تبلیغات :
خرید لپ تاپ استوک
ماهان سرور
آکوستیک ، فوم شانه تخم مرغی ، پنل صداگیر ، یونولیت
دستگاه جوجه کشی حرفه ای
فروش آنلاین لباس کودک
خرید فالوور ایرانی
خرید فالوور اینستاگرام
خرید ممبر تلگرام

[ + افزودن آگهی متنی جدید ]




صفحه 38 از 640 اولاول ... 283435363738394041424888138538 ... آخرآخر
نمايش نتايج 371 به 380 از 6393

نام تاپيک: اشعار سکوت، تنهایی و مرگ

  1. #371
    اگه نباشه جاش خالی می مونه 68vahid68's Avatar
    تاريخ عضويت
    Jun 2007
    محل سكونت
    tehran
    پست ها
    214

    پيش فرض

    زندگی گفت:
    که آخر چه بود حاصل من؟
    عشق فرمود:
    تا چه بگوید این دل من؟
    عقل نالید:
    کجا حل شود این مشکل من؟
    مرگ خندید:
    در این خانه ویرانه من.

  2. #372
    اگه نباشه جاش خالی می مونه 68vahid68's Avatar
    تاريخ عضويت
    Jun 2007
    محل سكونت
    tehran
    پست ها
    214

    پيش فرض

    میروم خسته وافسرده وزار
    سوی منزلگه ویرانه خویش
    به خدا میبرم از شهر شما
    دل شوریده ودیوانه خویش
    میبرم تا که در آن نقطه دور
    شستشویم دهم از رنگ گناه
    شستشویش دهم از لکه عشق
    زین همه خواهش بیجا وتباه
    میبرم تا زتو دورش سازم
    ز تو ای جلوه امید محال
    میبرم زنده به گورش سازم
    تا از پس نکند یاد وصال
    ناله می لرزد،می رقصد اشک
    آه ، بگذار که بگریزم من
    از تو ای چشمه جوشان گناه
    شاید آن به که بپرهیزم من
    به خدا غنچه شادی بودم
    دست عشق آمد وازشاخم چید
    شعله آه شدم،صد افسوس
    که لبم باز بر آن لب نرسید
    عاقبت بند سفر پایم بست
    میروم خنده به لب خونین دل
    میروم از دل من دست بردار
    ای امید عبث بی حاصل

  3. #373

    RohAm Ram2
    Guest

    9 روحام ، میزبان قافیه مرگ




    لبانم خشک گشتند
    از این که صدایت کردند

    اما از تو نشنیدند صدایی
    یاور من ، تنهایی

    اینک تو کجایی
    کاش شبی با مرگ به مهمانی من بیایی




  4. #374
    حـــــرفـه ای magmagf's Avatar
    تاريخ عضويت
    Mar 2006
    محل سكونت
    esfahan
    پست ها
    14,650

    پيش فرض

    با باد خواهم گفت
    حکایت نامهربانیت را
    تا از هر کویی که
    میگذرد
    انرا بخواند
    تا شاید روزی
    از سر کوی تو نیز
    بگذرد

    و در گوشت بخواند قصه
    ای را که برایت
    اشناست
    به یاد خواهی اورد
    مرا
    نگاه یخ زده ام را
    و روزی را که دنیا را بر
    سرم خراب کردی
    به یاد خواهی اورد...
    به یاد قصه ای خواهی
    افتاد
    که نامهربانی تو و سکوت
    من
    اخرین برگش بود


    به یاد خواهی اورد
    کسی را که همه دنیای تو
    بود

    قسمهایی که خوردی
    عهد هایی که بستی
    و قلبی را که شکستی

    همه را به یاد خواهی
    اورد

    با باد خواهم گفت حکایت
    نامهربانیت را...




    شعر خیلی خیلی قشنگیه به نظرم و خیلی خیلی غمگین

  5. این کاربر از magmagf بخاطر این مطلب مفید تشکر کرده است


  6. #375
    حـــــرفـه ای magmagf's Avatar
    تاريخ عضويت
    Mar 2006
    محل سكونت
    esfahan
    پست ها
    14,650

    پيش فرض

    اگررنجَت را میگفتی،

    قطره قطره
    میگریستم به جای تو،
    تا
    زنگوله های دلواپسی
    خوابت را پریشان نکند.

    میدانی،

    کسی ترا به شادیش دعوت نخواهد کرد،
    چرا که
    شکستن این سنت را هنوز نیاموخته است.

