دلا خو كن به تنهايي كه از تن ها بلا خيزد
سعادت ان كسي دارد كه از تن ها بپرهيزد
دلا خو كن به تنهايي كه از تن ها بلا خيزد
سعادت ان كسي دارد كه از تن ها بپرهيزد
شعره تکراری موقوف![]()
در عشق گذاری ست که در هیچ گذر نیست
این پویه ی ناخواسته را نام سفر نیست
هشدار ازاین زه که در آن گمشده ام من
این راه به جز آمدنی سوی خطر نیست
توپ تانك مسلسل ديگر اثر ندارد
حتي اگر شب و روز بر ما گلوله بارد..........
در آن نفس که بمیرم در آرزوی تو باشم
بدان امید دهم جان که خاک کوی تو باشم
مرا عهدیست با جانان که تا جان در بدن دارم
هواداران کویش رو چو جان خویشتن دارم
مزن بر سر ناتوان دست زور
كه روزي درافتي به پايش چو مور....
رفتم مرا ببخش و مگو او وفا نداشت
راهي بجز گريز برايم نمانده بود
اين عشق آتشين پر از درد بي اميد
در وادي گناه و جنونم كشانده بود
در نمازم خم ابروي تو در ياد امد
حالتي رفت كه محراب به فرياد امد
......
دلم گرفته است
دلم گرفته است
به ايوان مي روم و انگشتانم را
بر پوست كشيده شب مي كشم
چراغهاي رابطه تاريكند
چراغهاي رابطه تاريكند
كسي مرا به آفتاب
معرفي نخواهد كرد
كسي مرا به ميهماني گنجشكها نخواهد برد
دير گاهي است كه در اين تنهايي
رنگ خاموشي در طرح لب است
بانگي از دور مرا ميخواند
ليك پاهايم در قير شب است
هم اکنون 1 کاربر در حال مشاهده این تاپیک میباشد. (0 کاربر عضو شده و 1 مهمان)