من تو را كى گفتم اى يار عزيز
كاين گره بگشاى و گندم را بريز
ابلهى كردم كه گفتم اى خداى
گر توانى اين گره را بر گشاى
اعتصامی
من تو را كى گفتم اى يار عزيز
كاين گره بگشاى و گندم را بريز
ابلهى كردم كه گفتم اى خداى
گر توانى اين گره را بر گشاى
اعتصامی
یاد باد آنکه ز روی تو و عکس می ناب
دیده پر شعشعهی شمس و قمر بود مرا
یاد باد آنکه گرم زهرهی گفتار نبود
آخر از حال تو هر روز خبر بود مرا
خواجوی کرمانی
اکنون که گل سعادتــــــت پر بار است***دست تو ز جام می چرا بیکار است
می خور که زمانه دشمنی غدار است***دریافــــــتن روز چنین دشوار است
خیام
تا به کی گرد خجالت زنده در خاکم کند؟
شسته رو چون گوهر از باران رحمت کن مرا
خانهآرایی نمیآید ز من همچون حباب
موج بیپروای دریای حقیقت کن مرا
صائب تبریزی
اگر چه گلشن ما دشت و صحراست
ز هر جا رستهايم آنجا مصفاست
ز من زين بيش كس خوبى نخواهد
گل خودرو ز قدر گل نكاهد
اعتصامی
درواز و دریواز فرو گشت و بر آمد
بیمست که: یک بار فرود آید دیوار
دیوار کهن گشته بپرداز بادیز
یک روز همه پست شود، رنجش بگذار
رودکی
ره و رسم گردون دل آزردنست
شكفته شدن بهر پژمردنست
چو باز آمد آن ابر گوهر فشان
ازان گمشده جست نام و نشان
اعتصامی
نونو غم آن راحـت جان من دارم***جوجو جانی در این جهان من دارم
نازی که جهان بسوزد آن او دارد***آهی که فــــلک بدرد آن من دارم
خاقانی
من آگه بودم از پايان اين كار
تو را آگاه كردن بود دشوار
ندانستى كه در مهد گلستان
سحر خنديد گل شب گشت پژمان
اعتصامی
نفس برآمد و کام از تو بر نمی آید
فغان که بخت من از خواب بر نمی آید
صبا به چشم من انداخت خاکی از کویش
که آّب زندگیم در نظر نمی آید
شادروان حافظ
هم اکنون 1 کاربر در حال مشاهده این تاپیک میباشد. (0 کاربر عضو شده و 1 مهمان)