سوختهی داغ من خام کار
روز و شب از دوری من بیقرار
باز نمودم به خداوند گار
حال خود ونامهی امیدوار
سوختهی داغ من خام کار
روز و شب از دوری من بیقرار
باز نمودم به خداوند گار
حال خود ونامهی امیدوار
رفت و سیل اشک،
آخرین رد پاهایش را شست.
او رفت و خاطراتش را جا گذاشت.
زیبا گذاشت و گذشت.
مثل دریا که همیشه کنار ساحل است.
و ساحل همیشه با اوست.
مثل ساحل که کنار دریاست.
تابش او کرده جهان را به تاب
تافته از گرمی خود آفتاب
روز چو شبهای زمستان دراز
شب شده چون روز وی اندر گداز
زمین را تیرهتر میکردند
تیرهتر
خیلی تیرهتر
من که از تاریکی بیابان گلایه نکرده بودم
من که لام تا کام از خستگی حرفی نزده بودم
پس چرا میخواهی از خوابهایم نیز سفر کنی؟
سیگار روشنت را
در جنگل خشک و آشفتهی من انداختی
بعد پرسیدی
"مزاحمتان که نشدم؟"
خندیدم "نه! اصلا
گاهی خیال میکنم
شعری نوشتهام
اما میبینم
تنها اشک بودهاست
ترحم بر پلنگ تيز دندان
ستم كاري بود بر گوسفندان
نگاه كن كه غم درون ديده ام
چگونه قطره قطره آب مي شود
چگونه سايه سياه سركشم
اسير دست آفتاب مي شود
نگاه كن
تمام هستيم خراب مي شود
شراره اي مرا به كام مي كشد
مرا به اوج مي برد
مرا به دام ميكشد
ديد موسي شباني را براه
گفت كين چه رسم است و چه راه .....
هر قدر پیداگری نزد کسان
پیش بی فرهنگ ، فر گم می کنی
آفتاب سینه ات بنشست اگر
روز هم راه سفر گم می کنی
يك روز يك باغبوني
يك مرد اسموني
نهالي كاشت ميون باغچه مهربوني
گفتش سفر كه رفتم
يك روز و روزگاري
اين بوته ياس من
ميمونه يادگاري...........
حالم خوش نیست![]()
-------------------
يا چون زخمی چرك می كند
و برجای می ماند ؟
آيا چون گوشتی فاسد مي گندد ؟
يا كبره می بندد و قندك می زند
چونان تكه شيرينی ای شهد دار ؟
شايد تنها از وسط خم می شود
چونان باری سنگين.
يا اينكه می تركد ؟
هم اکنون 1 کاربر در حال مشاهده این تاپیک میباشد. (0 کاربر عضو شده و 1 مهمان)