تو آن بلند ترين هرمي
كه فرعون تخيل ميتواند ساخت
و من آن كوچكترين مور
كه بلنداي تو را
در چشم
نميتواند داشت.
علي موسوي گرمارودي
تو آن بلند ترين هرمي
كه فرعون تخيل ميتواند ساخت
و من آن كوچكترين مور
كه بلنداي تو را
در چشم
نميتواند داشت.
علي موسوي گرمارودي
توبهي من جزع و لعل و زلف و رخسارت شکست
دي که بودم روزهدار امروز هستم بتپرست.
از ترانهي عشق تو نور نبي موقوف گشت
وز مغابهي جام تو قنديلها بر هم شکست
سنايي
تا کوی دوست رفتم و جانم به لب رسید
از لطف کردگار سفر بی خطر گذشت
دریای موج خیز در آن عکس روی ماه
یا نقش روی اوست که در چشم تر گذشت
بهادر یگانه
تا خيال آن بت قصاب در چشم منست
زين سبب چشمم هميشه همچو رويش روشن است
تا بديدم دامن پر خونش چشم من ز اشگ
بر گريبان دارم آنچ آن ماه را بر دامنست
سنايي
تا نايب روح خدا همراهمان باشد
هرگز نميافتيم از تاب و تب موعود
در این خاک زرخیز ایران زمین
نبودند جز مردمی پاک دین
همه دینشان مردی و داد بود
وز آن کشور آزاد و آباد بود
چو مهر و وفا بود خود کیششان
گنه بود آزار کس پیششان
همه بنده ناب یزدان پاک
همه دل پر از مهر این آب و خاک
پدر در پدر آریایی نژاد
ز پشت فریدون نیکو نهاد
بزرگی به مردی و فرهنگ بود
گدایی در این بوم و بر ننگ بود
کجا رفت آن دانش و هوش ما
که شد مهر میهن فراموش ما
....
فردوسي
اي کرده در جهان غم عشقت سمر مرا
وي کرده دست عشق تو زير و زبر مرا
از پاي تا به سر همه عشقت شدم چنانک
در زير پاي عشق تو گم گشت سر مرا
انوري
ابر خاکستری بی باران پوشانده
آسمان را یکسر
ابر خاکستری بی باران دلگیر است
و سکوت تو پس پرده ی خاکستری سرد کدورت افسوس!
سخت دلگیرتر است
شوق بازآمدن سوی توام هست
اما
تلخی سرد کدورت در تو
پای پوینده ی راهم بسته
ابر خاکستری بی باران
راه بر مرغ نگاهم بسته
حمید مصدق
هرکس که غم ترا فسانهست
دستخوش آفت زمانهست
هرکس که غم ترا ميان بست
از عيش زمانه بر کرانهست
انوري
تحريفمان كردند تا آسان بميريم
تنها به اين علت كه با آنان نبوديم
مي خواستند افكار ما را گل بگيرند
ناپختكي كردند ما نادان نبوديم
هم اکنون 1 کاربر در حال مشاهده این تاپیک میباشد. (0 کاربر عضو شده و 1 مهمان)