چند ماه پيش كه تهران بودم از دفتره كار داداشم كه طبقه 6 يه ساختمونه مي خاستم برم يكم بگردم. آقا تريپ زدمو رفتم جلوي آسانسر واستادم تا از طبقات بالا بياد. در واز شد و چشام اينطوري

شد (2تا از منشي هاي شركت بالايي بودن از اون منشيا كه كله پارچه مانتوشونو متر كني نيم متر پارچه نمي شه

) منم تا ديدمشون حول كردم يادم رفت دكمه همكفو بزنم رفتم تو براي اينكه كم نيارم درجا pc pocket داداشمو با بلوتوثش از جيبم در اوردم تا كلاس بزارم

. آسانسور رسيد پايين در واز شد داشتم ميرفتم بيرون كه يكي از دخترا گفت آقا هنوز طبقه اول.همكف نيست (ديگه نگفت قبل از شما من اشتباهي دكمرو زدم ) منم خيلي جدي گفتم مي دونم (چون ديگه ضايع بود برگردم تو آسانسور) پيش خودم گفتم زود بودوام از پله ها برم پايين تا آسانسر نرسيده پايين. آقا نفس نفس زنان رسيدم پايين جلوي در آسانسر يهو در واز شد اومدن بيرو

. تا منو ديدن شرو كردن به خنديدن .

آقا منو ميگي داشتم آب مي شدم برم تو زمين.
از اون روز به بعد منو مي ديدن اين موضوع يادم مي داختن شرو مي كردن خنديدن (حالا من ساده فكر مي كردم ديگه باهام رفيق شدن

ولي روز آخر فهميدم هر روز مسخرم مي كردن

)
ببخشيد سرتونو درد آوردم.