قصه کوچك @ فرانتس کافكا @ ترجمه: احمد شاملو @ موش گفت: افسوس! دنيا روز به روز تنگ تر مي شود . سابق جهان چنان دنگال بود که ترسم گرفت . دويدم و دويدم تادست آخر هنگامي که ديدم از هر نقطه ي افق ديوارهائي سربه آسمان مي کشد، آسوده خاطر شدم . اما اين ديوارهاي بلند با چنان سرعتي به هم نزديك مي شود که من ازهم اکنون خودم را در آخر خط مي بينم و تله ئي که باید درآن افتم پيش چشمم است. چاره ات در اين است ک جهتت را عوض کنی»گربه در حالي که او را مي دريد چنين گفت