اي صبح، اي بشارت فرياد!
امشب، خروس را
در آستان آمدنت سر بريده اند
اي صبح، اي بشارت فرياد!
امشب، خروس را
در آستان آمدنت سر بريده اند
" دست عشق از دامن دل دور باد/
می توان آیا به دل دستور داد؟
/ می توان آیا به دریا حکم کرد /
که دلت را یادی از ساحل مباد؟ /
موج را آیا توان فرمود: ایست!/
باد را فرمود: باید ایستاد؟/
آنکه دستور زبان عشق را /
بی گذاره در نهاد ما نهاد /
خوب می دانست تیغ تیز را در کف مستی نمی بایست داد !!!
دستانم را
حصاری می کنم برايت،
حصاری از عشق،
حصاری از بوسه،
تا آنجا که نتوانی،
جهان را
بی عشق من ببينی..
safeye-aval.blogfa
وقتي چشمام پر اشكه وقتي قلبم بي قراره
وقتي پابه پاي ابرا چشم من بارون مي باره
وقتي مثل يه پرنده ميرم و گوشه مي گيرم
وقتي با نبودن تو توي هر لحظه مي ميرم
با يه حس عاشقونه انتظار تو رو دارم
من يه ماهي تو يه دريا تو كه نيستي بي قرارم بي قرارم
وقتي خواب تو مي بينم خواب عاشقونه ي تو
وقتي كه قطره ي اشكو مي بينم رو گونه ي تو
وقتي قلب عاشقم رو پيش پاي تو مي ذارم
وقتي كه بلور اشكو واسه تو هديه مي يارم
با يه حس عاشقونه انتظار تو رو دارم
من يه ماهي تو يه دريا تو كه نيستي بي قرارم
تو كه نيستي تو كه نيستي قلب عاشق بي قراره
آرزوي تو رو داشتن باز تو رو يادم مي ياره
هنوزم حس نيازت از تو قلب من نرفته
كاش بدوني كاش بدوني زندگي بي تو چه سخته
زيادي خوبي كردم
رفتي نموندي با ما
آخر خط رسيده
دوسم نداري حالا
***
با رقيبم نشستي
گفتي همين كه هستي
رفتي و بي تفاوت
دل منو شكستي
*****
يه روزي بر ميگردي
وقتي كه خيلي ديره
خيال ميكردي قلبم
بدون تو ميميره
*****
خيال ميكردي هيچوقت
دست تو رونميشه
بازي ديگه تمومه
برو واسه هميشه
****
دلم گرفته از تو
از عاشقي حرف نزن
آخر قصه ما
نه تو ميموني نه من
پیكر تراش پیرم و با تیشه خیال
یك شب تو را زمرمر شعر آفریده ام
تا در نگین چشم تو نقش هوس زنم
بر قامتت كه وسوسه شست و شو در اوست
پاشیده ام شراب كف آلود ماه را
تا از گزند چشم بدت ایمنی دهم
وزدیده ام زچشم حسودان نگاه را
تا پیچ و تاب قد تو را دلنشین كنم
دست از سر نیاز به هر سو گشوده ام
از هر زنی، تراش تنی وام كرده ام
از هر قدی، كرشمه رقصی ربوده ام
اما تو چون بتی كه به بت ساز ننگرد
در پیش پای خویش به خاكم فكنده ای
مست از می غروری و دور از غم منی
گویی دل از كسی كه تو را ساخت ، كنده ای
هشدار ! زانكه در پس این پرده نیاز
آن بت تراش بلهوس چشم بسته ام
یك شب كه خشم عشق تو دیوانه ام كند
بینند سایه هاكه تو را هم شكسته ام !
