پرواز خواهم کرد
روزی
اگر نگاه تو بگذارد !!!
پرواز خواهم کرد
روزی
اگر نگاه تو بگذارد !!!
کار فرهاد برآوردن ميل دل دوست
خواه با شاه درافتادن و گستاخ شدن
خواه با کوه در آويختن است
رمز شيريني اين قصه کجاست؟
که نه تنها شيرين، بينهايت زيباست...
آن که آموخت به ما درس محبت ميخواست:
جان چراغان کني از عشق کسي
به اميدش ببري رنج بسي...
تب و تابي بودت هر نفسي...
به وصالي برسي يا نرسي
شـوری سرا پا کن مرا
شيـدای شيـدا کن مرا
بغضِ گلـويم را ببين
عقــده دل وا کن مرا
از نوشِ خود نوشم بده
شيـرين و عذرا کن مرا
مجنون ترا زمجنون بشـو
ليـــلای ليـــلا کن مرا
زيبـای زيبـا می شوم
از نو تماشا کن مرا
همچون کوير خسته ام
ســرشارِ دريا کن مرا
سکوت مراازصدای تنهائیم بدان
نمی خوانم و نمی گویم چون درونم هیچ بوده
و توآمدی برایم قصه هایی ازعشق سراییدی
و به من قصه باران آموختی
می دانی قصه باران،قصه شستن غم هاست
درون انسانها پرازغم وتنهایی ست
و نگاهم به باران تو افتاد
و ناگهان تمام تنهائی مرافراموش کردم
و به تو میاندیشم
ای کاش ضمیر من و تو، ما می شد
غم در شب ما، بی کس و تنها می شد
ای کاش تمام واژه های دنیا
با واژه ی سرخ ِ عشق، معنا می شد
مرا با این پریشانی کسی جز من نمی فهمه...
شکستن های روحم را به غیر از تن نمی فهمه...
همیشه فکر می کردم برایت آرزو هستم...
همان یک روزنه نوری که داری پیشِ رو هستم...
ولی امروز می بینم تمامش خواب بود و بس...
خیالِ تشنه از رویا فقط سیراب بود و بس...
مسیر چشمهایت را شب ها ناگاه گم کردم...
چراغی نیست٬ راهی نه٬ چگونه بی تو برگردم؟؟؟
نمی دانی چقدر از این شب دلتنگی می ترسم...
و از آواز تنهایی٬
از این آهنگ می ترسم...
همیشه سرنوشتِ من مقیمِ دردِ آبادیست...
کدامین دست ویرانگر درِ خوشبختی ام را بست؟؟؟
ببین ای دوست مرگِ دل چگونه سوگوارم کرد...
رسید افزوده طوفان را خراب و بی قرارم کرد...
دلم در دوردستی است مثالِ بید می لرزد...
به جانت جانِ شیرینم...
به دیدارت نمی لرزد...
دفتر عشق
اگه با تموم اين خاطره ها
تو همين دفتر عشق جام بيزاري بعد اون ديگه نه من مال من
نه تو تکيه گاه اين شکستگي
بيا عاشق بمونيم کنار هم
نگو از اين نرسيدن خسته ام
نگو از اين نرسيدن خسته ام ما به هم نمي رسيم آخر بازي همينه
آخر عشق دوتا خط موازي همينه
ما به هم نمي رسيم
من و تو مثل دو تا خط موازي مي مونيم
که توي دفتر عشق اسير شديم
نرسيديم به هم آخر شب
تو همون دفتر کهنه پير شديم
با هم و کنار هم روز ها گذشت
دستاي من نرسيده به دست تو
مي دونم که ما به هم نمي رسيم
اگه با شکست من شکست تو
اگه من بشکنم،تو بي خيال
بگذري و تنهام بذاري
من را به غیر عشق به نامی صدا نکن
غم را دوباره وارد این ماجرا نکن
بیهوده پشت پا به غزلهای من نزن
با خاطرات خوب من اینگونه تا نکن
موهات را ببند دلم را تکان نده
در من دوباره فتنه و بلوا به پا نکن
من در کنار توست اگر چشم وا کنی
خود را اسیر پیچ و خم جاده ها نکن
بگذار شهر سرخوش زیبائیت شود
تنها به وصف آینه ها اکتفا نکن
امشب برای ماندنمان استخاره کن
اما به آیه های بدش اعتنا نکن....
من ويک خاطره بازمی کشد دست نيازروی پيشانی شهرغم تقدير مراساده است اين دل منکه خودش را که سپردبه غم ماهی تنگروزها از پی هممی رود اين پاکیتا ببارد به کسیتا که باشد ناجی ماهی تنگغم بی آبی دوستدرد رفتن از تنگبه دل دريا هاماهی اما که خودش قلب نداشتکه مرا کرد فراموش دلشساده است اين دل منکه خودش را که سپردبه غم اين ماهیماهی رفته به دريای سپيدماهی آزاد تنگمن ويک خاطره بازمی کشم دست نيازدل من می خواهدگاه باشد دريايا که باشد شيشه تنگ بلورتا بيايد به وجودش هر دمعشق يک ماهی تنها شده از تنگ خيال
دوستم داشته باش
چون تو را می يابم، آســــــــمان فرش من است
رودســـــــرمست من است
من تو را می جويم، با سرانگشت دلم روح پر نقش تو را میپويم
شــــادم از اين پويش، مستم از اين خواهش
آه اگر پلک زنم
نکند محو شوی!
آه اگر گريه کنم
نکند پردهء اشک، نقش زيبايت را اندکی تيره کند!
از رهی می ترسم، که تو همراه نباشی با من
از شبی در خوفم، که صدايت برود، دور شود از گوشم.
آه، آن شب نرسد
يا اگر خواست رسيد، من به آن شب نرسم
هم اکنون 5 کاربر در حال مشاهده این تاپیک میباشد. (0 کاربر عضو شده و 5 مهمان)