تبلیغات :
خرید لپ تاپ استوک
ماهان سرور
آکوستیک ، فوم شانه تخم مرغی ، پنل صداگیر ، یونولیت
دستگاه جوجه کشی حرفه ای
فروش آنلاین لباس کودک
خرید فالوور ایرانی
خرید فالوور اینستاگرام
خرید ممبر تلگرام

[ + افزودن آگهی متنی جدید ]




صفحه 38 از 55 اولاول ... 2834353637383940414248 ... آخرآخر
نمايش نتايج 371 به 380 از 545

نام تاپيک: دیالوگهای فراموش نشدنی / سریال

  1. #371
    حـــــرفـه ای Hamid Hamid's Avatar
    تاريخ عضويت
    Feb 2010
    محل سكونت
    خانه ام گلخانه ي يـــــــاس است
    پست ها
    3,817

    پيش فرض

    Monica's Confusion

    Silence of the Ducks : D




    Monica: I can't decide between lamb or duck
    Chandler: Well, of course, lambs are scarier. Otherwise the movie would've been called Silence of the Ducks : D


    Friends _ Season 2_ The one with the Lesbian Wedding

  2. 8 کاربر از Hamid Hamid بخاطر این مطلب مفید تشکر کرده اند


  3. #372
    حـــــرفـه ای M3HRD@D's Avatar
    تاريخ عضويت
    Jan 2007
    محل سكونت
    دالان ســـبز WEb►ByNvAyAn.BlOgFa.CoM
    پست ها
    3,446

    پيش فرض



    - جیگر: من خر نیستم!من خر نیستم!من خر نیستم!

    - فامیل دور: ببخشید جسارت کردم، شما عقابی، پروانه ای، من خرم که توو این خونه با تو موندم!


    [ کلاه قرمزی 91 ]


  4. #373
    حـــــرفـه ای Hamid Hamid's Avatar
    تاريخ عضويت
    Feb 2010
    محل سكونت
    خانه ام گلخانه ي يـــــــاس است
    پست ها
    3,817

    پيش فرض

    Ross _ Elizabeth was about to ask me to go on a trip with her

    Chandler_Tell her the truth that you are not ready

    Ross_What if she gets upset?! : D

    Chandler_Then you distract her with a barbie Doll : D






    راس_ اليزابت مي خواست ازم بخواد كه باهاش برم مسافرت ...

    چندلر _ خب بهش بگو كه تو هنوز آمادش نيستي !

    راس_ اونوقت اگه ناراحت شد چي؟!

    چندلر _ خب اونوقت ميتوني با يه عروسك باربي دلشو بدست بياري : دی


    پ. ن : توضيح اينكه راس يه آدم و استاد 30 ساله هستش كه اينجا با شاگردش كه همش 18 سال داره دوست شده ! : دی

    Friends _ Season 6 e 19 _ The one with Joey's fridge




  5. 11 کاربر از Hamid Hamid بخاطر این مطلب مفید تشکر کرده اند


  6. #374
    حـــــرفـه ای M3HRD@D's Avatar
    تاريخ عضويت
    Jan 2007
    محل سكونت
    دالان ســـبز WEb►ByNvAyAn.BlOgFa.CoM
    پست ها
    3,446

    پيش فرض


    - فامیل دور : آقای مجری ، من با زوری که در این خر می بینم، افق های روشنی در برابر خودم می بینم.....!

    [ کلاه قرمزی 91 ]


  7. #375
    حـــــرفـه ای Hamid Hamid's Avatar
    تاريخ عضويت
    Feb 2010
    محل سكونت
    خانه ام گلخانه ي يـــــــاس است
    پست ها
    3,817

    پيش فرض



    Ross : guess What Happened at work today

    Chandler _ What?! : D a A dinosaur died a million years ago : D

    Ross _ Ahh !! Try 65 million Years ago and then try Shhh : D




    راس _ حدس بزنيد امروز سر كار چه اتفاقي افتاد ...

    چندلر _ چي شده؟! يه دايناسور يه ميليون سال قبل مرد؟! : دی

    راس _ البته 65 ميليون سال قبل ! و بعد هم ساكت شو : دی


    Friends

  8. 5 کاربر از Hamid Hamid بخاطر این مطلب مفید تشکر کرده اند


  9. #376
    حـــــرفـه ای M3HRD@D's Avatar
    تاريخ عضويت
    Jan 2007
    محل سكونت
    دالان ســـبز WEb►ByNvAyAn.BlOgFa.CoM
    پست ها
    3,446

    پيش فرض



    در این قسمت آقای مجری پسر خاله رو فرستاده بود
    تا بره برا عید شیرنی بگیره و صحبت های پسر خاله رو ببینید
    که شمایلیست از قیصر و منش داش آکل که گویی پسرخاله پهلوان عصر ماست
    و چقدر این موجود دوست داشتنیست...



    آقای مجری : شما رفتی شرینی بگیری چرا انقدر طول کشید؟

    پسر خاله : گرفتیم دیگه طولانی شد!

