رهایـــــم کردی چون برهنگـــــی ام را ندیدی ، بوسهــــایت لبانم را حس نکرد،
طعم گس گنــــاه را با من نچشیدی، رهایم کردی چون پاک عشـــق ورزیدم!!
رهایـــــم کردی چون برهنگـــــی ام را ندیدی ، بوسهــــایت لبانم را حس نکرد،
طعم گس گنــــاه را با من نچشیدی، رهایم کردی چون پاک عشـــق ورزیدم!!
همه مرا
به خنده های با صدا می شناسن
اما این بالش بیچاره ام…
به گریه های بی صدا…
همیشه سکوت علامت رضایت نیست
گاهی میتونه بغضی جلوی حرف زدن را بگیرد .....
جیرهـ ے سیگارمــــــ رـآ بـدهیـد
و تنهایمــــــ بگذاریـد
با پیادهـ روے عصرگاهےدر مـטּ
تیمارستانےقصـد شورشــــــ دارد
دیروز نگاه عاشقانه ات رنگ زندگی بود.
زندگیام رنگ عشق به خود گرفته بود.
امروز نگاه خالی از عشقت، زندگی را از من گرفته است.
فردا من را از زندگی خواهد گرفت.
هَمیشِـﮧ دِلتَنگے بـِﮧ خاطِرِ نَبودَنِ شَخصے نیستـ ...
گاهے بـِﮧ عِلَتِ حُضورِ کَسے دَر کِنارَت اَست کِـﮧ
حَواسَش بـِﮧ نِگاهِ عاشِقِ تـــو نیستـ...!
دلتنگی یعنی؛
همین باران های بی امان،
همین خیـابــان بلندِ خیــــس،
همین آدم های در انتظار آخرین قطار عصر،
همین چترهای سیاه روی سر...
...
دلخستگی هم یعنی؛
همین من که دیگر زیر هیچ بارانی هم قدم نمیزنم...
خسته شده ای ؟
می خواهی از این دنیا بروی ؟
کاری ندارد ...
تیغ را بردار ...
بکش روی شاهرگ احساساتت ...
حوصله اے نمانده (!)
گرماے ِحوصله امـ بـہ سردے گراييده ...
چشمان ِحوصله امـ کمـ کمـ بستــہ مے شـود .
به نفسـ نفسـ افتاده
بے صدا گريـہ مے کُـند ...
نمے خواهد بميــرد /.
اما گويے مجالے برايَــشـ نمانده
نفس ِآخرشـ را مے کشد
دوستانمـ نمے دانند حال ِحوصله امــ خوب نيســت (×)
مُدامــ شکوه مے کنند
منـ همــ آنانـ را با سکوتے سرشار پر مي کنمــ ...
امــا حالا بداننـ ـد کـہ ديگر حوصله اے ندارمــ
او مرده اســت
رهايَـ ـم کنيد
هان منم و عشق امیرم ،
به همین عشق اسیرم ،
روم و دامن دلدار بگیرم ،
نگهی افکند آنگونه که صد بار
شوم زنده وصد بار بمیرم .
علی جان ...
تو همه هستی مایی ،
تو به هر درد دوایی ،
تو شفیع دو سرایی ...
تو هماره زدل ختم رسل عقده گشودی ،
تویی آن کس که همه خلق نبودند و تو بودی !
به خدایی که تورا داد چنین جاه وجلالت ،
به ولایت ،
به رسالت ،
به فضیلت ،
به عدالت ؛
که ره غیر تو کفر است وضلالت .
هم اکنون 1 کاربر در حال مشاهده این تاپیک میباشد. (0 کاربر عضو شده و 1 مهمان)