هر چه بشود
تو از امتداد کلمات من
از شعر های من که نمی روی
حتی آنگاه که نباشم
جاوید ساخته ام ترا
بر بستر حریر شعرم ..
هر چه بشود
تو از امتداد کلمات من
از شعر های من که نمی روی
حتی آنگاه که نباشم
جاوید ساخته ام ترا
بر بستر حریر شعرم ..
دلا چندیست که خاموشی!
سخن با ما نمی گویی!
دلا من مرده ام یا تو؟
چرا چیزی نمی گویی؟
غریب این دیارم من، تو می دانی!
نمی دانی؟
تن رنجور من زندان و من دربند و زندانی!
نمی دانی؟
زبانم را نمی فهمند این مردم!
تو تنها هم زبانی دل!
نمی دانی؟
تو تنها مونس تنهائی ام بودی در این شبهای ظلمانی!
نمی دانی؟
تو تنها یادگار آن نگاری، ماه پیشانی!
نمی دانی؟
نهاده در تو نقشی از رخش دلدار پنهانی!
نمی دانی؟
تو آگاهی میان خیل انبوه نبایدها و بایدها، منم با جهل و نادانی!
نمی دانی؟
من اینجا بی کس و تنها
اسیر درد هجرانم
که می سوزد در این آتش
خطا کردم که دل بستم
تو اما ساکت و آرام
نگاهم می کنی خاموش
نمی دانی که محبوبم خطا پوش است؟!
نمی دانی دلا بی تو
نه انسانم
نه حیوانم
آری که حیرانم
تو حیرانی
نمی دانی زبان بگشا دلا این روزه را بشکن
مرا دریاب و همدم باش
که من امشب پر از دردم
تو می دانی!
نمی دانی؟
زلف بر باد نده تا ندهی بر بادم ----------------------------- نازبنیاد مکن تا نکنی بنیادم
می نخور با همه کس تا نخورم خون جگر ---------------- سر مکش تا نکشد سر به فلک فریادم
زلف را حلقه مکن تا نکنی دربندم----------------طرّه را تاب مده تا ندده بر بادم
یار بیگانه مشو تا نبری از خویشم----------------غم اغیا مخور تا نکنی نا شادم
رخ بر افروز که فارغ کنی از برگ گلم----------------قد بر افراز که از سرو کنی آزادم
شمع هر جمع مشو ورنه بسوزی ما را ----------------یاد هر قوم مکن تا نروی از یادم
شهره شهر مشو تا ننهم سر در کوه---------------- شور شیرین منما تا نکنی فرهادم
حافظ از جور تو حاشا که بگرداند روی----------------من از آن روز که دربند توام آزادم
Last edited by sltavakoli; 03-08-2009 at 10:36.
این شعر رو محسن نامجو هم خونده...جالبهنوشته شده توسط sltavakoli [ برای مشاهده لینک ، با نام کاربری خود وارد شوید یا ثبت نام کنید ]
عشق را دوست دارم ولی نه در قفس...بوس را دوست دارم ولی نه در هوس...تو را دوست دارم تا آخرین نفس
خسته نباشی دوست عزیز.نوشته شده توسط amir2011 [ برای مشاهده لینک ، با نام کاربری خود وارد شوید یا ثبت نام کنید ]
بابا شعر حافظ هست.
اگرگرم واگر سردیم باهم
اگر سبز واگر زردیم با هم
همین اول بیا عهدی ببندیم
اگر سود و ضرر کردیم با هم
چگونه بگذرم از تو؟چگونه
که ما همزاد یکدردیم باهم
من از این راه می ترسم نترسم؟
بیا!از نیمه برگردیم باهم
میان کینه ها از خود بپرسیم
که آیا ما جوان مردیم باهم
چنان با من شبیهی..نیست پیدا
دو تن ..انگار یک فردیم باهم
اگر به فروزندگی ستاره ها شک داشتی
اگر در گردش شب و روز تردیدی به تو راه یافت
اگر در تردید بودی که حقیقت چیزی جز یک رسوایی دروغین نیست
هرگز به عشق شک نکن.
زندگی یک خواب است
و عشق رویای ان
اگر دوست داشته باشی
یک زندگی واقعی خواهی داشت.
دوستت داشتم، دوستت داشتم،
بخاطر چشمانت،لبانت و صدایت... از صمیم قلب دوستت داشتم،
دوستت داشتم همچون ماه تابان،
همچون اشعه آفتاب سپیده دمان،
دوستت داشتم چون سرنوشت پر آشوبم.
هم اکنون 1 کاربر در حال مشاهده این تاپیک میباشد. (0 کاربر عضو شده و 1 مهمان)