تبلیغات :
ماهان سرور
آکوستیک ، فوم شانه تخم مرغی ، پنل صداگیر ، یونولیت
دستگاه جوجه کشی حرفه ای
فروش آنلاین لباس کودک
خرید فالوور ایرانی
خرید فالوور اینستاگرام
خرید ممبر تلگرام

[ + افزودن آگهی متنی جدید ]




صفحه 37 از 87 اولاول ... 2733343536373839404147 ... آخرآخر
نمايش نتايج 361 به 370 از 866

نام تاپيک: نويسندگان عزيز ميخواهيم داستان بنويسيم!

  1. #361
    پروفشنال hamidma's Avatar
    تاريخ عضويت
    Jun 2005
    پست ها
    648

    پيش فرض

    با سلام دوباره خدمت دوستان گرامی
    من امروز یک فرصتی شد و از صفحه 24 تا 36 (اخر تاپیک ) را مرور کردم و نوشته های دوستان رو خوندم.
    مینی هایی که دوستان گذاشتند جالب بودند. از این سه نوشته خیلی خوشم امد ( بجز نوشته های وسترن جان چون فعلا نتونستم بخونمشون ) که فکر کنم هر سه باید نوشته mehdi-shadi باشند:

    Mahdi_Shadi

    بچّه تر كه بود هميشه وقتي كه تنبيه مي‌شد مي‌فهميد كه براي اصلاح اشتباهش خيلي دير شده است. وقتي دانشگاه قبول نشد، تازه متوجّه شد كه چقدر دير شده براي درس خواندنش. وقتي از همسرش جدا شد، آن وقت بود كه فهميد چقدر زودتر از اين‌ها بايد رفتارش را عوض مي‌كرد.حتّي وقتي به فكر بهتر كار كردن افتاد كه ديگر كارش را هم از دست داده بود... ...ديگر واقعاً خسته شده بود.از خيابان كه رد مي‌شد به اين فكر مي‌كرد كه چطور مي‌تواند خودش را اصلاح كند...امّا با صداي بلند و طولاني ترمز كه نگاه همه را به خودش جلب كرد، تازه فهميد كه براي آخرين بار، باز هم دير شده است....

    Mahdi_Shadi

    هوا به شدّت طوفاني و مه آلود بود. او هم از صبح بي‌تابي مي‌كرد.احساس خوبي نداشت.مدام به اين فكر مي‌كرد كه اين بار ديگر قطعاً حادثه‌اي پيش مي‌آيد:« علي، ازت خواهش مي‌كنم تو اين هوا جايي نرو... مي‌دونم كه هر دفعه همينا رو بهت مي‌گم، امّا باور كن كه اين دفعه فرق مي‌كنه....مطمئنّم اين بار ديگه يه اتّفاق بدي مي‌افته...» امّا علي نمي‌توانست كه نرود.هواپيما 2 ساعت ديگر پرواز مي‌كرد؛ آن هم در همين هواي مه آلود...
    هواپيماي علي بلند شد.امّا همسرش حق داشت.قرار بود اتّفاق بدي بيفتد.بر اثر يك بي‌دقّتي كوچك شير گاز خانه به شدّت نشت كرد...
    1ساعت بعد علي به مقصد رسيد؛ بدون اينكه بداند همسرش واقعاً حق داشت....
    در مینی بالا چون جهت داستان خلاف همیشه بود، برای من خیلی جالب بود. ایده خوبی بود.

    Mahdi_Shadi
    «سير نزولي»
    زندگي تو جامعه اين جوري شده:
    تا وقتي كوچيكي و كار بدي مي‌كني...تنبيهت مي‌كنن و مي‌گن شيطون گولت زده....
    امّا وقتي بزرگ شدي و كار بدي ازت سر زد تشويقت مي‌كنن و مي‌گن تو شيطونو درس مي‌دي...



    در مینی بالا هم اگر اون جمله اول (زندگي تو جامعه اين جوري شده: ) نباشه و فقط دوجمله آخر باشد و درک فضای داستان به عهده خواننده باشد به نظر من بهتر هست.

