نوشته ی بالا تا اونجایی که من میدونم از آقای شریعتی نیست.
نوشته ی بالا تا اونجایی که من میدونم از آقای شریعتی نیست.
این شعر از دکتر شریعتی نیست. این شعر پر متوا از خانم طاهره نیازمنده که دوستان هم شعر کاملشو لطف کردن و نوشتن
سلام
بنده نت رو گشتم چیزی در مورد اینکه فرمودین پیدا نکردم اما صدها سایت هست که همگی نوشتن از مرحوم شریعتی هست
عشق در هر رنگی و هر سطحی، با زیبائی محسوس، در نهان یا آشکار، رابطه دارد
چنانچه شوپنهاور میگوید: شما بیست سال بر سن معشوقتان بیفزائید، آنگاه تأثیر مستقیم آن را بر روی احساستان
مطالعه کنید ، در عشق رقیب منفور است و در دوست داشتن است که هواداران کویش را چو جان خویشتن دارند
عشق لذت جستن است و دوست داشتن پناه جستن
عشق، تملک معشوق است، و دوست داشتن تشنگی محو شدن در دوست
سلامسلام
بنده نت رو گشتم چیزی در مورد اینکه فرمودین پیدا نکردم اما صدها سایت هست که همگی نوشتن از مرحوم شریعتی هست
نت رو بی خیال دوست عزیز!
الان این نقل قول ها شده داستان حدیث های جعلی!
این دیگه به شناختتون از "دکتر شریعتی" برمیگرده که امثال این متون رو باور کنید یا نه ...
این رو هم بگم که نویسندگان زیادی هستند که سبک مناجات های آقای شریعتی رو برای خودشون انتخاب میکنند.
و ممکنه تشابه چشم گیری هم داشته باشند.
اما با شناخت درست بهتر میشه قضاوت کرد ...
سلام
این شعری که با رنگ قرمز مزین شده برای شاعر معاصر جناب کارو هست
این وبلاگ از ایشون هست و میتونید خودتون قضاوت کنید
قضاوت و صدور حکم بر عهده نیروى ماورایى خداوندگار است.قضاوت رو میگذاریم به عهده ی کسانی که میخواهند بیاندیشند.کد:برای مشاهده محتوا ، لطفا وارد شوید یا ثبت نام کنید
![]()
همواره در این کوهستان خواهد پیچیددکتر علی شریعتیطنین آوای مناگر دیگر نگذاشتند زندگی را ببینم ،گفته ام که نثرهایم را به چاپخانه بدهند تا چاپ کننداما شعرهایم راکه از دستبرد هر چشمی پنهان کرده ام،بردارند و بی آن که بخوانند ،همه را ببرند و در شکافته ی کوه ساکت تنهایی امصومعه ای هست کوچک و زیباو روحانی و مجهول ،به آن جا بسپارند .چه در همین صومعه است که مناز وحشت تنهایی در انبوه دیگران می گریختمو به درون آن پناه می بردم.همین جا بود که شب ها و روزهای سیاه و خفه و دردناک را به نیایش می گذراندمدر برابر سر در آن که به رنگ دعاست ،گرم ترین و پرخلوص ترین سروهاهای عاشقانه ام راخاموش زمزمه می کردم.و نغمه ی مناجات من ،از چشم های پر اسرار مناره ای باریک و بلند آندر آستانه ی هر سحرگاه و در دل هر شامگاهو در بهت غمگین و اندوهبار هر غروبدر آن کوهستان خلوت و ساکت و مغرور تنهایی من می پیچید.و همواره انعکاس طنین آن در این دره ،گرداگرد دیوارهای بلند و سنگی و عظیم کوهستان ، می گردد و می پیچد و می خواند.حتی اگر برای همیشه خاموش شوم،حتی دیگر نگذارند فردا برگردم ،و باز آوای محزون تنهایی سنگین و رنج آلود روح تنهایم رادر زیر رواق بلند و زیبای صومعه ام زمزمه کنم ،آریحتی اگر فردا دیگر نگذاشتند که برگردم ،حتی اگر دیگر نتوانستم آواز بخوانم ،طنین آوای من که از درون صومعه بر می خاست ،
سلام
دوستِ عزیز eMer@lD
تشکر از مطلبی که نوشتین
بله در بعضی سایتها نوشته شده که این شعر از برادرِ مرحومِ ویگن هست . اما من نعجبم که اگر واقعاً اینجوره چرا همه جا پیچیده که از مرحوم شریعتی هست ؟؟؟؟؟
جالب اینجاست که همۀ طرفدارانش هم اون رو تایید میکنند اما تا میپرسم که منظورش از این حرفها چه بوده و آیا واقعاً خدا رو به استیضاح کشیده ، اونوقت یکی میاد و میگه این شعر از شریعتی نیست !!!!!!!!