    آقای مجری : خب بده من ببرم بزارم سر سفره هفت سین دیگه

    پسر خاله : نه حالا باشه میگیرم میدم حالا

    آقای مجری : چی میگی؟

    پسر خاله : شیرینی گرفتیم اومدیم یه بچه ای بود کار میکرد چیز میفروخت.

    آقای مجری : خب؟

    پسر خاله : گفت یه کمکی بکن شب عید گفتم من پول ندارم چشمش افتاد به جعبعه شیرینی
    در جعبه رو وا کردم یدونه!

    آقای مجری : خب یدونه شیرنی دادی به یه بچه ای شرینی رو بده

    پسر خاله : پیرمرده هم داشت میرفت دست کرد یدونه برداشت خواست دیگه!

    آقای مجری : خب چه ایرادی داره شیرینی برای خوردنه برای تعارف کردنه من دیدم
    بعضیا همینجوری شیرینی رو میزارن میمونه خشک میشه خراب میشه....

    پسر خاله : آقای مجری شاگرد مغازه هم داشت جلوی مغازه رد میشد آب و جارو میگرد دلش خواست یدونه

    آقای مجری : خب حالا یدونه

    پسر خاله : مغازه داره اومد بیرون یدونه گفت قبول باشه یکی دیگه اومد برداشت یدونه
    همه نگاه میکردن دیگه بازار بود شلوغ بود دیگه

    آقای مجری : یعنی تو همه شیرنی رو دادی به بازار

    پسر خاله : نه قوطیش دستم بود بعد یکی داشت جوجه میخرید دست یه بچه هه

    آقای مجری : خب؟

    پسر خاله : گفت پسر جون این قوطی خالی به چه دردت میخوره
    بده من این جوجه ها رو ببرم خونه قوطیش هم دادم به اون!

    آقای مجری : خب این یه طرف اش که اون طرف قوطی کو؟

    پسر خاله :تازه اینم میخواست بگیره سوراخ سوراخ کنه گنجشگه جوجوه نفس بکشه
    گفتم این رو بیارم که بدونی شیرنی رو گرفتم!



    [ کلاه قرمزی 91 - قسمت اول ]

    پ.ن:نیم ساعت نشستم اینو تایپ کردم و در آووردم......


  10. #377
    پروفشنال jeremy28's Avatar
    تاريخ عضويت
    Oct 2008
    محل سكونت
    دووووور
    پست ها
    547

    پيش فرض



    در این قسمت آقای مجری پسر خاله رو فرستاده بود
    تا بره برا عید شیرنی بگیره و صحبت های پسر خاله رو ببینید
    که شمایلیست از قیصر و منش داش آکل که گویی پسرخاله پهلوان عصر ماست
    و چقدر این موجود دوست داشتنیست...



    آقای مجری : شما رفتی شرینی بگیری چرا انقدر طول کشید؟

    پسر خاله : گرفتیم دیگه طولانی شد!

    آقای مجری : خب بده من ببرم بزارم سر سفره هفت سین دیگه

    پسر خاله : نه حالا باشه میگیرم میدم حالا

    آقای مجری : چی میگی؟

    پسر خاله : شیرینی گرفتیم اومدیم یه بچه ای بود کار میکرد چیز میفروخت.

    آقای مجری : خب؟

    پسر خاله : گفت یه کمکی بکن شب عید گفتم من پول ندارم چشمش افتاد به جعبعه شیرینی
    در جعبه رو وا کردم یدونه!

    آقای مجری : خب یدونه شیرنی دادی به یه بچه ای شرینی رو بده

    پسر خاله : پیرمرده هم داشت میرفت دست کرد یدونه برداشت خواست دیگه!

    آقای مجری : خب چه ایرادی داره شیرینی برای خوردنه برای تعارف کردنه من دیدم
    بعضیا همینجوری شیرینی رو میزارن میمونه خشک میشه خراب میشه....

    پسر خاله : آقای مجری شاگرد مغازه هم داشت جلوی مغازه رد میشد آب و جارو میگرد دلش خواست یدونه

    آقای مجری : خب حالا یدونه

    پسر خاله : مغازه داره اومد بیرون یدونه گفت قبول باشه یکی دیگه اومد برداشت یدونه
    همه نگاه میکردن دیگه بازار بود شلوغ بود دیگه

    آقای مجری : یعنی تو همه شیرنی رو دادی به بازار

    پسر خاله : نه قوطیش دستم بود بعد یکی داشت جوجه میخرید دست یه بچه هه

    آقای مجری : خب؟

    پسر خاله : گفت پسر جون این قوطی خالی به چه دردت میخوره
    بده من این جوجه ها رو ببرم خونه قوطیش هم دادم به اون!

    آقای مجری : خب این یه طرف اش که اون طرف قوطی کو؟

    پسر خاله :تازه اینم میخواست بگیره سوراخ سوراخ کنه گنجشگه جوجوه نفس بکشه
    گفتم این رو بیارم که بدونی شیرنی رو گرفتم!



    [ کلاه قرمزی 91 - قسمت اول ]

    پ.ن:نیم ساعت نشستم اینو تایپ کردم و در آووردم......
    آقا دستت درست!!!