نادر نادر پور
آنگه كه به احساس به من خنديدي
ميناي رخت را افسوس كه دزديدي
آن دم كه توعشقم را در چشم نمي ديدي
اي گل چه مطلب به چه انديشيدي؟
آن دم كه به احساس كمي خنديدم
گلگون شدم و رخ را ناچار بدزديدم
من جز تو به اغيار نيانديشيدم
من برق نگاهت از دور مي ديدم
اما دل من اي دوست از دور شد بي تاب
من جز تو نمي ديدم شبانه و در خواب
افسوس قدر اين بود بر ضد من اين اسباب
شد ماهي احساسم از جور دور از آب
خورشيد
هرروز بميرم ز فراق و سفر تو
هر روز بگيرم ز جماعت خبر توخورشيد
اي دوست چرا رفتي و بنهاديم اكنون
با اين دل خو كرده به شور و شرر تو
من مثل یک سرگیجه می مانم،بین زمین و آسمان گاهی
تب می کنم،دلشوره می گیرم،از حرفهای دیگران گاهی
یک وقتهایی مثل کوه یخ در انجمادم،قطبیم،ماتم
اما به وحشت می کشد کارم مانند یک آتشفشان گاهی
مادر نمی گوید که می داند اما خودم حس می کنم، شاید -
می بیندم در حال خندیدن با گریه های بی امان گاهی
من هیچ چیزم نیست می دانم،دیوانگی؟ اینها همه حرف است
تنها کمی روحم پریشان است از دوریت ای مهربان گاهی
من مشکلی مانند یک دردم،درمان من مرگ است،باور کن
این را خودت گفتی که مشکل را حل می کند تنها زمان گاهی
برو قبل از طـــلوع این سپیــــــــــــــده
![]()
بزار تنـــــــها بمونم با خیــــــــــــالت
بخـــونم از دو چشـــــــــم بی مثالت
بزار ایــن قلـــب خسته تا قیـــــــامت
بــــــمونه عاشــــق اون قد و قـــامت
بـــــزار چشـــمای غمگینم ببـــــــاره
دلــــــی که عاشقه آروم نـــــــــداره
بــــــزار باشه برامون یادگــــــــــــاری
غـــــــم و گریه تو بارون بهــــــــــاری
نــــزار چشـــمام ببینن رفــــــتنت رو
آخـــــــه ســــخته براشون رفتــن تو
نزار دستـــام توی دستات بشـــــینه
اگــــر ایـــــن گفتگوی آخـــــــــــــرینه
نزار قلــــــــــبم بفــــــــهمه بی وفایی
برو اما نـــــــــــگو هـــــــرگز کجــــــایی
برو قبل از طـــلوع این سپیــــــــــــــده
برو تا قــــلب غمگینم نـــدیــــــــــــــده
برو فکر من و این قلب خـــــــــــــــسته
نباش و فکر نکن قلبم شکـــــــــــسته
نشو راضــــی که قلب من بمـــــــــیره
بــــــزار با یــــــــــاد تو آروم بگــــــــــیره
اگــــر تو راحـــــــــتی با این جــــــدایی
برو این خســـــــته هم دارد خــــــدایی
حــــلالت می کــــــــــنم ای نازنیـــــنم
نزار اشـــــــکو توی چشــمات ببینـــــم
فقط می خوام بدونی تا همیــــــــــشه
دلم بی تو دیگه عاشق نمیــــــــــــشه
اگر چه راه سینه می شه مســــــــدود
عـــزیزم قســـــــــــمت ما رفتنت بـــــود
اگر چــه با غــــــــــم تو در ســــــــــتیزم
برو وجـــدانتم راحت عــــــــــــــــــــــزی زم
تو رو میسپــــــــارمت دست خـــــدامون
هـمین قدر عاشقی بسه برامـــــــــــون
حالــــــــــــا که داری از این خونه مـیـــری
بــــــــــــــــدون ای نازنینـم بی نـظـــیـری
می دونـم این جــــــــــدایی سخته امـــا
یه جــوری تاب میــارم بی تو لیـــــــــــلا
کسی رو غیر تو هـرگز نمی خـــــــــــوام
تویی تا وقتی هستم دین و دنـــــــــــیام
هم اکنون 1 کاربر در حال مشاهده این تاپیک میباشد. (0 کاربر عضو شده و 1 مهمان)