    در مورد نوشته های دیگر دوستان مخصوصا وسترن جان چون یه مقدار طولانی هستند فعلا خوندنشون رو گذاشتم تا پرینت بگیرمشون و بعد بخونم. نوشته های دوست جدید مان اقا سعید هم همینگونه چون یه مقدار بلند هستند فعلا نخوندم فقط اون یک مینی یا داستان کوتاهشون که نام آلمانی داشت رو خوندم که البته به نظرم شدیدا باید از پرداختن به این موضوعات دوری کنند چون انرژی و استعدادشون در موضوعی غیر روزمره هدر خواهد رفت. هر چند این نظر شخصی من هست و مطمئن هستم خیلی از دوستان با نظر من مخالف هستند.

    در ضمن وقتی نوشته زیر را خوندم خیلی جا خوردم:

    بچّه‌ها سلام...عيد همتون مبارك....سال خوبي داشته باشيد....
    ...امّا يه چيز مهم.....
    يه پيغام خصوصي از وسترن داشتم كه واقعاً نگرانم كرد....گفته بود يه مدّت نمي‌ياد چون يه مشكلي براش پيش اومده.....ظاهراً خيلي وضعيتش خوب نيست...انگار حسابي به هم ريخته بود.....به خدا خيلي نگرانم كرد.....اون برام از خواهرم عزيزتره.....تو رو خدا براش دعا كنيد....تو رو خدا دعاش كنيد بچّه‌ها.....
    راستش هم حسودیم شد که چرا وسترن جان چیزی به من نگفته بود و هم خیلی ناراحت که اصلا نمی توانستم هیچ کاری بکنم ولی خوب خوشبختانه وقتی نوشته جدید وسترن را خوندم به هر حال خوشحال شدم که مشکل برطرف شده.

    western
    سلام دوستان شرمنده که دیر کردم!به لطف دعاهای شما مشکلم رو حل کردم اومدم خدمتتون

    در ضمن از لطف و توجه دوستان گرامی تاپیک که از دوستشون خبر می گرفتند خیلی خیلی ممنونم. امیدوارم که بتونم لطفتون رو جبران کنم.
    در ضمن به وسترن جان به خاطر درجه جدیدشون هم تبریک می گم و امیدوارم که شیرینی ما یادشون نره.

    راستی بچه ها می بینیدکاربر فعال انجمن ادبیات و علوم انسانی شدم شروع کنید به تبریک گفتن منتظرم!
    البته درجه من هم از کاربر فعال انجمن علوم زیستی و بهداشت به کاربر فعال انجمن ادبیات و علوم انسانی تغییر پیدا کرده که برام جای خوشخالی داره و البته دلتنگی برای دوستان در انجمن علوم زیستی و بهداشت


    Mahdi_Shadi
    حميد جان...شرمنده لينكي از كه گارد پيدا نكردم برات بذارم به جاش برات يكي از كاراشو مي‌ذارم...اين كارشو بيشتر يكي از تأملات فلسفيش مي‌دونن كه ميل داستان ميني مال در آورده....:
    « اگر دريا تمام توانش را به كار گيرد، باز هم نمي‌تواند تصوير آسمان را در خود بازتاب دهد. حتّي با كمترين جنبش‌اش آسمان در وي منعكس نمي‌شود. امّا وقتي آرام و عميق است، تصوير آسمان در هيچ بودنش به وجود مي‌آيد.»

    مي‌بيني....لزوماً محوريت داستان پردازي رو نداره..امّا خيلي‌ها اين ميني مال كه گارد رو دوست دارن...
    .
    .
    .
    اينم دو تا كار از ابوالفضل ابراهيم شاهي كه گفته بودم:

    1_
    آدم‌هايي كه نصيحت مي‌كنن بايد حتماً تنبيه بشن
    آدم‌هايي كه تنبيه مي‌كنن بايد نصيحت بشن

    ( كه من خودم اين كارشو خيلي دوست دارم.به نظرم يه ميني واقعاً درست و حسابيه)


    2_ اين‌ها تفاوتشونه:
    تغيير فصل رو از درخت‌ها مي‌شه فهميد امّا از آدما نمي‌شه فهميد.


