کسی به در نمیزند
کسی دری نمیزند... به خلوت خیال من
کسی که کس بداندم
کسی که ‘بهترین کسش’ فقط مرا بخواندم
در این سران که آفتاب چنان چو پتک کوفته
کسی به فکر من نبود
که این... چه سرد سوخته
کسی مرا نمیبرد
نمیبرد به شهرمان نمیبرد به دشتها...نمیبرد نمیبرد به هیچ جا
میان ‘جاده ها’ دراز درازتر نشسته ام
کسی به قصد کشت هم...ز روی من نمیرود
خیال باطلم همان خیال خواب های صبح
تو را به خواب دیده ام تو را به خواب دیده ام
تویی بهانه دلم
همین کلام بس که من ‘کشان کشان’ کشیده ام
"خیال تو" تا به صبح...
کمی نگاه کن به من چه دردها کشیدهام!
تکان بخور!
کمی کمک
“کمی مرا تکان بده
به سوی قبله ام بکن”
این دو قدم مانده به صبح ...چنان,شبان دیگرم
دگر ز تو-دگر زیاد-دگر زشب...دگر زخواب ها خسته ام
از این سراب ها خسته ام
“کمی مرا تکان بده
مرا به سوی قبله کن”
****رضا کمالی****
(لطفا جایی کپی نکنید ممنونم)