تو تنها دري هستي.اي همزبان قديمي
كه در زندگي بر رخم باز بوده است.
تو بودي و لبخند مهر تو.گر روشنايي
به رويم نگاهي گشوده است.
مرا با درخت و پرنده
نسيم و ستاره
تو پيوند دادي
تو شوق رهايي
به اين جان افتاده در بند. دادي
تو اغوش همواره بازي
بر اين دست همواره بسته
تو نيروي پرواز و اواز من.بر فرازي
ز من ناگسسته