    به خدا، رو دستش برنامه نیست.

    من دانلود کردم، دارم صدباره تیکه هاشو نگاه می کنم ریسه می رم....
    عجب چیزیه لامصب

  11. این کاربر از jeremy28 بخاطر این مطلب مفید تشکر کرده است


  12. #378
    حـــــرفـه ای Hamid Hamid's Avatar
    تاريخ عضويت
    Feb 2010
    محل سكونت
    خانه ام گلخانه ي يـــــــاس است
    پست ها
    3,817

    پيش فرض

    سلام ...

    ديشب داشتم از فصل 7 سريال Friends قسمت The one where They are all up رو ميديدم.

    جايي كه جويي و راس توي پشت بوم گير افتادم و كسي نيستش در رو به روشن باز كنه تا بيان پايين ... بعدش راس و جويي مجبور ميشن از پله هاي اضطراري بيان پايين و اينجا جايي هست كه جويي آويزون شده تا راس ازش بياد پايين و به زمين نزديكتر بشه تا بپره پايين و بياد در رو باز كنه واسه جويي : دی



    جمله ي خيلي جالبي ميگه راس


    Ross _ Now should I climb down your front so we are Face to Face : D or Should I Climb down your Back that we are ...! butt to face ? : D


    بعدش اينجا جويي بدون فكر در جواب اين سوال خيلي جالب ! راس 2-3 بار پشت سر هم ميگه :


    Joey _ I Think ! Face to face : D ... yeah face to face : D



    موفق باشيد

  13. 8 کاربر از Hamid Hamid بخاطر این مطلب مفید تشکر کرده اند


  14. #379
    حـــــرفـه ای M3HRD@D's Avatar
    تاريخ عضويت
    Jan 2007
    محل سكونت
    دالان ســـبز WEb►ByNvAyAn.BlOgFa.CoM
    پست ها
    3,446

    پيش فرض


    - کـارول : گـل؟

    - دریـل : رز وحشـیه....

    - دریـل : داستـانش اینطـوریه کـه وقتی سربـازهـا آمریکـایی داشتن سرخپوستهـا رو از قلمـروشـون بیرون میکـردن ، مـادر هـای قبیلـه ی چِروکـی خیلی گریه کـردند چون بچه هـاشـونو در طول راه بخـاطـر بیمـاری ، غـارت و گـرسنگـی از دست دادن ، خیلـی هـاشـون از بین رفتن و بزرگـان قبیلـه دعـا کـردن بـرای متعـالی کـردن روح مـادرهـا نشـانه ای بفرستـه کـه بهشـون قدرت و امـید بده و روز بعـد این گـل رز جـایی کـه اشک مـادر هـا میریخـت رشـد کـرد ، اونقـدر احمـق نیستـم کـه فک کنـم ایـن گـل بـرای برادر مـن رشد کـرده بـاشه ، ولـی اطمینـان دارم کـه برای دختـر کوچولوی تـو رویـیده .....



    The Walking Dead S2 E04

  15. 7 کاربر از M3HRD@D بخاطر این مطلب مفید تشکر کرده اند


  16. #380
    پروفشنال Alijo0on's Avatar
    تاريخ عضويت
    Aug 2008
    محل سكونت
    تهران کثیفـــ
    پست ها
    607

    پيش فرض

    The Big Bang Theory , Se 05 Ep 10



    شلدون به ایمی که با استوارت سینما رفته :
    شلدون : من علاقه دارم که الگوی رابطمون رو اصلاح کنم
    امی : گوش میدم
    شلدون : با در نظر گرفتن اینکه هیچ چیز بین ما تغییر نمیکنه ، به هیچ وجه . چه از نظر فیزیکی یا چیزای دیگه من در مورد خودمون دیگه تو رو به عنوان " دوست دخترم نیست " توصیف نمیکنم !
    استوارت نگاه مظلومانه ایی میکنه که آدم دوست داره دوس دختر خودشو بهش بده
    امی : جالبه ، حالا سعی کن بدون منفی بافی همین رو بگی !!
    شلدون : یه چیزی می گی که غیر ممکنه
    امی : سلام استوارت !
    شلدون : باشه ... امی دوست دختر من میشی ؟
    !!
    استورات : بازم مظلومانه ...
    امی : بله
    شلدون : خب دیگه کافیه ، عذر میخوام که مزاحم شدم ، شما دو تا از قرارتون لذت ببرین ، اینم یه دلار به خاطر مشکلاتت. برو واسه خودت یه کم هله هوله بخر ! ...

  17. 4 کاربر از Alijo0on بخاطر این مطلب مفید تشکر کرده اند


Thread Information

Users Browsing this Thread

هم اکنون 1 کاربر در حال مشاهده این تاپیک میباشد. (0 کاربر عضو شده و 1 مهمان)

User Tag List

برچسب های این موضوع

قوانين ايجاد تاپيک در انجمن

  • شما نمی توانید تاپیک ایحاد کنید
  • شما نمی توانید پاسخی ارسال کنید
  • شما نمی توانید فایل پیوست کنید
  • شما نمی توانید پاسخ خود را ویرایش کنید
  •