تبلیغات :
خرید لپ تاپ استوک
ماهان سرور
آکوستیک ، فوم شانه تخم مرغی ، پنل صداگیر ، یونولیت
دستگاه جوجه کشی حرفه ای
فروش آنلاین لباس کودک
خرید فالوور ایرانی
خرید فالوور اینستاگرام
خرید ممبر تلگرام

[ + افزودن آگهی متنی جدید ]




صفحه 37 از 58 اولاول ... 2733343536373839404147 ... آخرآخر
نمايش نتايج 361 به 370 از 575

نام تاپيک: داستانهای مینیمالیستی

  1. #361
    داره خودمونی میشه patriot1's Avatar
    تاريخ عضويت
    Mar 2009
    محل سكونت
    اهواز
    پست ها
    168

    پيش فرض

    قصه کوچك @ فرانتس کافكا @ ترجمه: احمد شاملو @ موش گفت: افسوس! دنيا روز به روز تنگ تر مي شود . سابق جهان چنان دنگال بود که ترسم گرفت . دويدم و دويدم تادست آخر هنگامي که ديدم از هر نقطه ي افق ديوارهائي سربه آسمان مي کشد، آسوده خاطر شدم . اما اين ديوارهاي بلند با چنان سرعتي به هم نزديك مي شود که من ازهم اکنون خودم را در آخر خط مي بينم و تله ئي که باید درآن افتم پيش چشمم است. چاره ات در اين است ک جهتت را عوض کنی»گربه در حالي که او را مي دريد چنين گفت
    Last edited by patriot1; 15-12-2010 at 22:02.

  2. این کاربر از patriot1 بخاطر این مطلب مفید تشکر کرده است


  3. #362
    داره خودمونی میشه patriot1's Avatar
    تاريخ عضويت
    Mar 2009
    محل سكونت
    اهواز
    پست ها
    168

    پيش فرض

    غيبت @ پيتر بيكسل @ ترجمه: بهزاد کشميری پور @ مردي تعريف مي کرد آه چطور مي خواستند سر به نيستش کنند. چطور بسته بوندش و چطور لوله ي اسلحه را روي شقيقه اش فشار داده بودند و فرياد مي آشيدند.او زنده است و تعريف مي کند . ما هم زنده ايم و گوش مي دهيم.
    Last edited by patriot1; 15-12-2010 at 21:54.

  4. #363
    حـــــرفـه ای MrGee's Avatar
    تاريخ عضويت
    May 2008
    محل سكونت
    کرج
    پست ها
    3,693

    پيش فرض تفاخر

    تفاخر


    حتی موقع بالا آمدن از پل ههای مترو هم م یتوان تفاخر كرد. اینگونه كه
    وقتی همه دارند از پله برقی استفاده میك‌نند و بالا م یروند بیایی و از پله
    معمولی بالابروی. تو با بقیه فرق داری!

    حمیدرضامهاجر/ تهران

    منبع:چند سطر زندگی با سس ادبیات

  5. 2 کاربر از MrGee بخاطر این مطلب مفید تشکر کرده اند


  6. #364
    حـــــرفـه ای MrGee's Avatar
    تاريخ عضويت
    May 2008
    محل سكونت
    کرج
    پست ها
    3,693

    پيش فرض تنفر

    تنفر


    رویا مرا به دانشگاه دعوت کرد. با دلهره و ترس دعوت او را اجابت کردم تا
    در مراسم جشن فارغ التحصیلی او در دانشگاه پاریس شرکت کنم. ترس من
    به اختلاف با پدر رویا که رئیس بخش فارسی دانشگاه بود مربوط می شد.در
    چشمان پدر رویا حس نفرت از من مشاهده می شد.من نیز در وجودم شعله
    تنفر از او زبانه می کشید.اگر به خاطر رویا نبود... در این هنگام با صدای مادر
    بزرگ که «عزیزم بلندشونمازت قضانشود » از خواب ناز بیدارشدم. آخرمن کجا
    و سرزمین غریبه ها کجا.