حالا هم تعداد سایتهایی که این شعر رو به نام شریعتی درج کرده اند دهها برابر سایتهایی هست که به نام کارو درج کردند .
مردم در تشخیصِ اینکه یک شعرِ معاصر از کی هست تا این حد دچار اشتباه میشند اونوقت ما توقع داریم که در موردِ سخنان بزرگانی که صدها سال پیش زندگی میکردند با هم اختلاف پیدا نکنیم !!!!!!!
=============================================
حالا این شعر از هر که هست اما پیداست که اطلاعاتِ شاعر در موردِ جهانِ اطرافش زیاد نبوده و بعد از دیدنِ دنیا و مشکلاتِ انسان در دنیا به این نتیجه رسیده که خدا مسئول هست و شروع کرده به استیضاح خدا !!!!!
البته اگر اینها کنایه و تشبیه باشه موضوع فرق میکنه که این احتمال بسیار کم است .
گفته میشه که این شعر از دیوان شعر کارو به نام کفرنامه هست . اگر واقعاً اسمش کفرنامه باشه که الحق اسمش با مُسَماست .
خدا ما رو از تقلیدِ کورکورانه در امان نگه داره .
تا حالا سه تا شاعر پیدا شده برایِ این شعر . نمیدونم منتظرِ چهارمی هم باشیم یا نه ؟؟؟؟
===============================================
این هم شعرِ کاملش که الحق نامِ کفرنامه برازندشه:
خدايا كفر نمي گويم /پریشانم
چه میخواهی تو از جانم؟!
مرا بی آنکه خود خواهم اسیر زندگی کردی
خداوندا!
اگر روزی بشر گردی
ز حال بندگانت با خبر گردی
پشیمان میشوی از قصه خلقت از این بودن، از این بدعت
خداوندا!
اگر روزی ز عرش خود به زیر آیی
لباس فقر پوشی
غرورت را برای تکه نانی
به زیر پای نامردان بیاندازی
و شب آهسته و خسته
تهی دست و زبان بسته
به سوی خانه باز آیی
زمین و آسمان را کفر میگویی
نمیگویی؟!
خداوندا!
اگر در روز گرما خیز تابستان
تنت بر سایهی دیوار بگشایی
لبت بر کاسهی مسی قیر اندود بگذاری
و قدری آن طرفتر
عمارتهای مرمرین بینی
و اعصابت برای سکهای اینسو و آنسو در روان باشد
و شايد هر رهگذر هم از درونت با خبر باشد
زمین و آسمان را کفر میگویی
نمیگویی؟!
خداوندا اگر با مردم آميزي
شتابان در پي روزي
ز پيشاني عرق ريزي
شب آزرده ودل خسته
تهي دست و زبان بسته
به سوي خانه باز آيي
زمين آسمان را کفر مي گويي نمي گويي؟
خدايا خالقا بس کن جنايت را/ تو ظلمت را
تو خود سلطان تبعيضي
تو خود يک فتنه انگيزي
يکي را همچون من بدبخت
يکي را بي دليل آقا نمي کردي
جهاني را چنين غوغا نمي کردي
دگر فرياد ها در سينه ي تنگم نمي گنجد
دگر آهم نمي گيرد
دگر اين سازها شادم نمي سازد
دگر از فرط مي نوشي
مي هم مستي نمي بخشد
دگر در جام چشمم باده شادي نمي رقصد
نه دست گرم نجوائي به گوشم پنجه مي سايد
نه سنگ سينه ي غم چنگ صدها ناله مي کوبد
اگر فريادهايي از دل ديوانه برخيزد
براي نا مرادي هاي دل باشد
خدايا گنبد صياد يعني چه ؟
فروزان اختران ثابت سيار يعني چه ؟
اگر عدل است اين پس ظلم ناهنجار يعني چه؟
به حدي درد تنهايي دلم را رنج مي دارد
که با آواي دل خواهم کشم فرياد و برگويم
خدايي که فغان آتشينم در دل سرد او بي اثر باشد خدا نيست ؟!
