دل آینه ی صورت غیب است ولیکن/شرط است که بر آینه زنگار نباشد
سعدی
دل آینه ی صورت غیب است ولیکن/شرط است که بر آینه زنگار نباشد
سعدی
ديدن روي تو را ديده جان بين بايد
وين کجا مرتبه چشم جهان بين من است
يار من باش که زيب فلک و زينت دهر
از مه روي تو و اشک چو پروين من است
تا مرا عشق تو تعليم سخن گفتن کرد
خلق را ورد زبان مدحت و تحسين من است
تا که من باشم وجود من بود
مسجد اقصى مخلخل کى شود
دلا اصلا نترسی از ره دور
دلا اصلا نترسی از ته گور
دلا اصلا نمیترسی که روزی
شوی بنگاه مار و لانهٔ مور
روی تو خوش مینماید آینه ما
کآیینه پاکیزهاست و روی تو زیبا
چون مِی روشن در آبگینه صافی
خویِ جمیل از جمال روی تو پیدا
ای نفس خرم باد صبا
از بر یار آمدهای مرحبا
قافله شب چه شنیدی ز صبح
مرغ سلیمان چه خبر از سبا
سعدی
ای دوست، به دوستی قرینیم تو را
هر جا که قدم نهی زمینیم تو را
در مذهب عاشقی روا نیست که ما
عالم به تو بینیم و نبینیم تو را
فخرالدین عراقی
آن خدايى که ترا بد بخت کرد
روى زشتت را کريه و سخت کرد
با کدامين روى مى آيى به من
اين چنين سغرى ندارد کرگدن
مثنوی معنوی
نا برده رنج گنج میسر نمی شود
مزد آن گرفت جان برادر که کار کرد
دلم افتد ز پا هرگه بلرزد زلف او آری
رسن باز افتد از سررشته هرگه ریسمان لرزد
محتشم
هم اکنون 1 کاربر در حال مشاهده این تاپیک میباشد. (0 کاربر عضو شده و 1 مهمان)