مادر وقتی بهشت خدا زیر پای توست . . .
چه چیزی پیشکشت کنم که لایقت باشد . . . ؟
مادر وقتی بهشت خدا زیر پای توست . . .
چه چیزی پیشکشت کنم که لایقت باشد . . . ؟
سلام
روز مادر مبارک
مادر بی تو تنها و غریبم اتاق خلیم بی تو جه سرده
یا علی
تولد فاطمه زهرا مبارک
پای تخته نوشتم......
»"مادر......"«
گویی تخته هم دلتنگ بود.....یا شاید از راز دلم خبر داشت....
ادامه ی جمله را که خواستم بنویسم تخته جیغ زد. گچ را عوض کردم باز هم جیغ زد.
فهمیدم چرا. گچ ها خیس بود.
شاید از اشک چشم های من! شاید از گریه ی دیوار. شاید از دلتنگی ساعت. شاید از نبض خسته ی زمان.
شاید از گلایه ی فاصله و شاید از صبوری مادر......
صبر کردم تا زمان گچ را خشک کند. دوباره نوشتم.
»"مادر آغوش....."«
آغوش را که نوشتم شکست. هم بغض خودم هم گچ!
گریه ام لبریز شد. از چشمانی که خیلی وقت بود طعم شیرین گریه را نچشیده بود!
از روحی که خیلی وقت بود مزه ی آغوش را فراموش کرده بود.....
از نوشتن با گچ منصرف شدم. فکر جدیدی به ذهنم رسید. با اشک مینویسم!
با اشک نوشتم.
»" مادر آغوشت گرمترین....."«
اما باد سردی وزید. به خودم لرزیدم. تازه یادم آمد که بدون عشق اشک آبی بیش نیست!
یادم آمد. عشق مادر! یادم آمد گرمی بوسه ی مادرم بر روی گونه های خیسم.
شبهایی که می ترسیدم. هنوز هم وقتی غمگینم یا میترسم، یاد آغوش گرم مادر آرامم می کند.
یادم آمد لالایی پر مهر مادر.
بهتر شد. حالا اشک هایم گرم و رنگش سرخ شد!
عشق را ضمیمه اش کردم.....
باز نوشتم
»"مادر آغوشت گرم ترین جا ....."«
دستهایم لرزید. یاد دیروز افتادم. دختر بچه ای که بهم گفت: آقا ازم گل میخری؟ تورو خدا. ازم گل بخر. برا مادرت برا پدرت برا هرکی که دوسش داری....
این را که گفت دلم لرزید. پرسیدم قیمتش چند است؟ حیف! کاش نمیپرسیدم. مگر برای مهر و محبت هم قیمت میگذارند؟!
چه بوی خوبی! بوی همان گل های دیروز است. گل های همان دختر بچه ای جایش به جای آغوش مادر آغوش زمین است.
همان دختر بچه ای که شاید حسرت گفتن مادر برایش غذای شب است!
دختر بچه ای که صدای بوق ماشین ها برایش حکم لالایی مادر را دارد. همانی که وزش باد سرد روی تنش نقش نوازش مادر را بازی می کند.
لرزش دستانم نوشته را زیبا تر کرد. با بوی گل های دیروز و حسرت آغوش مادر در دل دختر بچه ی گل فروش!
ادامه دادم.
»" مادر آغوشت گرم ترین جا برای....."«
از خودم پرسیدم. برای که مینویسم؟ مادرم؟ کاش می توانستم خودم به او بگویم...
کاش میتوانستم او را بغل کنم آرام در گوشش بگویم "دوستت دارم"
نه فقط به خاطر اینکه مرا به دنیا آوردی، نه فقط به خاطر اینکه با صبوری مرا بزرگ کردی، نه فقط به خاطر از خود گذشتگی های فراوانت،
به خاطر خودت. به خاطر زیبا ترین مخلوق هستی بودنت. به خاطر جلوه ی عشق بودنت.
به خاطر مادر بودنت...
کم کم عقده ی دلم دارد وا می شود. انگار جمله دارد به آخر میرسد.
تخته هنوز ناله می کند ، گچ ها هنوز خیس و اشکهایم هنوز گرم و سرخ است
عطری عجیب در فضای کلاس پیچیده است. انگار در و دیوار هم با کلمه ی مادر به خروش می افتند!
اشکهایم تمامی ندارد.