    پس،

    چیزی بگو
    پیش از آنکه
    استخوان هایت از درد
    آسیاب شوند
    و تکرار قدمهایت
    ترا از حوصله عبور دهند.

  7. این کاربر از magmagf بخاطر این مطلب مفید تشکر کرده است


  8. #376

    RohAm Ram2
    Guest

    9 آخرین لحظات عمر قافیه سرا




    در واپسین لحظات عمرم
    در پی نوشیدن یه جرعه از خمرم

    این لحظات آخر را نشاید به غم
    زیرا این بیت را از برایت ارث میگذارم





  9. #377
    آخر فروم باز sise's Avatar
    تاريخ عضويت
    Jun 2006
    محل سكونت
    Anywhere but here
    پست ها
    5,772

    پيش فرض

    حالمان بد نيست غم کم مي خوريم
    کم که نه هرروز کم کم مي خوريم
    آب مي خواهم سرابم مي دهند
    عشق مي ورزم عذابم مي دهند
    خود نمي دانم کجا رفتم به خواب
    از چه بيدارم نکردي آفتاب؟
    خنجري بر قلب بيمارم زدند
    بيگناهي بودم و دارم زدند
    سنگ را بستند و سگ آزاد شد
    يک شب داد آمد و بيداد شد
    عشق آخر تيشه زد بر ريشه ام
    تيشه زد بر ريشه انديشه ام
    عشق اگر اين است مرتد مي شوم
    خوب اگر اين است من بد مي شوم
    بس کن اي دل نابساماني بس است
    کافرم ديگر مسلماني بس است
    در عيان خلق سرد ر گم شدم
    عاقبت آلوده مردم شدم
    بعد از اين با بي کسي خو مي کنم
    هر چه در دل داشتم رو مي کنم
    من نمي گويم دگر گفتن بس است
    گفتن اما هيچ نشنفتن بس است
    روزگارت باد شيرين شاد باش
    دست کم يک شب تو هم فرهاد باش
    نيستم از مردم خنجر به دست
    بت برستم بت برستم بت برست
    بت برستم بت برستي کار ماست
    چشم مستي تحفه بازار ماست
    درد مي بارد چون لب تر مي کنم
    طالعم شوم است باور مي کنم
    من که با دريا تلاطم کرده ام
    راه دريا را چرا گم کرده ام
    قفل غم بر درب سلولم مزن
    من خودم خوش باورم گولم مزن
    من نمي گويم که خاموشم مکن
    من نمي گويم فراموشم مکن
    من نمي گويم که با من يار باش
    من نمي گويم مرا غمخوار باش
    آه ! در شهر شما ياري نبود
    قصه هايم را خريداري نبود
    واي ! رسم شهرتان بيداد بود
    شهرتان از خون ما آ باد بود
    از در و ديوارتان خون مي چکد
    خون من فرهاد مجنون مي چکد
    خسته ام از قصه هاي شومتان
    خسته از همدردي مسمومتان
    اين همه خنجر دل کس خون نشد
    اين همه ليلي کسي مجنون نشد
    آسمان خالي شد از فريادتان
    بيستون در حسرت فرهاد تان
    کوه کندن گر نباشد بيشه ام
    گويي از فرهاد دارد ريشه ام
    عشق از من دورو پايم لنگ بود
    قيمتش بسيارو دستم تنگ بود
    گر نرفتم هر د و پايم خسته بود
    تيشه گر افتاد دستم بسته بود
    هيچ کس فکر مرا کرد؟ نه
    فکر دست تنگ ما را کرد؟ نه
    هيچ کس از حال ما پرسيد ؟ نه
    هيچ کس اندوه ما را ديد؟ نه
    هيچ کس اشکي براي ما نريخت
    هر که با ما بود از ما مي گريخت
    چندروزي است که حالم ديدني است
    حال من از اين و آن پرسيدني است
    گاه بر روي زمين زل مي زنم
    گاه بر حافظ تفأل مي زنم
    حافظ ديوانه فالم را گرفت
    :يک غزل آمد که حالم را گرفت
    *ما ز ياران چشم ياري داشتيم*
    *خود غلط بود آنچه مي پنداشتيم*




  10. #378
    آخر فروم باز sise's Avatar
    تاريخ عضويت
    Jun 2006
    محل سكونت
    Anywhere but here
    پست ها
    5,772

