دور خواهی شد، این تمام قصه است
هجرت تو ار دل من قصه است
یاد خواهی کرد عشقم را شبی
عشق هم در غربت تن قصه است...
______________________________________
فکر کنم خودم گفتم...
دور خواهی شد، این تمام قصه است
هجرت تو ار دل من قصه است
یاد خواهی کرد عشقم را شبی
عشق هم در غربت تن قصه است...
______________________________________
فکر کنم خودم گفتم...
لاک خالی حلزون
یک صندلی خالی
و نگاه ثابت تو در قاب عکس
موزه کوچک من
مثل دانه ای تسبیح
یکی یکی به بند میکشم روزها را
همه یک شکل
یک رنگ
جز این یکی:
امروز
روز ملاقات است
جنگل را
برق نگاه قناری عاشق
آتش زد
گناه به گردن صاعقه افتاد
همه ستاره هایی که برایت چیده ام
می رقصند
روی دامنم
برای لحظه ورودت
دستانم را می گشایم
با شاخه هایی
پر از سیب سرخ
با رودخانه ای
که
ماه می شود
برایت
روزی ستاره می کنم
چشمانم را
روی دامنم
...
دختری که از تو
دور
نبود
هنوز
دستهایت را می ستاید
ميان بوسهای آرام و
خدايی دور
ممنوعه و
شيرين
دايره شديم و
ماهی مرد
دريغ از چشم
سرانجام
شيشه میشوی
بر رگهايم
سمیرا برادری
ديگر چيزي نمانده
نه از ما، نه به پايان
ابرهايِ سرگردانِ بيباران
باران ميگيرم
من که اتفاق نميافتد لبانم بر چشمهات
ديگر گــُــر نميگيرم
شمع اگر چارهي شب
چتر اگر چارهي باراناَم
اين شعر، چارهيِ تو....
اضافي است اينهمه چشم، دست، پا
تـَــنها...
وقتي رؤيايي نيست
چشمها به دستها، پناه
دستها به چشمها
تاولِ پلکها و گونهها و سرانگشتها، گــُــواه
سقفِ امني است آسمانم
از بيبامي، گلايهاي نيست
بيپرندگي، درد ِ مـُـزمن ِ اين روزهاست
نِيني ِ نمناکِ مردمکها و قفل ِ دندانهايِ لرزان را
ترس ميخواند و من...
نميتوانم نترسم و بخوانمش
کمتر از چشمهات خواهم گفت
نه... از چشمهات کمتر خواهم گفت
نه... نه، به هر ترتيب، اين کلمات کم ميآورند
تا به بلندايش ناز کند، مُرده است سايهام
چه بامدادِ مِـهآلودِ رو به روشنايي
چه غروبِ گــُــرگ و ميش ِ رو به سياهي
در همان کوچهاي که تو بزرگ ميشوي
تنهايي بزرگتر ميشود
آينده کوچکتر
علي صالحي بافقي
وقتی که ابرها آسمان می دزدند
و تو
از تمام شب های من دوری
دور دور
آینه هم رحمی ندارد
چهره ام را می دزد
به جای گمشده ای در روزنامه ها چاپ می کند
و این برگ ها
آنقدر فریاد کشیده اند
که هستی
صدایشان در نمی آید
کلاغ ها اجازه نمی دهند
کسی به ما گوش دهد
این هوا دلش باران می خواهد
از چشم هایش می خوانم
یک آسمان
برای یافتنت جایزه تعیین کرده
كمي دورتر از خودم
دستم
با تو كنار مي آيد
اگر
كنار نروي !
نمي شود كه تو باشي
درست همين طور كه هستي
و من هزار بار عاشق تو نباشم
نمي شود ...
مي دانم ...
هم اکنون 1 کاربر در حال مشاهده این تاپیک میباشد. (0 کاربر عضو شده و 1 مهمان)