .
