من در یک ماموریتم
ماموریتی برای دوری از تو
ماموریتی برای فراموش کردنت و فرار کردن از دستت
که باهات صحبت نکنم و تورو نبینم
در یک کلام :
ماموریت غیر ممکن!!!
من در یک ماموریتم
ماموریتی برای دوری از تو
ماموریتی برای فراموش کردنت و فرار کردن از دستت
که باهات صحبت نکنم و تورو نبینم
در یک کلام :
ماموریت غیر ممکن!!!
لطفا کمی دورتر بایست !
مهربان که می شوی
بیشتر دلم تنگ می شود ...
دست هایم
سیاه شده اند
بس که دست سایه ام را فشرده ام ..
از آينهام بپرس
از شانهام
از بالشام
و از آن چراغ خواب غمگين بپرس
که شب و روز چند بار
مهربانیات انار دلام را میفشارد
و شيرآبهی عشق سرخات
گناهام را رنگآميزی میکند؟
و چند بار
جملهی "جانام دوستات دارم"
بیصدا لبهايم را تکان میدهد!؟
گنجشک
دلش را
در پستوی گرم دیوار پنهان می کند
او می پندارد
غروب در گلوی گرم چراغ
-شب شب-
سیاهی می ریزد
[ گنجشک
پر از خیال های قهوه ای است ]
تو را انتخاب کردم,
تا هر دو مان پایان دهیم,
تنهائی را ...
...
دیگری را انتخاب کردی,
تا هر سه مان آغاز کنیم.
تنهائی را...
از پنجره ی دلتنگی
به حیاط خیره شده ام
نم نم باران
روی سطرهای شعرم می نشیند…
بيا به خوابم
همان قرار
به همان آدرس هميشگي
گرچه ف ی ل ت ر شده است
اما
تو هميشه
ف ي ل ت ر ش ك ن ِ به روز داري
چشمت را ببند و
كليك كن ...
لوكيشن: ايستگاه اتوبوس
زن، موهاي كوتاه
جين پوشيده با تيشرتي سفيد
كتاني كرم به پا
مرد،
شلوار مشكي
پيراهن بدون كروات
با يك جفت صندل
همه چيزعادي است
به جز
نگاه فيلمبردار ...
درعصر گرگها
معصومیت جواب نمیداد
ما هم شدیم داخل آدم بزرگها ...
هم اکنون 1 کاربر در حال مشاهده این تاپیک میباشد. (0 کاربر عضو شده و 1 مهمان)