دلا طمع مبر از لطف بینهایت دوست
چو لاف عشق زدی سر بباز چابک و چست
دلا طمع مبر از لطف بینهایت دوست
چو لاف عشق زدی سر بباز چابک و چست
تاب بنفشه میدهد طره مشک سای تو
پرده غنچه میدرد خنده دلگشای تو
ای گل خوش نسیم من بلبل خویش را مسوز
کز سر صدق میکند شب همه شب دعای تو
وصل تو اجل را ز سرم دور همیداشت
از دولت هجر تو کنون دور نماندست
تازيان را غم احوال گران باران نيست
پارسايان مددي تا خوش و آسان بروم
مگر وقت وفا پروردن آمد
که فالم لا تذرنی فردا آمد
چنینم هست یاد از پیر دانا
فراموشم نشد، هرگز همانا
که روزی رهروی در سرزمینی
به لطفش گفت رندی رهنشینی
که ای سالک چه در انبانه داری
بیا دامی بنه گر دانه داری
جوابش داد گفتا دام دارم
ولی سیمرغ میباید شکارم
Last edited by alidata2010; 20-09-2010 at 12:22.
باید با م شروع میکردین.
==
ما را ز خیال تو چه پروای شراب است
خم گو سر خود گیر که خمخانه خراب است
اخ راست میگی چشام مشکل دارهالان اصلاحش میکنم
ترسم که اشک در غم ما پرده در شود
وین راز سر به مهر به عالم سمر شود
گویند سنگ لعل شود در مقام صبر
آری شود ولیک به خون جگر شود
دلا ز رنج حسودان مرنج و واثق باش,
كه بد به خاطر اميدوار ما نرسد
چنان بزى كه اگر خاك ره شوى كس را
غبار خاطرى از رهگذار ما نرسد
دلا معاش چنان كن كه گر بلغزد پاي
فرشته ات به دو دست دعا نگه دارد
در هجر تو گر چشم مرا آب روان است
گو خون جگر ریز که معذور نماندست
حافظ ز غم از گریه نپرداخت بخنده
ماتم زده را داعیه ی سور نماندست
هم اکنون 1 کاربر در حال مشاهده این تاپیک میباشد. (0 کاربر عضو شده و 1 مهمان)