    پيش فرض


    چه كسي خواهد ديد
    مردنم را بي تو ؟
    بي تو مردم ، مردم
    گاه مي انديشم
    خبر مرگ مرا با تو چه كس مي گويد ؟
    آن زمان كه خبر مرگ مرا
    از كسي مي شنوي ، روي تو را
    كاشكي مي ديدم
    شانه بالازدنت را
    بي قيد
    و تكان دادن دستت كه
    مهم نيست زياد
    و تكان دادن سر را كه
    عجيب !‌عاقبت مرد ؟
    افسوس
    كاكش مي ديدم
    من به خود مي گويم:
    ” چه كسي باور كرد
    جنگل جان مرا
    آتش عشق تو خاكستر كرد ؟ “
    باد كولي ، اي باد
    تو چه بيرحمانه
    شاخ پر برگ درختان را عريان كردي
    و جهان را به سموم نفست ويران كردي
    باد كولي تو چرا زوزه كشان
    همچنان اسبي بگسسته عنان
    سم فرو كوبان بر خاك گذشتي همه جا ؟
    آن غباري كه برانگيزاندي
    سخت افزون مي كرد
    تيرگي را در دشت
    و شفق ، اين شفق شنگرفي
    بوي خون داشت ، افق خونين بود
    كولي باد پريشاندل آشفته صفت
    تو مرا بدرقه مي كردي هنگام غروب
    تو به من مي گفتي :
    ” صبح پاييز تو ، ناميومن بود ! “
    من سفر مي كردم
    و در آن تنگ غروب
    ياد مي كردم از آن تلخي گفتارش در صادق صبح
    دل من پر خون بود
    در من اينك كوهي
    سر برافراشته از ايمان است
    من به هنگام شكوفايي گلها در دشت
    باز برمي گردم
    و صدا مي زنم :
    ” آي
    باز كن پنجره را
    باز كن پنجره را
    در بگشا
    كه بهاران آمد
    كه شكفته گل سرخ
    به گلستان آمد
    باز كنپنجره را
    كه پرستو مي شويد در چشمه ي نور
    كه قناري مي خواند
    مي خواند آواز سرور
    كه : بهاران آمد
    كه شكفته گل سرخ به گلستان آمد “
    سبز برگان درختان همه دنيا را
    نشمرديم هنوز
    من صدا مي زنم :
    ” باز كن پنجره ، باز آمده ام
    من پس از رفتنها ، رفتنها ؛
    با چه شور و چه شتاب
    در دلم شوق تو ، اكنون به نياز آمده ام “داستانها دارم
    از دياران كه سفر كردم و رفتم بي تو
    از دياران كه گذر كردم و رفتم بي تو
    بي تو مي رفتم ، مي رفتن ، تنها ، تنها
    وصبوري مرا
    كوه تحسين مي كرد
    من اگر سوي تو برمي گردم
    دست من خالي نيست
    كاروانهاي محبت با خويش
    ارمغان آوردم

  11. #379
    آخر فروم باز sise's Avatar
    تاريخ عضويت
    Jun 2006
    محل سكونت
    Anywhere but here
    پست ها
    5,772

    پيش فرض

    در حال احتضار ، سراپا هوشیار
    با همهء توان خود کوشیدی
    آرام بمیری
    بی فریادی ، ناله ای یا لرزشی حتی
    مبادا هراسی به دلم راه یابد

  12. #380
    آخر فروم باز sise's Avatar
    تاريخ عضويت
    Jun 2006
    محل سكونت
    Anywhere but here
    پست ها
    5,772

    پيش فرض

    می خواهم وقتی مردم به آسمان بروم
    راستش نمی خواهم بمیرم
    اما دلم می خواهد به آسمان بروم
    برای اینکه خیالم تخت باشد
    که در دستهای امنی هستم
    نمی دانم چرا همه می خواهند به آسمان بروند
    اما هیچ کس نمی خواهد بمیرد

Thread Information

Users Browsing this Thread

هم اکنون 1 کاربر در حال مشاهده این تاپیک میباشد. (0 کاربر عضو شده و 1 مهمان)

User Tag List

برچسب های این موضوع

قوانين ايجاد تاپيک در انجمن

  • شما نمی توانید تاپیک ایحاد کنید
  • شما نمی توانید پاسخی ارسال کنید
  • شما نمی توانید فایل پیوست کنید
  • شما نمی توانید پاسخ خود را ویرایش کنید
  •