    مي‌بيني....!...به نظرم من تو ميني مال ها واقعاً كاراي قشنگين...
    ممنونم جناب mehdi_shadi. می دونید با خوندن مینی های اقای ابراهیم شاهی به پاسخ یکی از سوالات و ابهامات ذهنیم در مورد مینی پی بردم. دغدغه من در مینی هایی که می نوشتم این بود که ایا از فرمت خاص مینی مال ( که البته من ازش خبری ندارم ) پیروی می کند تا مثلا شبیه به سخنان بزرگان و یا درددلهای روزمره و ... نشه ولی خوب در این مینی هایی که خوندم احساسم این هست که مینی مال مجموعه ای است که خیلی نوشته ها در بر می گیره و ممکنه مینی مال یه سخن از بزرگان باشه و یا یک جمله از یک روانشناس در مورد شخصیتهای مختلف تا یک جمله از زبان یک معتاد ( همون می نی اولی که در تاپیک بود در مورد یک معتاد که کنار خیابان بود ......)

    حالا به نظرتون ایا این درک من از مینی مال درسته؟
    در ضمن من شدیدا تاکید دارم که شما دوستان لطف کنید و اجازه بدید که با نویسنده های معروف می نی مال آشنا بشیم و اگر امکانش بود ازشون دعوت کنیم به تاپیکمون سر بزنند و همچنین اگر کتاب و مقاله ای در زمینه مینی مال هست را برای همدیگر معرفی کنیم.
    همچنین اگر دوستان لطف کنند که اگر ادرس ایمیل یا وب سایت نویسنده معروف مینی مال و یا داستان کوتاه را می شناسند برای ما ارسال کنند چه از طریق این تاپیک و یا پیغام خصوصی . من هر گونه اطلاع در این زمینه ها را در این موارد به اطلاع دوستان خواهم رساند البته اگر دوستان دوست داشته باشند.

    در ادامه پنج مینی مال از آرش نصیری را قرار می دهم به نظر من خیلی زیبا هستند. این مطالب رو با جستجوی کلمه ( مینی مال ) در گوگل بدست اوردم.
    لینک مینی مالهای اقای آرش نصیری:
    کد:
    برای مشاهده محتوا ، لطفا وارد شوید یا ثبت نام کنید

  2. این کاربر از hamidma بخاطر این مطلب مفید تشکر کرده است


  3. #362
    پروفشنال hamidma's Avatar
    تاريخ عضويت
    Jun 2005
    پست ها
    648

    پيش فرض

    پنج مینی مال از آرش نصیری


    پیرمرد آن روز نیامده بود
    پیرمرد آن روز نیامده بود ، حتی صبر کردم و به خیابان درازی که هر روز از آن می گذشتیم سرک کشیدم
    اما نیامده بود . زن سرمه ای پوشی که زیر درخت کاج می ایستاد آمده بود و او هم به جای خالی پیرمرد
    نگاه کرد ، اما خیلی زود سرش را برگرداند وبه پایین دست خیابان نگاه کرد و چند لحظه بعد اتوبوس کهنه
    سبز رنگ با سر و صدا توقف کرد و بعد از سوار کردنش به سمت بالا دست جاده رفت .
    در اداره تمام روز را به او فکر می کردم . فردا صبح باید زودتر می رفتم تا او را ببینم . در تمام مدت هفت
    سالی که کارمند شده بودم هر روز صبح راًس ساعت شش و نیم از منزل خارج می شدم و در امتداد خیابان
    او را می دیدم که کیف کوچکی در دست به سمت انتهای خیابان دراز ، با درختان افرا می رفت و در تقاطع
    آن با خیابانی که سرویس ما از آن می گذشت می ایستاد و چند لحظه بعد مینی بوس تیره رنگ از راه می رسید
    و بعد در غبار بالا دست جاده گم می شد .
    صبح زودتر از معمول از خواب بیدار شدم و به سرعت خود را آماده کردم و به خیابان زدم . در انتهای خیابان
    ایستاده بودم و به خیابانی که محل عبورمان بود نگاه می کردم اما او نیامده بود . سنگ فرش خیابان و درختان
    افرا بدون او گویی چیزی کم داشتند و من انگار اصلاً از آن نگذشته بودم . به دیدن هر روزه اش عادت کرده
    بودم و او حتی سیزده دقیقه بعد از موعد هر روزش هم نیامده بود . زن سرمه ای پوش هم با اتوبوس سبز
    رنگ کهنه رفته بود .
    آن قدر به امتداد خیابان چشم دوختم تا صفحه ی رو به رویم سبز شد .
    سرویس ما آمده و ایستاده بود و باید می رفتم .
    چند لحظه بعد در غبار بالا دست جاده گم شدم .

