خدایا کفر نمیگویم
پریشانم،
چه میخواهی تو از جانم؟!مرا بی آنکه خود خواهم اسیر زندگی کردی.
خداوندا تو میدانی که انسان بودن و ماندن
در این دنیا چه دشوار است،
چه رنجی میکشد آنکس که انسان است و از احساس سرشار است…
علی شریعتی
خدایا کفر نمیگویم
پریشانم،
چه میخواهی تو از جانم؟!مرا بی آنکه خود خواهم اسیر زندگی کردی.
خداوندا تو میدانی که انسان بودن و ماندن
در این دنیا چه دشوار است،
چه رنجی میکشد آنکس که انسان است و از احساس سرشار است…
علی شریعتی
به دنبال کسی می گردم
نه می دانم نامش چیست و نه می دانم چه می کند!
حتی خبری از رنگ چشم هایش هم ندارم . .
رنگ موهایش را نمی دانم و
لبـــــــــخندش را ندیده ام
فقط می دانم که نیست . . .
یه حـــــــــــالی دارم این روزا
نه آرومـــــــــم نه آشوبـــــــــــــــــــــ ــم
به حالـــــــــــم اعتباری نیست
تو کــــــــــــــــه خوبی منــــــــــم خوبم
دلم روزی غمش تنها سر آید
که در آغوش لیلا جان در آید
بلند از این زمین غم شدن هم
فقط از دست آن لیلا بر آید
حال مـن خوب است ...
حتے
با تمام دلشوره هایے ڪه
نمـڪ بسته اند
ته دلم را ...
پس از سالها
ستاره ام برگشت
ولی به جای ستاره کوچک چشمک زنم
ماه شده و من نمیخواهمش
چون دیگر در دستانم جای نمی شود
خاطره اي فراموش يه قاب عكس خالي
پشت غبار اندوه تبسمي خيالي
چيزي ازم نمونده جز يه نگاه ساده
يه آسمون شرجي يه بغض بي اراده
تنها اميدم اما بودن و موندن توست
چراغ كلبه من حضور روشن توست
با اون نگاه گرمت پنجره ها رو وا كن
از توي تاريكي ها بازم منو صدا كن
بزار يه قاب خالي جون بگيره دوباره
شباي سوت و كورم پر بشه از ستاره
تو نازنين تريني تو لحظه هاي ترديد
چشات يه چشمه مهتاب نگات هزار تا خورشيد
ببخش باران
ببــــخش که
تو می باری و ما
شســـــته نمی شویم ...
بگــــــــــو بازم هوامو داری و مثلـــــه همه منو تنها نمیـــــــــذاری
بگو هســــــتی تا نترسونتـــــــــم ظلمت این شـــــب تکــــــــراری
نامه هایت را بی نشانی،
به باد بِدِه
می رساند.
خانه ام بر باد است!
هم اکنون 1 کاربر در حال مشاهده این تاپیک میباشد. (0 کاربر عضو شده و 1 مهمان)