دوش در عزلت جان فرسایی
داشتم همدم روشن زایی
شمع آن همدم دیرینه ی من
سوختن ها را ایینه ی من
همه شب مونس و دمسازم بود
همدم و همدل و همرازم بود
هوشنگ ابتهاج
دوش در عزلت جان فرسایی
داشتم همدم روشن زایی
شمع آن همدم دیرینه ی من
سوختن ها را ایینه ی من
همه شب مونس و دمسازم بود
همدم و همدل و همرازم بود
هوشنگ ابتهاج
Last edited by Big-Boss; 19-04-2010 at 21:51.
در پيش بيدلان جان، قدري چنان ندارد
آري کسي که دل داد پرواي جان ندارد
پرسي ز من که دارد؟ زان بينشان نشاني
هر کس ازو نشاني دارد نشان ندارد
هاتف
در زير پاي او
قومي ستمكشيده، پريشان و تيرهروز
در چنگ ناكسان تبهكار كينهتوز
جان ميكند هنوز!
فریدون مشیری
زنی سرگشته ی جزر و مد دریا
دستها را تا نیمه در انتظار فرو برده
و جهش را در شمارشی معکوس می بیند
انگار امواج با ساحل دعوا دارند
امیر بخشایی
در پيچ و تاب گردش ايام،
رنجيده از سپهر
برتافته نگاه خود از روي ماه و مهر
بر زير پاي خويش
ميافكند نگاه،
تا كي طلايهدار رهايي رسد ز راه؟
فریدون مشیری
هله عاشقان بشارت که نماند این جدایی
برسد وصال دولت بکند خدا خدایی *
ز کرم مزید آید دو هزار عید آید
دو جهان مرید آید تو هنوز خود کجایی
رومی
--------------
*
این مصرع به این صورت هم آورده شده:
برسد به یار دلدار بکند خدا خدایی
Last edited by Big-Boss; 19-04-2010 at 19:47.
یاد باد آن صحبت شبها که با نوشین لبان
بحث سر عشق و ذکر حلقه عشاق بود
حافظ
دلی سبز و تناور داشت گلدان
نگاهی خیره بر در داشت گلدان
دو رکعت ندبه خواند و منتظر شد
نباریدی ترک برداشت گلدان
نمی دونم
نيرنگها رو ميشود اينجا ولي كمكم
دارد مجسم ميشود حال علي(ع) كمكم
دارد ميان مكر اين امواج رنگارنگ
در شهر ما مُد ميشود دريادلي كمكم
محراب نماز بتپرستان
قنديل سراي و سرو بستان
هم خوابه عشق و هم سرناز
هم خازن و هم خزينه پرداز
نظامی گنجوی
هم اکنون 1 کاربر در حال مشاهده این تاپیک میباشد. (0 کاربر عضو شده و 1 مهمان)