    تونل
    هفته ها بود که کوه را می کندیم . صخره های عظیم را از رو به رویمان بر می داشتیم و از سنگ ها
    می گذشتیم تا به آن سوی کوه برسیم . آن طرف کوه سرزمین آرزوهایمان بود و برای رسیدن به آن
    باید دل سخت و سیاه سنگ ها را می شکافتیم . درست در روزی که گفته می شد نصف تونل کنده شده
    است ، تیغه ی کلنگ یکی از ما به تیغه ی کلنگی از سمت رو به رو برخورد کرد و بعد کوه شکافته شد
    و عده ای خسته و خاک آلود چون ما پیدا شدند . برای هم راه باز کردیم و از هم گذشتیم . هر یک راهی
    سرزمین آرزوهایمان بودیم .

    مسلسل چی
    همیشه خبرها را دیر به او می رساندند ، و او که یک مسلسل چی فراموش شده ، در گوشه ای از خط
    مقدم بود ، همیشه در چند روز قبل زندگی می کرد . خودش خواسته بود که در گوشه ای به حال خود
    گذاشته شود ، این طور هم شده بود و او حالا یک مسلسل چی تمام وقت چشم دوخته به افق بود . فقط
    خبرها دو روز بعد به او می رسید و او در پریروز زندگی می کرد . این طور بود که وقتی دو روز پی در
    پی خبری به او نرسید ، فهمید که اتفاق مهمی افتاده است و وقتی چشمانش را از مگسک تفنگ برداشت ،
    دید مرگ آمده است با پنجره ای که می شد بازش کرد .

    آدم پرنده
    روی بلندترین برج شهر ، نشسته بود و به زندگی نگاه می کرد که صد مرتبه کوچک تر در جریان بود .
    آدم ها چون مورچگان و ترن چون ماری بر خاک می خزیدند . چشم به آسمان دوخت . ستاره ها بزرگ تر
    شده بودند و نور خورشید تندتر شده بود . چشمانش را بست ، بال گشود و خود را رها کرد تا سفرش به
    زندگی یا آسمان به دست تقدیر باشد . وقتی چشم باز کرد ، آدم ها بزرگ تر می شدند ، ترن بر ریل راه آهن
    می خزید و ستاره ها کوچک می شدند .

    شاعرپیر
    در تاریک روشن یک غروب پاییزی ، سیگاری آتش زد و در زیر سیگاری روی میز کنار پنجره گذاشت
    و دست بر پیشانی ، قلم را روی کاغذ دواند . ابری سفید بر سفیدی کاغذ نقش بست . کلمات بر کاغذ
    سرازیر شدند و غروبی روشن و سرخ شکل گرفت که آفتاب نداشت . پس سر برداشت ، پکی به سیگارش
    زد و با خطی سیاه نوشت : شب

  4. این کاربر از hamidma بخاطر این مطلب مفید تشکر کرده است


  5. #363
    داره خودمونی میشه
    تاريخ عضويت
    Mar 2008
    محل سكونت
    نا كجا آباد...
    پست ها
    126

    پيش فرض

    به به! آقا حمید واقعاً بزرگواری کردن و نشستن نوشته های همه دوستان رو خوندن، چون من به شخصه فکر می کردم شما فقط تو کار نوشتن مینی هستید و کار بقیه رو نقد نمی کنید و ... خب چون تازه واردم، ولی الان خداییش ایول داره! فهمیدم این فوروم رو نظرات شما می چرخونه چون ظاهراً نظرات کارشناسی رو شما می دین!
    اما درمورد اون داستان کوتاه که گفتید استعدادم تو مسائل غیرروزمره به هدر می ره... حرفتون رو خودم قبول دارم، ولی قبول هم ندارم! منظورمم اینه که ماها معمولاً عادت کردیم خیلی از چیزهایی که باهامون هست رو ندیده بگیریم و کسی هم ازشون دم نزنه (این رو از من قبول کن)، یعنی همه خوابند و هیشکی هم از این خواب پشیمون نیست! پس درنتیجه این مسائل غیرروزمره نیست. ولی خب حق با شما هم هست، چون نویسنده ای که بخاد یه سری چیزهایی که زیاد با وضع جامعه هماهنگی نداره یا بازگوکردنشون یه مقدار ممنوع تلقی میشه، بنویسه معلومه که مردم همعصرش نمی تونن کاراش رو درک کنن و آثارش رو نمی خونن. نمونه عینی اش هم همین بوف کور هدایت.
    در زمینه مینی مال هم باید بگم که من خودم واقعاً نفهمیدم که فرق مینی مال با داستان کوتاه دقیقاً در چیه؟ به خصوص که فهمیدم مینی مالهایی داریم که از یکی دو خط بیشتر هستند! اگه توضیح بدید چی به چیه شاید ما هم زدیم تو خط مینی مال سازی!
    ولی یه چیزی هم به کل دوستان بگم: این تاپیک همیشه همینقدر خلوته؟ یعنی هرکدوم از شما نوشته ای رو میزاشت اینجا فقط 3-4 نفر میخوندش یا اینکه...؟ فکر نمی کنین هرچقدر نظردهنده و بیننده تاپیک زیادتر باشه، نویسنده از ضعفهای کارش بیشتر آگاه میشه؟؟؟