    مصطفی عباسی/ فارس/ شهرگله دار


    منبع:چند سطر زندگی با سس ادبیات

  7. این کاربر از MrGee بخاطر این مطلب مفید تشکر کرده است


  8. #365
    حـــــرفـه ای MrGee's Avatar
    تاريخ عضويت
    May 2008
    محل سكونت
    کرج
    پست ها
    3,693

    پيش فرض تنهایی دختر

    تنهایی دختر


    در کوه دختر خانمی را دیدم و داشت گریه می کرد، گفتم چرا گریه
    می کنی؟ گفت از دوری دوستم و تنها شدن خودم. گفتم دوست جدید پیدا
    کن ولی دوست وفادار. گفت: اون تنها دوست نبود . اون غمخوار من بود و به
    حرف هایم گوش می داد و مرا دلداری می داد. من آرامش کردم و به حرف های
    دلش گوش کردم و بهش گفتم هر شب برای بدست آوردن دوست خوب آرزو
    کن که ارزش انسان به داشته هایش نیست، به چیزی است که آرزوی به دست
    آوردنش را دارد.

    مهرشاد گلابچی/ تهران

    منبع:چند سطر زندگی با سس ادبیات

  9. 2 کاربر از MrGee بخاطر این مطلب مفید تشکر کرده اند


  10. #366
    حـــــرفـه ای MrGee's Avatar
    تاريخ عضويت
    May 2008
    محل سكونت
    کرج
    پست ها
    3,693

    پيش فرض جعبه سیاه وطلایی

    جعبه سیاه وطلایی


    در دستانم دو جعبه دارم که خدا به من داده است. او گفت:غصه هایت را
    درون جعبه سیاه بگذار و شادی هایت را درون جعبه طلایی.جعبه طلایی روز
    به روز سنگین تر می شد و جعبه سیاه روز به روز سبک تر. جعبه سیاه را باز
    کردم تا علت را دریابم.دیدم که ته جعبه سوراخ است و غصه هایم از آن بیرون
    می ریزد.به خدا نشان گفتم:در شگفتم که غصه های من کجا هستند؟خدا با
    لبخندی دلنشین گفت:ای بنده من!همه آنها نزد من اینجا هستند. پرسیدم
    پروردگارا!چرا ته جعبه سیاه سوراخ است ؟گفت:ای بنده من!جعبه طلایی را به
    تو دادم تا نعمت های خود را بشماری و جعبه سیاه را برای اینکه غم هایت را
    دور بریزی...

    نادرهاشمی نژاد/ ساوه


    منبع:چند سطر زندگی با سس ادبیات

  11. #367
    حـــــرفـه ای MrGee's Avatar
    تاريخ عضويت
    May 2008
    محل سكونت
    کرج
    پست ها
    3,693

    پيش فرض جنین

    جنین


    چراغ راهنما سبز شد، هیچ کس نای رفتن نداشت، هوا دلگیر بود و کلاغها
    روی سقف ماشینها لانه کرده بودند، داخل جنین تمام صداها را شنیده بود اما
    هیچ وقت نفهمید، مادربزرگ و پدربزرگش چه کسانی را نفرین کردند و پدرش
    به چه کسی فحش داد، و مادرش برای چه آنقدر جیغ کشید، ماشینها پشت
    سر هم بوق می زدند. تاریکی بر سر مردم فرو می ریخت، صدای موذن پشت
    مناره ها گم می شد و کاشی های فیروزه زیر تابلوهای نئون... تمام شهر را غمباد
    گرفته بود.