شاید بتوانم با آنها، با رنگ سرخ، و بوی یاس، با تمام قلب و حسم، این جمله را هزارها بار بنویسم
"»مادر آغوشت گرم ترین جا برای زیستن...."«
گـــویـــنـــد مـــرا چـــو زاد مــادر / پـسـتـان بـه دهـن گـرفتن آموخت
شــــبــــهـــا بـــر گـــاهـــواره مـــن / بـیـدار نـشـسـت و خـفـتن آموخت
دســتــم بــگــرفـت و پـا بـپـا بـرد / تـــا شــیــوه راه رفــتــن آمــوخــت
یـک حـرف و دو حـرف بـر زبـانـم / الــفــاظ نــهــاد و گــفـتـن آمـوخـت
لـــبـــخـــنــد نــهــاد بــر لــب مــن / بـر غـنـچـه گـل شـکـفـتن آموخت
پـس هـسـتـی مـن ز هـسـتی اوست / تا هستم و هست دارمش دوست
مرا به كعبه چه حاجت؟
طواف ميكنم "مــادرم" را،
كه براي لمـــس دستانش هم، بايد وضـو گرفت ..
با تشکر مهران...
من می رفتـــم
مادرم چه می دانست
زمان حیــله گر است
قول وفا می دهــد
اما خانه اش را
ز آتش می سـازد...
بیچـــاره مــادرم
برای دیدن خنـده هایم
اشـک های شــبانه را
به جـان خریــد...
گوشه ای از غم نامه شهریار در سوگ مادر :
او مُرد ودر کنار پدر زیر خاک رفت
اقوامش آمدند پی سر سلامتی
یک ختم هم گرفته شد و پُر بَدَک نبود
بسیار تسلیت که به ما عرضه داشتند
لطف شما زیاد
اما ندای قلب به گوشم همیشه گفت:
این حرف ها برای تو مادر نمی شود.
مادر ! ببین که خستهام ! تنها وُ دل شکستهام
مثلِ زمانِ بچّهگی ، کنارِ تو نشستهاَم
مادر ! نگاهی کن به من ! ساکت نمون ! حرفی بزن
از بیوفاییهام بگو ! از تلخیِ تنها شُدن
مادر ! فشارِ زندهگی ! منو کشید به بَردهگی
دنبالِ رؤیاهای پوچ ، راهی شُدم به سادهگی
مادرِ گُل ! بانوی عشق ! خاتونِ موسپیدِ من
هنوز تو فصل بیکسی ، تنها تویی اُمیدِ من
دستای مهربونتو ، تو وقتِ گریه کم دارم
بدون که بیسایهی تو ، تو زندهگی بد میارم
مادر ! برام قصّه بگو ! بگو پُل ترانه کو؟
قصّههای قدیمی رُ ، بگو دوباره مو به مو
از من بگو که بیصدام ! نگو که از یادت جُدام
بگو میشینی هر غروب ، منتظرِ صدای پام
نگو کسی به در نزد ! من اومدم که تا اَبَد
عصای دستِ تو بشم ! تو لحظههای خوب و بَد
مادرِ گُل ! بانوی عشق ! خاتونِ موسپیدِ من
هنوز تو فصل بیکسی ، تنها تویی اُمیدِ من
دستای مهربونتو ، تو وقتِ گریه کم دارم
بدون که بیسایهی تو ، تو زندهگی بد میارم
با سلام
از اینکه این تایپک زیبا مجدداً باز شد سپاسگزارم.
ساعت 3 شب بودكه صداي تلفن پسري را از خواب بيدار كرد. پشت خط مادرش بود.
پسر با عصبانيت گفت: چرا اين وقت شب مرا از خواب بيدار كردي؟
مادر گفت:25 سال قبل در همين موقع شب تو مرا از خواب بيدار كردي؟ فقط خواستم بگويم تولدت مبارك.
پسر از اينكه دل مادرش را شكسته بود تا صبح خوابش نبرد، صبح سراغ مادرش رفت . وقتي داخل خانه شد مادرش را پشت ميز تلفن با شمع نيمه سوخته يافت ولي مادر ديگر در اين دنيا نبود...
روح همه فرشته های مهربان ،مادران عزیز که پیش ما نیستن شاد
مادر من عزیزترین وتنها همدم و رفیق من توی زندگیم بود که متاسفانه چهار ساله که ندارمش و هیچ چیز و هیچکس نتونسته جای خالیشو برام پر کنه . یه ترانه از عهدیه رو خیلی دوست داشت . آهنگ مال فیلم <من هم گریه کردم> هستش و اسم خود ترانه هم همینه . همیشه ازم میخواست این آهنگو واسش بخونم .به یاد عزیزترینم مینویسم :
خونین شد بال کبوترا
شب آمد با همه اخترا
چون رفتی از بر من
ای مادر
از غم گریه کردم
در آیینه به خیال تو مینگرم
تو آگاهی که من از همه بیخبرم مگر از دردم
بی تو مادر چه کنم چه کنم چه کنم
به من گفتی که ز داغ تو دم نزنم
من هم گریه کردم
هم اکنون 1 کاربر در حال مشاهده این تاپیک میباشد. (0 کاربر عضو شده و 1 مهمان)