آن روز که آمدیمرغ باران کنار پنجره دلم نشستو شمعدانی کلامگل دادورد زمین خشک حکایت جانم شدولی با آمدنت رفتیو امروز عطش دارم و می پرسمیعنی دلم آنقدر تنگ بود که مرغ عشق او و مرغ باران تو را جا نداد؟؟!
آن روز که آمدیمرغ باران کنار پنجره دلم نشستو شمعدانی کلامگل دادورد زمین خشک حکایت جانم شدولی با آمدنت رفتیو امروز عطش دارم و می پرسمیعنی دلم آنقدر تنگ بود که مرغ عشق او و مرغ باران تو را جا نداد؟؟!
تو قول داده ایمی دانمولی ای کاشمن زودتراز تو قولی گرفته بودمبی انصاف
تولد بهار، تولد زندگي
و اين آغازي است براي عاشقانه خواندن از زندگي
گويي تولد بهار، تولد زندگيست.
ستارگان از حجم حضور پر نورت كم سو به چشم آمده اند
و امواج خروشان دنيا از آغوش پر مهر تو، دستهاي گرم آرامش را بوسيده اند.
تو تولدي را آغاز كرده اي
براي سبز ماندن، ترنم عشق خواندن
و تا ابد براي شكوفايي شكوفه هاي بهاري، شعر گفتن
تو آمده اي تا رنگ زمستاني نگاهم را در چشمه زلال قلبت به فراموشي بسپارم
واز سرمستي وجودت جامهء زرين اميد بر تن كنم.
تو آمده اي تا من تولدت را تولد زندگي بنامم.
آمدي آمدنت صدها طلوع سبز داشت
باغبان زندگي درجانمان صد شعله کاشت
شعله هايي كز صداي گرم عشق
تا ابد در جانمان آواي خوشبختي نگاشت
سالهاست که دلم بی کس و بی هم زبان مانده است.
سالهاست که بر ساحل خیالم کسی پرنگشوده
سالهاست که کسی آنجا آرام نگرفته
سالهاست که تپش قلبی را در آنجا نشنیده ام
سالهاست که ساحل خیالم گورستان مردگان شده است
دفن شدگانی که خود نیز از مرگ خود بی خبرند
ای بهترینم بر ساحل خیالم قدم بگذار
گورستان را از میان بردار
بیا و خود را بنما
سالهاست که انتظار شنیدن صدای گامهایت و تپش قلبت را می کشم
من از تو ستاره طلب نکرده ام که اینگونه درنگ می کنی
من بودنت را
نفس کشیدنت را
و صدای گامهایت را خواسته ام
عصر یک جمعه ی دلگیر
دلم گفت بگویم ، بنویسم
که چرا عشق به انسان نرسیده است
چرا آب به گلدان نرسیده است و هنوزم که هنوز است .....
غم عشق به پایان نرسیده است
بگو حافظ دلخسته ز شیراز بیاید .. . بنویسد که هنوزم که هنوز است
چرا یوسف گمگشته به کنعان نرسیده است؟
چرا کلبه ی احزان به گلستان نرسیده است ؟
عصر این جمعه ی دلگیر ....
وجود تو کناردل هر بی دل آشفته شود حس
تو کجایی گل نرگس .........
امن یجیب...حال دلم اضطراری است
از دختری که ( بد شده ) دیگر فراری است
آن روزهای دائمی اعتبار سوخت
این روز ها خطوط دلم اعتباری است!
با صفر نهصد و سی و...یک بار هم شده
آنتن بده ، تماس دلم اضطراری است
این زنگ های نیمه شبی عاشقانه نیست
انگار ساعت تو همیشه اداری است
با هر _الو بگو_ ی تو من قطع میشوم !
وقتی _الو بگو و نگو... اختیاری است
وقتی که _ گوش میکنم _ بعد یک سکوت
مثل سلام های شما چوبکاری است
حالا دلم ... در این شب بی مشترک ترین
مشغول زنگ وسوسه ای انتحاری است
پس لطف کن پیامک آخر اگر رسید
پاسخ بده که قافیه این بیت_ آری _ است
امن یجیب گوشی مضطر اذا دعاه
این بوق های آخر چشم انتظاری است
زهرا هاشمی
گل سرخی به او دادم ، گل زردی به من داد
برای یک لحظه ناتمام ، قلبم از تپش افتاد
با تعجب پرسیدم : مگر از من متنفری ؟
گفت : نه ! با ور کن ،نه ! ولی چون تو را واقعا دوست دارم ، نمی خواهم
پس از آنکه کام از من گرفتی ، برای پیدا کردن گل زرد ، زحمتی
به خود هموار کنی
آسمان خانه ام ستاره باران شده است قصد پرواز به جایی دارم
میل پرواز به یك شهر قشنگ
شهر دور
شهری از جنس بلور
درمیان كوچه هایش همه نور
كه نه جنگ است و نه زور
من دراین دنیا میان كوچه ها هرجا كه می گردم صدایی نیست
سازی نیست
نوایی نیست
گویی انسانی میان یك خراباتم
بویی از انسانیت در كوچه ام جاری نشد
رنگی از عشق و وفا
لطف و صفا
در رود این دنیای من جاری نشد
لیك امشب آسمان خانه ام ستاره باران شد
روح پاكی از زمین
از میان مردم ظلمت نشین
سوی یاران شده است
باز هم انسانیت را كشته اند
شاعری با یک دنیا آرزو
به شهر آمد تا عاشق تر شود
اما در شهر هیچ خبری از عشق نبود
لا جرم خودش را گم کرد...
مینوشتم عشق.........
مینوشتم عشق دستم بوی شبنم میگرفت
آهِ حوای درون دامان آدم میگرفت
مینوشتم شعر یک توده شقایق بود و آه
آشنا دستی ز دست باد مریم میگرفت
مینوشتم شاعری سر در گریبان غروب
یادگاری مینویسد، عشق ماتم میگرفت
میرسیدم تا لب دریا نگاهم بود و موج
انتشار آبی امواج را غم میگرفت
میگذشتم از گلاب کوچهی اردیبهشت
بوی گلهای اشارت در پناهم میگرفت
با تو میگفتم فقط از ابرها، آئینهها
یک قلم، یک دفتر بینام عالم میگرفت
میکشیدم نقش باران روی پلک داغ باغ
میسرودم یک غزل باران دمادم میگرفت
غزل تاجبخش
هم اکنون 5 کاربر در حال مشاهده این تاپیک میباشد. (0 کاربر عضو شده و 5 مهمان)