ترک افسانه بگو حافظ و می نوش دمی
که نخفتیم شب و شمع با فسانه بسوخت
حافظ
ترک افسانه بگو حافظ و می نوش دمی
که نخفتیم شب و شمع با فسانه بسوخت
حافظ
تاب بنفشه میدهد طره مشک سای تو
پرده غنچه میدرد خنده دلگشای تو
حافظ
وداع جان و تنم استماع رفتن تست
مرو که گر بروي خون من به گردن تست
زمانه دامنت از دست ما برون مکناد
خداي را نروي دست ما و دامن تست
وحشي بافقي
---------- Post added at 04:13 PM ---------- Previous post was at 04:08 PM ----------
ت بدين.............................
تو خوش میباش با حافظ برو گو خصم جان میده
چو گرمی از تو میبينم چه باک از خصم دم سردم
مشورت با غمزه چشمت را پي تسخير کيست
باز اين تدبير بهر جان بي تدبير کيست
دست ياري کاستين ماليده جيب ما گرفت
جيب ما بگذاشت تا ديگر گريبانگير کيست
وحشي بافقي
....
تا به غایت ره میخانه نمی دانستم
ور نه مستوری ما تا به چه غایت باشد
زاهد و عجب و نماز ومن و مستی و نیاز
تا تو را خود ز میان با که عنایت باشد
حافظ
در مذهب ما باده حلال است ولیکن
بی روی تو ای سرو گل اندام حرام است
حافظ
تیمم کن
باید قدح گرفت
تا ارتفاع مستی
پر پرواز کرد باز
نصرت رحمانی
Last edited by Big-Boss; 18-04-2010 at 15:25.
تا همتم به دست طلب زد در بلا
دربست شد مسخر من کشور بلا
دست قضا به مژده کلاه از سرم ربود
چون مينهاد بر سر من افسر بلا
محتشم كاشاني
اگر به مذهب تو خون عاشق است مباح
صلاح ما همه آن است کان تو راست صلاح
حافظ
هم اکنون 1 کاربر در حال مشاهده این تاپیک میباشد. (0 کاربر عضو شده و 1 مهمان)