گاهی که دلتنگ می شدم ..
می گفتی: دلتنگی هایت را بنویس !
چندی ست اینجا می نویسم و دلشادم ..!
از اینکه احساس می کنم " شــــاعــــــر" شده ام !..
امشب که دلم شعر نمیخواهد چه کنم ؟
از دلتنگی ات "دیـــــــوانــــه" شده ام ...!!
پیشنهاد بهتری داری ؟؟؟
گاهی که دلتنگ می شدم ..
می گفتی: دلتنگی هایت را بنویس !
چندی ست اینجا می نویسم و دلشادم ..!
از اینکه احساس می کنم " شــــاعــــــر" شده ام !..
امشب که دلم شعر نمیخواهد چه کنم ؟
از دلتنگی ات "دیـــــــوانــــه" شده ام ...!!
پیشنهاد بهتری داری ؟؟؟
در كنارت مي نشـنم
در هالهء نوراني تنت غرق مي شوم
...
گفتگو ما را به فاصله ها نزديک می کند
چشمانت مي لرزد
آوار دلم فرو مي ريزد
...
در انتهای گفتگو از تو دور مي شوم
و پيكر سنگينم در خيابان هاي تاريك شهر گم مي شود
Last edited by M A H M O U D; 01-10-2010 at 21:47.
می پرسم:"چی کار می کنی؟"
می گویی:"به آینده فکر می کنم."
می پرسم:"آینده؟"
می گویی:
آ : آری،کاش
ی : یک بار
ن : نشان بدهی
د : دوستم داری
ه : همین!!
گفتی که ما به درد هم نمی خوریم ..!!
اما ..
تو هرگز نفهمیدی ..!
من تو را برای درد هایم نمی خواستم !!
نــمیگوید بیا !
نــمیگوید باش !
نمیگوید به من حتی برو راحتم بگذار ...
می آید ...
حرفـــهای عاشقانه میشنود !
لبخند میزند !
و می رود ...
هرشب هرشب هرشب ..!!
دلم شور می زنه ...
می ترسم صبح که از خواب بیدار شدم ...
از قاب عکست هم رفته باشی ...
از تو بعید نیست !
چه سخت ..
هم پاییز باشد !
هم ابر باشد !..
هم باران باشد ..!
هم خیابان ِ خیس باشد ..
امـــــا..
نه تـــــو باشی ..
نه دستی برای فشردن باشد !..
نه پایی برای قدم زدن باشد و ..
نه نگاهـــی برای زل زدن......
به روز مرگ چو تابوت من روان باشد
گمان مبر که مرا درد این جهان باشد
برای من مگری و مگو دریغ دریغ
به دوغ دیو درافتی دریغ آن باشد
جنازهام چو ببینی مگو فراق فراق
مرا وصال و ملاقات آن زمان باشد
مرا به گور سپاری مگو وداع وداع
که گور پرده جمعیت جنان باشد
فروشدن چو بدیدی برآمدن بنگر
غروب شمس و قمر را چرا زبان باشد
تو را غروب نماید ولی شروق بود
لحد چو حبس نماید خلاص جان باشد
کدام دانه فرورفت در زمین که نرست
چرا به دانه انسانت این گمان باشد
کدام دلو فرورفت و پر برون نامد
ز چاه یوسف جان را چرا فغان باشد
دهان چو بستی از این سوی آن طرف بگشا
که های هوی تو در جو لامکان باشد
احساس می میرد
اگر به پاش اب نریزی
احساس می میرد
اگر نور بهش نرسد
آرزوهایم را برای با تو بودن نوشتم!
اما هیچ گاه فکر نمی کردم...
خاطراتم رنگ بی تو بودن به خود بگیرد...
****
من چند صفحه از دفتر خاطراتم را
سفید گذاشته ام
شاید روزی برگردی...
هم اکنون 1 کاربر در حال مشاهده این تاپیک میباشد. (0 کاربر عضو شده و 1 مهمان)