تبلیغات :
آکوستیک ، فوم شانه تخم مرغی، صداگیر ماینر ، یونولیت
دستگاه جوجه کشی حرفه ای
فروش آنلاین لباس کودک
خرید فالوور ایرانی
خرید فالوور اینستاگرام
خرید ممبر تلگرام

[ + افزودن آگهی متنی جدید ]




مشاهده نتيجه نظر خواهي: --

راي دهنده
0. شما نمي توانيد در اين راي گيري راي بدهيد
  • --

    0 0%
  • --

    0 0%
صفحه 369 از 469 اولاول ... 269319359365366367368369370371372373379419 ... آخرآخر
نمايش نتايج 3,681 به 3,690 از 4685

نام تاپيک: ســــــو تــــــــــي بــــــــــازار!

  1. #3681
    آخر فروم باز M.etallic.A's Avatar
    تاريخ عضويت
    Aug 2006
    محل سكونت
    کره زمین
    پست ها
    3,962

    پيش فرض

    یکی از رفیقام پدرش نونوایی داره. دیروز پدر و مادرش رفتن مسافرت و پدرش مغازه رو سپرد دست این که بره سر دخل وایسه. امروز صبح این پخمه به من زنگ زد گفت تورو خدا میای یک ساعت سر مغازه وایسی من با دوست دخترم قرار دارم منم چون همیشه دوست دارم جوونها رو شاد کنم گفتم باشه. رفتم سر دخل وایسادم این دوستم سفارشات رو کرد و رفت. منم رفتم نونها رو بیارم جلو... حدود 20 تایی جمع شده بود اومدم همرو با دستم بلند کنم... یهو احساس کردم کف دستم نابود شد... یه عربده ( اربده ) کشیدم و همه نونها رو ول کردم ریختن رو زمین... فکر نمیکردم اینقدر داغ باشه دستم داغون شد یه چند تا فحش خفن نثار این دوستم کردم دیدم کارگراشون دارن چپ چپ منو نگاه میکنن . منم خودمو زدم به اون راه اومدم نونها رو از رو زمین جمع کنم دیدم مشتری ها میگن هووو چیکار داری میکنی اونا کثیف شد. منم گفتم : کثیف چیه بابا اینجا زمینش تمیز تمیزه... هنوز حرفم تموم نشده بود که دیدم یه سوسک گنده از زیر دستگاه خمیرگیری اومد بیرون جفت پا رفتم روش که مشتری ها نبینن اما دیر اقدام کردم و تو دید بود. وقتی پامو از روش برداشتم و سوسک له لورده شده پدیدار شد بین مشتری ها همهمه شد و هر کی یه چیزی گفت. یه زنه گفت کثافت... یکی دیگه میگفت اه اه حالم بهم خورد... خلاصه با خاک انداز جمعش کردم و نونها رو هم ریختم پشت و اومدم جلو از مشتری ها پول بگیرم تا نونها در بیاد. از 7 8 نفری پول گرفتم همرو ریختم تو دخل اومدم با یه تخته نونها رو جمع کردم بردم جلو... یه لحظه به قیافه مشتری ها نگاه کردم...ای وای اصلا یادم نبود از کی پول گرفتم از کی نگرفتم چه قدر گرفتم چند تا نون میخوان اصلا..... درآوردم پول 3 4 نفر رو پس دادم بعد از یه سری دیگه پول گرفتم یکی 1 دونه میخواست 10 تا میدادم یکی 10 تا میخواست 3 تا میدادم یکی 500 میداد 1000 تومان بهش پس میدادم نوبت و قاطی کردم زنها جیغ و داد میکردن میگفتن چرا به ما نمیدی ... خلاصه یه گندی زدم همه چیز قروقاطی شد زنگ زدم به دوستم گفتم اگه مغازه تون رو دوست داری زود پا شو بیا که از داره از دست میره... اینم درست وسط ابراز محبت و این حرفها بود که پا شد اومد

  2. #3682
    آخر فروم باز H A M A S's Avatar
    تاريخ عضويت
    May 2006
    پست ها
    3,294