  6. #364
    آخر فروم باز Benygh's Avatar
    تاريخ عضويت
    Nov 2007
    پست ها
    5,721

    پيش فرض

    ولی یه چیزی هم به کل دوستان بگم: این تاپیک همیشه همینقدر خلوته؟ یعنی هرکدوم از شما نوشته ای رو میزاشت اینجا فقط 3-4 نفر میخوندش یا اینکه...؟ فکر نمی کنین هرچقدر نظردهنده و بیننده تاپیک زیادتر باشه، نویسنده از ضعفهای کارش بیشتر آگاه میشه؟؟؟
    اینجا همیشه اینطوریه ... ولی مطمئن باشید اگه من انلاین باشم تو Browser ام این صحفه ریفرش میشه ... پس اگه من باشم جواب میدم ...
    البته من که حساب هم نمیشم حتی کارم رو هم نمی خونن و نظر نمیدن ...

    من هم یکی می نویسم ...

    13 به در
    هر سال با خانواده اش 13 ام فروردین را به در میکرد ...
    ولی امسال به آنها گفت : " من دیگه نمیرم ... حوصله ندارم ... خوابم میاد ..."
    فکر میکرد مثل همیشه التماسش میکنند که با آنها برود ...
    ولی این طور نشد ...
    به نظر می رسید که دیگر دوستش ندارند ... شاید هم مرد بزرگی شده بود ...

  7. #365
    پروفشنال hamidma's Avatar
    تاريخ عضويت
    Jun 2005
    پست ها
    648

    پيش فرض

    اینجا همیشه اینطوریه ... ولی مطمئن باشید اگه من انلاین باشم تو Browser ام این صحفه ریفرش میشه ... پس اگه من باشم جواب میدم ...
    البته من که حساب هم نمیشم حتی کارم رو هم نمی خونن و نظر نمیدن ...

    من هم یکی می نویسم ...

    13 به در
    هر سال با خانواده اش 13 ام فروردین را به در میکرد ...
    ولی امسال به آنها گفت : " من دیگه نمیرم ... حوصله ندارم ... خوابم میاد ..."
    فکر میکرد مثل همیشه التماسش میکنند که با آنها برود ...
    ولی این طور نشد ...
    به نظر می رسید که دیگر دوستش ندارند ... شاید هم مرد بزرگی شده بود ...
    با سلام خدمت دوست گرامی
    شما سرور ما هستید و همیشه هم به حساب می ایید. به نظر من ایده های شما خیلی جالب هست ولی در بیانش یه مقدار باید بیشتر تجربه کسب کنید و اونهم جز با نوشتن حاصل نمی شه .

  8. #366
    پروفشنال hamidma's Avatar
    تاريخ عضويت
    Jun 2005
    پست ها
    648

    پيش فرض

    به به! آقا حمید واقعاً بزرگواری کردن و نشستن نوشته های همه دوستان رو خوندن، چون من به شخصه فکر می کردم شما فقط تو کار نوشتن مینی هستید و کار بقیه رو نقد نمی کنید و ... خب چون تازه واردم، ولی الان خداییش ایول داره! فهمیدم این فوروم رو نظرات شما می چرخونه چون ظاهراً نظرات کارشناسی رو شما می دین!
    شما لطف دارین ولی یه مقدار من رو شرمنده کردید. من خودم تازه کارم ولی مورد لطف دوستان قرار گرفته ام. من تازه در حال تجربه هستم و نه رشته ام ادبیات و ... و نه اصلا سابقه و نه اصلا علاقه ای به ادبیات...... ولی خوب کار مینی رو خیلی دوست دارم همونطور که شعر گفتن رو .........
    در مورد اون موضوع غیر روزمره هم دقیقا نظر من هم همون بود که شما فرمودید.

