عشق فرمان داده
که به تو فکر کن
روز و شب زیر لبم
اسم تو رو ذکر کنم
دوستم داشته باش
من به آن می ارزم
که به من تکیه کنی
گل اطمینان را
تو به من هدیه کنی
عشق فرمان داده
که به تو فکر کن
روز و شب زیر لبم
اسم تو رو ذکر کنم
دوستم داشته باش
من به آن می ارزم
که به من تکیه کنی
گل اطمینان را
تو به من هدیه کنی
بگو ای مرد من ،ای از تبار هر چه عاشقبگو ای در تو جاری ، خون روشن شقایقبگو ای سوخته ،ای بی رمق ،ای کوه خستهبگو ای با تو داغ عاشقای دل شکستهبگو با من بگو از درد و داغتبذار مرهم بذارم روی زخماتبذار بارون اشک من بشورهغبار غصه هارو از سراپاتبذار سر روی شونه م گریه سر کناز اون شب گریه های تلخ هق هقبذار باور کنم یه تکیه گاهمبرای غربت یه مرد عاشقرها از خستگی های همیشه باورم کنبذار تا خالی سینه م برات آغوش باشهبرهنه از لباس غصه های دور و دیرینبذار تا بوسه های من برات تن پوش باشهتو با شعر اومدی عاشق تر از عشقچراغی با تو بود از جنس خورشیدکدوم طوفان چراغو زد روی سنگکتاب شعرو از دست تو دزدیدبگو ای مرد من ای مرد عاشقکدوم چله از این کوچه گذر کردهنوز باغچه برامون گل ندادهکدوم پاییز زمستونو خبر کردبذار سر روی شونه م گریه سر کناز اون شب گریه های تلخ هق هقبذار باور کنم یه تکیه گاهمبرای غربت یه مرد عاشق(ایرج جنتی عطایی )
ای کاش می توانستم
خون رگان خودرا
من
قطره قطره قطره
بگریم تاباورم کنند
Last edited by گل مریم; 20-05-2009 at 15:17.
اصلا قرارنبود
سفره دل راپیش چشمانت بازکنم
میخواستم
بسیارتودار باشم
امانتوانستم
دوست دارم شکسته شوم
دوست دارم مرابشکنی
به شرطی که خودت دوباره مرابسازی
بعد از رفتن تو فقط من مانده ام و روزهایی كه بی تو تكرار می شوند
و من در خلوت شبهای بی ستاره ام
از به تو اندیشیدن عادتی ساخته ام دراز
به درازای آرزوهایی كه برایت داشتم
و هنوز نمی دانم برق نگاه
كدامین لیلی نی نی چشمان تو را خیره كرد
و تیشه ی عشق كدامین فرهاد ریشه ی عشقمان را خشكاند !
اما میدانم كه چون مجنون تا ابد در بیابان چشمانت به انتظار تو خواهم ماند....
هربارکه کودکانه
دست کسی راگرفتم
گم شدم
آنقدرکه درمن هراس گرفتن دستی هست
ترس ازگم شدن نیست...
اي آشناي من! برخيز و با بهار سفر کرده بازگرد
تا چون شکوفه هاي پرافشان سيب
گلبرگ لب به بوسه خورشيد باز کنيم.
برخيز و بازگرد با عطر صبحگاهي نارنجهاي سرخ
از دور، از دهانه دهليز تاکها
چون باد، خوش غبار برانگيز و بازگرد
و يک صبح خنده رو، وقتي که با بهار گل افشان مي رسي
در باز کن، به کلبه خاموش من بيا.
اي آشناي من! برخيز و با بهار سفر کرده بازگرد
تاچون به شوق ديدن تو
بال و پر زنند مرغان لبخند بر شاخه لبان من
تا با نشاط خويش مرا آشتي دهي
تا با اميد خويش مرا آشنا کني!!
وحشت از عشق که نه؛
ترس ما فاصله هاست
وحشت از غصه که نه؛
ترس ما خاتمه هاست
ترس بیهوده نداریم؛
صحبت از خاطره هاست
صحبت از کشتن ناخواستهی عاطفههاست؛
کوله باریست پر از هیچ که بر شانهی ماست
گله از دست کسی نیست؛
مقصر دل دیوانهی ماست .
عاشق شدم به خنده هات
به خنده های بی ریات
وقتی که تو حرف می زنی
محبته توی صدات
چقدر قشنگه اون موهات
که ریخته روی شونه هات
جای مهتاب به تاریکی شبها بتاب
دور از تو عمر من همه با درد و غم گذشت
هم اکنون 3 کاربر در حال مشاهده این تاپیک میباشد. (0 کاربر عضو شده و 3 مهمان)