    پيش فرض

    یکی از رفیقام پدرش نونوایی داره. دیروز پدر و مادرش رفتن مسافرت و پدرش مغازه رو سپرد دست این که بره سر دخل وایسه. امروز صبح این پخمه به من زنگ زد گفت تورو خدا میای یک ساعت سر مغازه وایسی من با دوست دخترم قرار دارم منم چون همیشه دوست دارم جوونها رو شاد کنم گفتم باشه. رفتم سر دخل وایسادم این دوستم سفارشات رو کرد و رفت. منم رفتم نونها رو بیارم جلو... حدود 20 تایی جمع شده بود اومدم همرو با دستم بلند کنم... یهو احساس کردم کف دستم نابود شد... یه عربده ( اربده ) کشیدم و همه نونها رو ول کردم ریختن رو زمین... فکر نمیکردم اینقدر داغ باشه دستم داغون شد یه چند تا فحش خفن نثار این دوستم کردم دیدم کارگراشون دارن چپ چپ منو نگاه میکنن . منم خودمو زدم به اون راه اومدم نونها رو از رو زمین جمع کنم دیدم مشتری ها میگن هووو چیکار داری میکنی اونا کثیف شد. منم گفتم : کثیف چیه بابا اینجا زمینش تمیز تمیزه... هنوز حرفم تموم نشده بود که دیدم یه سوسک گنده از زیر دستگاه خمیرگیری اومد بیرون جفت پا رفتم روش که مشتری ها نبینن اما دیر اقدام کردم و تو دید بود. وقتی پامو از روش برداشتم و سوسک له لورده شده پدیدار شد بین مشتری ها همهمه شد و هر کی یه چیزی گفت. یه زنه گفت کثافت... یکی دیگه میگفت اه اه حالم بهم خورد... خلاصه با خاک انداز جمعش کردم و نونها رو هم ریختم پشت و اومدم جلو از مشتری ها پول بگیرم تا نونها در بیاد. از 7 8 نفری پول گرفتم همرو ریختم تو دخل اومدم با یه تخته نونها رو جمع کردم بردم جلو... یه لحظه به قیافه مشتری ها نگاه کردم...ای وای اصلا یادم نبود از کی پول گرفتم از کی نگرفتم چه قدر گرفتم چند تا نون میخوان اصلا..... درآوردم پول 3 4 نفر رو پس دادم بعد از یه سری دیگه پول گرفتم یکی 1 دونه میخواست 10 تا میدادم یکی 10 تا میخواست 3 تا میدادم یکی 500 میداد 1000 تومان بهش پس میدادم نوبت و قاطی کردم زنها جیغ و داد میکردن میگفتن چرا به ما نمیدی ... خلاصه یه گندی زدم همه چیز قروقاطی شد زنگ زدم به دوستم گفتم اگه مغازه تون رو دوست داری زود پا شو بیا که از داره از دست میره... اینم درست وسط ابراز محبت و این حرفها بود که پا شد اومد
    دو تا شغل تو دنيا هست که خيلي سخته يکي همين نانوايي دوميش هم صندوق دار بانکه!
    خاطره جالبي بود

  3. #3683
    پروفشنال SR72's Avatar
    تاريخ عضويت
    Nov 2007
    محل سكونت
    God's Land
    پست ها
    680

    پيش فرض

    سلام بریبچس ....
    یه سری از سوتی های گفتاری بچه های دانشگاه (( اگه یه روزی بیاین اینجا خودشون میدونن کیا هستن ))
    خیلی حال گیریه که تو جمع حس بگیریو این سوتی ها رو بدی :

    1. نه . من خودم تو گوگول سرچ کردکم
    2. کارخونه ی یخ پزی
    3. چیزی که بیان است چه حاجت به عیان است
    4. به نظر من بهترین بازیکن بازی , کیریسینو رونالدینیو بود .
    5. دیگ به دیگ میگه روم سیاه
    6.امروز غذا هنونه و برنج داریم
    7.شما بیسی شوتی بیگیر ( بشین سوتی بگیر )
    8. من که سوکوتی ندادم
    9.استاد زن هست اونوقت : آقا ما جلسه ی بعد در موردش صحبت میکنیم .
    10.تیر گفت منجیشک مفت ( سنگ مفت گنجیشک مفت)

  4. #3684
    حـــــرفـه ای ebicross's Avatar
    تاريخ عضويت
    Oct 2007
    محل سكونت
    مـشـهـد
    پست ها
    3,508

    پيش فرض

    الان دوستم با برادر زادش اومده بودن پیشم و حرف میزدیم و چرت و پرت میگفتیم.
    یهو یه چیزی این برادر زاده دوستم گفت و من در جواب گفتم: به .... مامان بزرگ .... خندیدی
    یهو دوستم چپ چپ نگاه کرد. تازه گرفتم مامان بزرگ این میشه مامان دوستم.
    برای اصلاحش تو ادامه گفتم: البته منظورم مامان مامانت بود

  5. #3685
    پروفشنال noia's Avatar
    تاريخ عضويت
    Sep 2006
    محل سكونت
    Disappear ⅛
    پست ها
    667

    پيش فرض

    آقا ما اومدیم زرنگی کنیم...
    اومدم کانکت بشم، گفتم تا بیاد وصل بشه بریم یه آبی بخوریم! بعد آبو که خوردم، یکی آیفونا زد، دیدم دوستمه! رفتم یه نیم ساعتی دمه در بودم، دیدم مامانم صدام می کنه! گفت چرا تلفن این جوریه، اشغاله، مثه وقتیه که به اینترنت وصلی ولی تو که الان بیرونی!

