تبلیغات :
خرید لپ تاپ استوک
آکوستیک ، فوم شانه تخم مرغی ، پنل صداگیر ، یونولیت
دانلود فیلم جدید
خرید فالوور ایرانی
خرید فالوور اینستاگرام
خرید ممبر تلگرام
ماهان سرور
دستگاه جوجه کشی حرفه ای
فروش آنلاین لباس کودک

[ + افزودن آگهی متنی جدید ]




صفحه 38 از 61 اولاول ... 2834353637383940414248 ... آخرآخر
نمايش نتايج 371 به 380 از 606

نام تاپيک: هر کی میخواد یک رمان باحال بخونه بیاد تو!

  1. #371
    داره خودمونی میشه pegah_f's Avatar
    تاريخ عضويت
    Apr 2008
    محل سكونت
    esfahan
    پست ها
    34

    پيش فرض

    وسترن جان پس ادامه ی داستان چی شد؟!
    ما که چشمامون به صفحه ی مانیتور خشک شد!!

  2. #372
    اگه نباشه جاش خالی می مونه CECELIA's Avatar
    تاريخ عضويت
    Sep 2007
    پست ها
    286

    پيش فرض

    دوست عزیز این داستان هم مثل داستانه ای قبلیت عالیه
    من همیشه دنبال می کنم
    می خواستم یک تشکر جانا نه از شما داشته باشم
    خسته نباشی منتظر ادامه ان هستم

  3. #373
    اگه نباشه جاش خالی می مونه western's Avatar
    تاريخ عضويت
    Apr 2007
    محل سكونت
    for sale
    پست ها
    469

    پيش فرض

    جلوی ساختمان اصلی غوغا بود.یکی از مسئولین دختران را که تعدادشان یک چهارم پسران بود جدا می کرد تا برای جاسازی به خوابگاه دخترها ببرد.کلودیا و مایکل و کوین بالای پله ها پیش خانم بارتل ایستاده بودند و دو نفر از شاگردان از عقبشان چتر بالای سر آنها گرفته بودند.قبل از آن سه خانم بارتل پرونده اش را گشود.:(بهتره عجله کنیم)
    کلودیا با وحشت به مایکل نگاه کرد.تا آندو بتوانند بهانه ای پیدا کنند تا مانع شوند کوین با عجله گفت:(از طبقه چهارم شروع کنیم سال قبل یادتونه چقدر توی راهروها شلوغ شد؟)
    خانم بارتل سر تکان داد:(درسته حق با شماست...پس اول طبقه چهارم بعد سوم بعد دوم بعد اول..)
    کلودیا نفس راحتی کشید و کوین رو به آندو کرد و وانمود کرد بی اطلاع است:(لیست طبقه چهار دست کیه؟)
    مایکل جواب داد:(من)
    کوین چشم غره رفت:(بخون دیگه)
    مایکل با دستپاچگی پوشه را باز کرد و شروع به خواندن اسمها کرد اما صدای بچه ها که اکثرشان نق می زدند و شرشر باران از طرف دیگرمانع شنیدن می شدکلودیا از هولش داد زد:(بلند تر مایک!)
    و مایکل صدایش را بلند تر کرد:(دنیس کروکر...مارتین هریس...دریک رویل...)
    اسم هر کس که خوانده می شد جدا شده از بقیه چمدان بدست از پله ها بالا می آمد و به اشاره کلودیا راهی طبقه چهارم می شد.مایکل از ترس آنکه بچه ها قبل از آنکه او بتواند سه نفر رابه اتاقهای مورد نظرراهنمایی کند،جاسازی بشوند،لیست را تند تر خواند تا آنکه به اسم آن سه رسید اما به منظور احتیاط جدا از هم خواند:(جوزف بروگمان....هان کریستوفر....ریمی ولش....وینسنت هانت....فیرد روبن...بنجامین بروگمان...)کلودیا بجای مایکل زیر چشمی نگاه کرد.معلوم نبود کدامیک از آنها افراد داخل لیست بود.چهره هیچکدام از زیر شنلها و کلاهها علوم نبود.مایکل با خواندن آخرین اسم نفس راحتی کشید و بدنبال گروهش وارد سالن شد و به این هم اکتفا نکرد و شروع به دویدن کردبطوری که جوانان متعجب و هراسان از سر راهش کنار می رفتند!کلودیا با دیدن شدت هیجان او بخنده افتاد اما کوین عصبی شد.اینبار خانم بارتل رو به آندو کرد:(من طبقه اولم یکی از شماها باید طبقه سوم باشید...)
    کوین پرونده اش را خونسردانه باز کرد:(منم...)
    و شروع به خواندن اسمها کرد....
    ***