    محمد حسین صفری/ تهران

    منبع:چند سطر زندگی با سس ادبیات

  12. این کاربر از MrGee بخاطر این مطلب مفید تشکر کرده است


  13. #368
    داره خودمونی میشه patriot1's Avatar
    تاريخ عضويت
    Mar 2009
    محل سكونت
    اهواز
    پست ها
    168

    پيش فرض

    داستان ميني مال به واسطه حجم اندک خود براي خوانده شدن
    بيشتر از چند دقيقه از خواننده وقت نمي گيرند و اغلب اين قابليت را دارند که حتي درون قاب بنشينند و مقابل
    چشمان خوانندگان باستند
    .

    اين شکل تازه از ارائه، بهانه اي است يراي عرضه و معرفي
    بيشتري قالبي داستاني که اگرچه در غرب، در دهه هاي پيشين
    پا گرفت و حتي از رونق افتاد، اما در سال هاي کنوني در
    کشور ما طرفداران و علاقه مندان خاص خود را دارد، که
    برگزاري و چاپ کتاب هاي متعددي با محوريت داستان ميني مال
    گواه اين ادعاست
    . اگرچه در بسياري از اين حرکت ها،
    داستان ميني مال تنها حجم اندکي از کلمات فرض شده است که
    حتي در عدد خاصي مثل ٥٥ يا ٨٨ محدود شده اند
    .

    نيت نیت بنده بود که با کنار هم
    قرار دادن چند نمونه از آثار نويسندگان نامدار خارجي و
    ايراني، در کنار تجربه هاي نويسندگان جوان تر، آيينه
    کوچکي از تلاشي که در راه آزمودن اين قالب داستاني انجام
    شده است را پيش روي خوانندگان قرار دهد
    .اميد است اين حرکت کوچک تلاشي باشد براي افزودن بر رونق
    ادبيات داستاني در جامعه
    .


  14. این کاربر از patriot1 بخاطر این مطلب مفید تشکر کرده است


  15. #369
    حـــــرفـه ای MrGee's Avatar
    تاريخ عضويت
    May 2008
    محل سكونت
    کرج
    پست ها
    3,693

    پيش فرض چای تلخ

    چای تلخ


    نیمه شب بود و جاده ای یک طرفه.... شبی تاریک همراه با آرامش یا ترس.
    نمی دانم!!! قهوه چی با لباس سنتی با چای ذغالی به سمت من آمد. یک
    استکان چای تلخ روی میز گذاشت و با نگاه مهربانش گفت که برمی گردد.
    چهره اش بسیار آشنا می آمد. پس از چند لحظه اشاره کرد که دنبال او بروم.
    ناخودآگاه به دنبالش رفتم. هرچند راه بازگشتی هم نبود. ناگهان در طول راه او
    را به خاطر آوردم. او دو ماه پیش از دنیا رفته بود.


    آرش لک زاده/ اصفهان


    منبع:چند سطر زندگی با سس ادبیات


  16. این کاربر از MrGee بخاطر این مطلب مفید تشکر کرده است


  17. #370
    حـــــرفـه ای MrGee's Avatar
    تاريخ عضويت
    May 2008
    محل سكونت
    کرج
    پست ها
    3,693

    پيش فرض چتر

    چتر

    باید چتر بردارم، از فردا. م یخواهد باران ببارد. وقتی از پنجر هی اتاق خانم
    معاون به بیرون نگاه كردم و آسمان را گرفته دل دیدم، دل من هم گرفت.


    حمیدرضامهاجر/ تهران

    منبع:چند سطر زندگی با سس ادبیات

  18. این کاربر از MrGee بخاطر این مطلب مفید تشکر کرده است


Thread Information

Users Browsing this Thread

هم اکنون 1 کاربر در حال مشاهده این تاپیک میباشد. (0 کاربر عضو شده و 1 مهمان)

User Tag List

برچسب های این موضوع

قوانين ايجاد تاپيک در انجمن

  • شما نمی توانید تاپیک ایحاد کنید
  • شما نمی توانید پاسخی ارسال کنید
  • شما نمی توانید فایل پیوست کنید
  • شما نمی توانید پاسخ خود را ویرایش کنید
  •