شما اي مولياني که مي گوييد خدا هست و براي او صفتهاي توانا هم روا داريد!
بگوييد تا بفهمم
چرا اشک مرا هرگز نمي بيند؟
چرا بر ناله پر خواهشم پاسخ نمي گويد؟
چرا او اين چنين کور و کر و لال است؟
و يا شايد دگر پر گشته است آن طاقت و صبرش
کنون از دست داده آن صفتها را
چرا در پرده مي گويم
خدا هرگز نمي باشد
من امشب ناله ني را خدا دانم
من امشب ساغر مي را خدا دانم
خداي من دگر ترياک و گرس و بنگ مي باشد
خداي من شراب خون رنگ مي باشد
خدا هيچ است
خدا پوچ است
خدا جسمي است بي معني
خدا يک لفظ شيرين است
خدا رويايي رنگين است
شب است و ماه ميرقصد
ستاره نقره مي پاشد
و گنجشک از لبان شهوت آلوده ي زنبق بوسه مي گيرد
من اما سرد و خاموشم!
من اما در سکوت خلوتت آهسته مي گريم
اگر حق است زدم زير خدايي!!
عجب بي پرده امشب من سخن گفتم
خداوندا
اگر در نعشه ي افيون از من مست گناهي سر زد ببخشيدم
ولي نه؟!
چرا من روسيه باشم؟
چرا غلاده ي تهمت مرا در گردن آويزد؟
خداوندا
تو در قرآن جاويدت هزاران وعده ها دادي
تو مي گفتي که نامردان بهشتت را نمي بينند
ولي من با دو چشم خويشتن ديدم
که نامردان به از مردان
ز خون پاک مردانت هزاران کاخها ساختند
خداوندا بيا بنگر بهشت کاخ نامردان را
خدايا ! خالقا ! بس کن جنايت را
بس کن تو ظلمت را
تو خود گفتي اگر اهرمن شهوتبر انسان حکم فرمايد
تو او را با صليب عصيانت مصلوب خواهي کرد
ولي من با دو چشم خويشتن ديدم پدر با نورسته خويش گرم ميگيرد
برادر شبانگاهان مستانه از آغوش خواهر کام ميگيرد
نگاه شهوت انگيز پسر دزدانه بر اندام مادر مي لرزد
قدم ها در بستر فحشا مي لغزد
چه شد...قولت!؟
اگر مردانگي اين است
به نامردي نامردان قسم
نامرد نامردم اگر دستي به قرآنت بيالايم !
خداوندا تو مسئولی
خداوندا تو میدانی که انسان بودن و ماندن
در این دنیا چه دشوار است
چه رنجی میکشد آنکس که انسان است و از احساس سرشار است!
Last edited by MOHAMMAD_ASEMOONI; 14-03-2010 at 07:15.
آن ها که توانسته اند تقدیر رابشکنند وخود برپیشانی خود بنویسند، درختان بی باک وگستاخی بوده اند که در کویر روئیده اند.
دکترعلی شریعتی
هنگامی که یک انسان بزرگ را می شناسیم که درزندگی پاک وموفق زیسته است،روح اورا درکالبدخویش می دمیم وبااوزندگی می کنیم واین ماراحیاتی دوباره می بخشد.
کتاب "ماواقبال"ص 33
دکترعلی شریعتی
هم اکنون 1 کاربر در حال مشاهده این تاپیک میباشد. (0 کاربر عضو شده و 1 مهمان)