  6. #3686
    آخر فروم باز Farbod_h's Avatar
    تاريخ عضويت
    Aug 2006
    محل سكونت
    NeT
    پست ها
    1,077

    پيش فرض

    امروز رفتیم برای ساختمون پمپ آب گرفتیم
    آخه فشار پایینه طبقه 4و 5 5 شنبه جمعه ها باید غاز بچرونن
    خونه باز کردم بسته رو دیدم دفترچه راهنمای فارسی داره! ( گفتم ایول دفترچه فارسی )
    بازش که کردم دیدم دفترچه راهنمای ضبط پایونیره

  7. #3687
    پروفشنال ||SIAVASH||'s Avatar
    تاريخ عضويت
    Aug 2007
    پست ها
    593

    پيش فرض

    واقعا چرا همیشه صفحه سوتی ها یه صفحه بیشتر داره ولی هیچ وقت هم نمیشه رفت توش ؟؟؟
    اینم خودش سوتی پی سی ورلد هسا :d

  8. #3688
    آخر فروم باز
    تاريخ عضويت
    Feb 2008
    محل سكونت
    Ceaf.ir
    پست ها
    2,661

    پيش فرض

    یک سوتی از دوستم!

    دیدم تلفن زنگ زد بعد برداشتم دیدم میگه یک ماشین میخواستم!

  9. #3689
    آخر فروم باز M.etallic.A's Avatar
    تاريخ عضويت
    Aug 2006
    محل سكونت
    کره زمین
    پست ها
    3,962

    پيش فرض

    امروز با بچه ها خونه یکی از دوستان بودیم. بعد یکی از بچه ها گفت من هفته پیش محل بودم از بچه ها اونجا یه چیزی یاد گرفتم. بعد برامون توضیح داد که یکی دراز میکشه رو زمین و چهار نفر دورش میشینن و یکی هم زیر سرشو داره بعد اون 4 نفر دو انگشتشون رو میزارن زیرش بعد یه وردی رو میخونیم خود به خود از جاش بلند میشه و میچسبه به سقف... ما هم که دنبال سوژه گفتیم باشه... یکی از بچه ها دراز کشید و ما هم دور ها دورش ... بعد این دوستمون گفت سرتون رو بندازید پایین و چند دقیقه تمرکز کنید بعد من ورد رو میخونم شما به ترتیب تکرار کنید... خلاصه سکوت کردیم بعد از چند دقیقه گفت : این مرده از آن کیست... بعد به ترتیب ما هم گفتیم. بعد گفت.. از آن پادشاه است... من که متوجه نشده بودم در همون حالت سکوت و تمرکز گفتم شرمنده من متوجه نشدم یه بار دیگه بگو... همه زدن زیرخنده و دوباره تمرکز کردیم خلاصه چند بار تکرار کردیم اما همش این پسره که دراز کشیده بود خندش میگرفت. منم که کفری شده بودم این پسره گفت این مرده از آن کیست... من گفتم خواهر این مرده ...... یهو دیدم مرده دولا شد چشماش گرد شده و اینجوری داره منو نگاه میکنه من اومدم درستش کنم گفتم مگه تو خواهر داری ؟ باز دیدم اینجوری نگاه میکنه گفتم خوب به مرده گفتم تو که زنده ای... دیدم هنوز داره اینجوری نگاه میکنه گفتم خوب حالا حواسم نبود ببخشید. اینو که گفتم دوباره دراز کشید و مراسم رو ادامه دادیم.

  10. #3690
    داره خودمونی میشه Dunker's Avatar
    تاريخ عضويت
    Feb 2008
    محل سكونت
    Planet Earth
    پست ها
    167

    پيش فرض

    من وقتی 10-12 سالم بود یه بار رفتم دم یه دکه روزنامه فروشی با اعتماد به نفس بالایی گفتم:
    " آقا روزنامه ی کثیرالانتشار دارین؟"
    جالب بود که یارو گفت "نه نداریم"!! اصلا خنده ش نگرفته بود!!

Thread Information

Users Browsing this Thread

هم اکنون 1 کاربر در حال مشاهده این تاپیک میباشد. (0 کاربر عضو شده و 1 مهمان)

User Tag List

برچسب های این موضوع

قوانين ايجاد تاپيک در انجمن

  • شما نمی توانید تاپیک ایحاد کنید
  • شما نمی توانید پاسخی ارسال کنید
  • شما نمی توانید فایل پیوست کنید
  • شما نمی توانید پاسخ خود را ویرایش کنید
  •