    باران کمتر شده بود اما جوانان که خسته و خیس شده بودند هنوز هم عجله می کردند.کترین با فکر اینکه بقدر کافی عکس گرفته،به دفتر روزنامه برگشته بود اما ناتالی اینبار وارد سالن خوابگاه شده بود و بی خیال به متلک گویی پسرها، به امید پیدا کردن سوژه دوربین بدست می گشت که صدای زمین خوردن یکی وترکیدن قهقهه جوانان او را متوجه در ورودی کرد.یکی از پسرها روی چمدان بزرگی افتاده بود و هرکس از عقب می آمدتا تشخیص بدهد پایش گیر می کرد و بر روی هم می افتادند.جالب این بود که پسرک بیچاره گوشه شنل یکی را چسبیده بود ول نمی کرد و آن یکی برگشته بود تا در بلند شدن کمکش کند.ناتالی هم بخنده افتاد و طبق عادت لنز دوربین را به سوی آنها برگرداند تا این صحنه را اگر چه شاید بدرد روزنامه نخورد برای خود به عنوان خاطره حفظ کند که بعد از اولین عکسی که انداخت دستی جلوی لنزش را گرفت و دوبین را همراه سر او عقب هل داد!دوربین به چشم ناتالی فرو رفت و بدرد آورد.در سالن صدای وای کشیدن به هوا بلند شد و ناتالی با خشم دوربین را پایین آورد تا ببیند چه کسی این جسارت را کرده که با زیباترین چهره ای که در عمرش می دید روبرو شد!پسرک چشمان سبز و کشیده اش را به او دوخته بود و با خشم دندانهای سفیدش را که از لای دولب خوش ترکیبش دیده می شد به هم می فشرد.ناتالی هر کاری کرد دهان بگشاید و جواب تندی بدهد نتوانست.انگار که کل قدرتش را از او سلب کرده باشند قفل شده در زنجیر نامرعی و غریبی ماند!جوان هم قصد شکستن زنجیر را نداشت آنچنان عصبانی بنظر می آمد که می توانست ساعتها برای مجازات کردن دخترک فضول همانجا بایستد و به نگاه کشنده اش ادامه بدهد اما کسی او را صدا کرد:(جوزف...اون داشت کارش رو انجام می داد)
    جوزف؟...جوزف...این اسم نمی توانست اینقدر خوش آهنگ و دلنشین باشد؟!نوک زبان ناتالی چرخید و اسم را برای خود تکرار کرد.پسرک بالاخره زنجیر را پاره کرد.قدمی عقب گذاشت و زمزمه کرد:(غلط می کرد!)
    و برگشت و به طرف جوانی که زمین خورده بودو حالا با همان چمدان کناری منتظرش ایستاده بود،رفت.گوشهای ناتالی با صدای غریبی پر شد...تاپ تاپ....

  4. #374
    پروفشنال Mahdi_Shadi's Avatar
    تاريخ عضويت
    Aug 2007
    پست ها
    621

    پيش فرض

    سلام خواهر گلم!
    بازم خودم اول شدم عزیزم!
    خیلی قشنگه...آخه جز این چی میشه گفت....خود بگو آخه!!!

  5. #375
    آخر فروم باز vahidhgh's Avatar
    تاريخ عضويت
    May 2006
    محل سكونت
    تهران
    پست ها
    1,035

    پيش فرض

    عالی بود
    منتظر بقیه اش هستم

  6. #376
    اگه نباشه جاش خالی می مونه CECELIA's Avatar
    تاريخ عضويت
    Sep 2007
    پست ها
    286

    پيش فرض

    عالی بود خسته نباشی
    من عاشق نوشته های شمام
    ممنون که فصل رادادی

  7. #377
    پروفشنال rsz1368's Avatar
    تاريخ عضويت
    Jan 2007
    محل سكونت
    در اينده
    پست ها
    551

    پيش فرض

    چه طوري خانم.
    خوبي
    بابا تو اصلا درك نمي كني من كنكور دارم نمي تونم از خير اين رمان هاي قشنگ بگذرم؟!
    واقعا محشر دوست جون

  8. #378
    پروفشنال rsz1368's Avatar
    تاريخ عضويت
    Jan 2007
    محل سكونت
    در اينده
    پست ها
    551

    پيش فرض

    سلام خواهر گلم!
    بازم خودم اول شدم عزیزم!
    خیلی قشنگه...آخه جز این چی میشه گفت....خود بگو آخه!!!
    چه مشوق خوبي
    داداش به اين خوبي كمك دوست جونم بكن تا رماناش رو چاپ كنه
    منم كنكور بدم هر كاري بتونم مي كنم

  9. #379
    پروفشنال Mahdi_Shadi's Avatar
    تاريخ عضويت
    Aug 2007
    پست ها
    621

    پيش فرض

    چشم...خواهرم لب تر کنه خودم براش چاپ میکنم اصلاً....! میگید نه....امتحان کنید!
    تازه دوست جون خواهرم معلومه که دوست جون خودمم هست!

  10. #380
    اگه نباشه جاش خالی می مونه western's Avatar
    تاريخ عضويت
    Apr 2007
    محل سكونت
    for sale
    پست ها
    469

    پيش فرض

    ای بابا مگه من چی نوشتم اینقدر دارید هندونه بارم می کنید یعنی زیر بغلم جاسازی می کنید؟هنوز رمان شروع نشده که دو سطر ناقابل می نویسم اینقدر تحویلم می گیرید به خدا لوس می شم...میبینم که مهدی داداشی گلم بازم سربلندم کرده و مثل همیشه دوشادوشم ایستاده..
    راستی دوستای جدید هم پیدا کردم.... وحید جان خوش اومدی به تاپیک خاک خورده من ....به به رزیتا جان هم اینجاست منکه فکر نمی کردم به یادم باشه آبجی...از همتون ممنونم من یک مدت سرم شلوغ بود اما از این به بعد سعی می کنم انشالله زود زود بنویسم تا از شرمندگی شماها در بیام
    Last edited by western; 08-06-2008 at 05:15.

Thread Information

Users Browsing this Thread

هم اکنون 1 کاربر در حال مشاهده این تاپیک میباشد. (0 کاربر عضو شده و 1 مهمان)

User Tag List

قوانين ايجاد تاپيک در انجمن

  • شما نمی توانید تاپیک ایحاد کنید
  • شما نمی توانید پاسخی ارسال کنید
  • شما نمی توانید فایل پیوست کنید
  • شما نمی توانید پاسخ خود را ویرایش کنید
  •