  9. #367
    پروفشنال hamidma's Avatar
    تاريخ عضويت
    Jun 2005
    پست ها
    648

    پيش فرض

    فراموشی برای رهایی
    ‏2008‏/03‏/27‏ 08:06:39 ب.ظ
    با چشمان بسته طوری زیر دوش حمام ایستاده بود که هیچ صدایی جز شرشر آب را نمی شنید و حرکت قطرات آب را بر روی بدنش حس می کرد. در این حال ، تصور معلق بودن در اعماق یک دریاچه در میان یک جنگل انبوه سرو ، تنها رویایی بود که می توانست او را برای لحظاتی از آنچه بر او گذشته بود، رها کند. از حمام که بیرون آمد، همسرش همچنان روی مبل با حالت قهر و چشمانی اشک آلود نشسته بود. هر چند مرد جوان برای لحظاتی دعوا با همسرش را فراموش کرده بود ولی او همچنان گریه می کرد.


    فضای ایده
    ‏2008‏/03‏/31‏ 07:58:32 ب.ظ
    زیر نور چراغ مطالعه با یک خودکار و چند برگ سفید ، روی یک صندلی گردان با چرخهای نرم و روان که به هر سمتی که دلت خواست ،حرکت کند و پشتی راحت برای ساعتها نشستن پشت میز تحریری که از چوب راش ساخته شده ،در اتاقی کاملا خصوصی که از پنجره اش نور ماهی می تابد که دور زمین در منظومه ای از چند سیاره و ستاره دیگر در کهکشانی راه مانند می چرخد که فقط دو نقطه ریز در پهنه جهان هستی را به هم وصل می کند ،نویسنده تازه کار نشسته بود و به یک ایده برای داستان جدیدش فکر می کرد.

  10. #368
    آخر فروم باز Benygh's Avatar
    تاريخ عضويت
    Nov 2007
    پست ها
    5,721

    پيش فرض

    با سلام خدمت دوست گرامی
    شما سرور ما هستید و همیشه هم به حساب می ایید. به نظر من ایده های شما خیلی جالب هست ولی در بیانش یه مقدار باید بیشتر تجربه کسب کنید و اونهم جز با نوشتن حاصل نمی شه .
    ممنونم ...
    خیلی خوشحال شدم اقا حمید ...
    مشکل من هم تو بیانشه ... اگه میشه بگید چی کار کنم ؟ من هر چقدر هم بنویسم دوباره همینه .. مثلا چه تغییراتی بدم ؟

  11. #369
    آخر فروم باز Benygh's Avatar
    تاريخ عضويت
    Nov 2007
    پست ها
    5,721

    پيش فرض

    غذای مورد علاقه
    در کودکی غذای مورد علاقه اش ماکارونی بود ...
    مرد جوانی شد ...
    ولی دیگر هیچ غذایی, غذای مورد علاقه اش نبود ...
    Last edited by Benygh; 01-04-2008 at 14:50.

  12. #370
    اگه نباشه جاش خالی می مونه western's Avatar
    تاريخ عضويت
    Apr 2007
    محل سكونت
    for sale
    پست ها
    469

    پيش فرض

    اوه ببینید کی اینجاست؟حمید ما...خوش اومدی داداش منم کاربر فعال شدن تو رو تبریک می گم می دونی که دیگه
    اینجا با وجود اشخاصی مثل شما و سعید و مهدی و بنی جان به وجود من احتیاجی نداره منم توی خونه خودم مشغولم خوشحال می شم گاهی سر بزنید...

Thread Information

Users Browsing this Thread

هم اکنون 1 کاربر در حال مشاهده این تاپیک میباشد. (0 کاربر عضو شده و 1 مهمان)

User Tag List

قوانين ايجاد تاپيک در انجمن

  • شما نمی توانید تاپیک ایحاد کنید
  • شما نمی توانید پاسخی ارسال کنید
  • شما نمی توانید فایل پیوست کنید
  • شما نمی توانید پاسخ خود را ویرایش کنید
  •